:
كمينه:۱۲.۷۹°
بیشینه:۱۳.۹۹°
به‌روز شده در: ۳۰ آبان ۱۴۰۳ - ۲۰:۲۵
استاد فقید دکتر حسین عظیمی

ویژگی های دولت و حکومت توسعه‌اي

ويژگي های حكومت توسعه‌اي، ثبات ساختاري - نوگرايي اجتماعي - شايستگي اجرايي - نقش پذيري علمي - پاسخگويي مدني و تناسب بين‌المللي است.
کد خبر: ۱۴۹۸۰
تاریخ انتشار: ۱۳ تير ۱۳۹۲ - ۱۷:۵۷


سؤال اين است كه چرا داستان ما در ايران همان داستان ”بازي با حاصل جمع صفر" است  حاصل تلاش‌هاي ما بسيار محدود. كتاب مورد نظر، پاسخ من به اين سؤال است. به نظر مي‌رسد كه در تمام مكاتب،‌ به هنگام بحث پيرامون توسعه يا توسعه نيافتگي مهره اصلي، ساختار حكومت است. البته بر سر اين كه ساختار حكومت چگونه بايد باشد اختلاف نظر وجود دارد؛ ولي كسي ترديد ندارد كه حكومت مناسب، ضرورت توسعه است. ممكن است عده‌اي بگويند حكومت مناسب آن است كه اصلاً دخالت نكند و كوچك باشد و ديگري حرفي ديگر داشته باشد؛ ولي هيچ كدام در اهميت ساختار حكومتي براي توسعه و نقشي كه ساختار حكومت در توسعه دارد ترديدي ندارند. در ايران هم، كساني كه به شدت مخالف دخالت دولت در اقتصاد هستند استدلال مي‌كنند كه مخالفت‌هاي دولت، توسعه را از بين برده است. به هر حال براي پاسخ به سؤال اصلي‌ام سال‌ها دربارة دولت و نقش دولت انديشه كردم و آراء و نظرات ديگران را نيز مطالعه و مورد كند و كاو قرار دادم و به اين نتيجه رسيدم كه اين فقط نقش دولت نيست كه بايد به آن فكر كرد بلكه بايد به خود نهاد دولت نيز فكر كرد. به قول "جمهوريت"‌ افلاطون، قبل از هر چيز به خود نهاد دولت فكر كنيد.
به اين ترتيب ديد من گسترده‌تر شد و به خود نهاد حكومت فكر كردم و نهايتاً به مجموعه آرا و عقايدي رسيدم كه علي‌رغم اين كه متكي به آرا و انديشه‌هاي ديگران است اما ساختارش از آن من است و به اين معني، اصالت دارد. يعني در حقيقت ساختماني است كه مانند هر ساختمان ديگر انواع مصالح در آن به كار رفته ولي نهايتاً معمار است كه مصالح موردنظر را به كار گرفته و با آن، ساختمان منحصر به فرد خويش را بنا كرده است. حال آن ساختمان مطلوب است يا نيست، به قضاوت‌هاي گوناگون برمي‌گردد. اين مجموعه بر مبناي داستان توسعه‌ي كشور شكل گرفته، كه به هر حال داستاني است كه 40 سال ذهن مرا به خود مشغول كرده است. بسياري از دوستان با آرا و نظرات من پيرامون توسعه و توسعه نيافتگي آشنا هستند. لذا ضرورت نمي‌بينيم كه وارد آن بحث‌ها شوم. با اين حال منحصراً به اصول فكري‌ام در باب توسعه اشاره مي‌كنم تا بتوانم وارد بحث ساختار حكومت و توسعه شوم.
در بحث ساختار حكومت و توسعه، به الزامات حداقلي كه در يك حكومت بايد وجود داشته باشد تا آن حكومت با توسعه مأنوس شود، مي‌پردازيم. الزاماتي كه بدون آنها فعاليت‌هاي توسعه‌اي نتيجه نمي‌دهد يا توسعه جامعه در مسيرهاي بسيار پرتلاطم صورت مي‌گيرد. و اما دربارة خود توسعه پس از مطالعه و تفكر بسيار رسيدم به جمله‌اي از كتاب لوئيس در سال 1955.
لوئيس در همان صفحة اول كتابش مي‌گويد من اصلاً وارد بحث توسعه و تعريف توسعه نمي‌شوم. كتاب من دربارة بازده فعاليت در ساعت كار است؛ حالا هركس مي‌خواهد هر اسمي روي آن بگذارد. بنابراين از ديد ايشان در حقيقت بحث توسعه اساساً مسأله بازدهي و بهره‌وري در ساعت كار است. ما در دنياي مدرن به دلايل متعددي ظرفيت توليدمان به شدت بالا مي‌رود. البته، برخي از كشورها به اين ظرفيت دست پيدا مي‌كنند و قادرند اين پتانسيل را به عمل تبديل كنند وبسياري از كشورها توانايي ندارند تا اين پتانسيل را به عمل تبديل كنند. آنها كه توانسته‌اند اين پتانسيل را به عمل تبديل كنند توسعه يافته‌اند و از ظرفيت دوران تاريخي‌شان نهايت استفاده را كرده‌اند. بحث دوران تاريخي ابتدا در بحث‌هاي ميردال و كوزنتس پديدار شد اما بعد، كمتر دنبال شد.
براي مثال، امسال بر اساس برآوردها سوئيس 40 هزار دلار توليد سالانه خواهد داشت و ايران 1500 دلار، بحث توسعه مطالعه و بررسي پيرامون اين تفاوت عظيم است. بحث توسعه، تغييرات كوتاه مدت يا   نيست. اقتصاد كلان روي آن تغييرات بحث مي‌كند. اقتصاد توسعه به شما مي‌گويد كه اين شكاف عظيم چرا وجود دارد. يعني چرا ما 1500 دلار و سوئيس 40 هزار دلار؟
قطعاً مي‌دانيم سوئيسي‌ها نابغه نيستند و ما كودن. قطعاً اين نيست كه آنها منابع دارند و ما نداريم. مسايل به گونه‌اي ديگر است. اساس اقتصاد توسعه، بحث و كنكاش پيرامون اين شكاف است.
خلاصه آن كه بحث بر سراين است كه عملكرد سوئيس البته نه به عنوان يك كشور بلكه به عنوان عملكرد متوسط جهان صنعتي چيست؟ چرا علي‌رغم اين كه سوئيس جزئي از موزائيك جهان صنعتي است، به صورت بانك اين جهان كار مي‌كند و احتمالاً توليد سرانه بالاتري پيدا مي‌كند ولي يك كشور صنعتي ديگر به گونه‌ي ديگري عمل مي‌كند مثلاً 22 هزار دلار توليد مي‌كند و ...
خوب، الآن سوئيس با همان متوسط جهان صنعتي درآمد سرانه‌اي حدود 5/42 هزار دلار ميانگين توليد سرانه دارد و ما 1500 دلار، اساس توسعه اين است كه آن
5/42 هزار دلار ظرفيت و پتانسيل ما هم تلقي مي‌شود. به عبارت ديگر مي‌گويد چون دنياي جديد توليدش متكي به فكر و انديشه است نه متكي بر منابع و چون بر اساس قانون اعداد بزرگ هر جا جمعيت از مرز چند ميليون بالاتر رود آن جمعيت در حقيقت تمام خصايص جمعيت‌هاي بزرگ را دارد در نتيجه اين ظرفيت و پتانسيل براي ما هم موجود است.
عملكرد كشورهاي صنعتي بيان‌گر پتانسيل آنهاست. اين عملكردها ناشي از منابع طبيعي و ... نيست بلكه برخاسته از نيروهاي انساني است. همين انسان‌ها پتانسيل محسوب مي‌شوند. بر اين اساس ما هم مي‌توانيم 32 هزار دلار درآمد و توليد سالانه داشته باشيم و عملاً 1500 دلار داريم. عقب‌ماندگي يعني اين.
عقب‌ماندگي يعني يك شكاف تاريخي، يعني اين جا، داستان 2، 3 الي 5 درصد توليد ملي نيست. اين جا داستان اين است كه چرا 32 هزار دلار در ايران تحقق پيدا نمي‌كند، يا در بنگلادش يا پاكستان يا در هر كشور توسعه نيافتة ديگر. مطالعات اقتصاد توسعه روي اين چرايي متمركز است.
بنابراين بحث اساسي من پيرامون توسعه اين است كه چرا؟ آيا ما كم‌كاري مي‌كنيم؟ آيا كم هوشيم؟ آيا منابع نداريم؟ آيا خارجي‌ها برده‌اند و خورده‌اند؟ داستان چيست كه از صبح تا شب مي‌دويم و عملاً 1500 دلار درآمد سرانه داريم در حالي كه ظرفيت‌ها 32، 33 و 35 هزار دلار است. به همين دليل در تحليل‌هايم شاخص توسعه را بر مبناي عملكرد نسبت به آن پتانسيل تاريخي در نظر گرفتم.
اگر ميزان الحراره توسعه بسازيد و آن را از صفر تا صد مدرج كنيد. در نقطه صد 32 هزار يا 35 هزار دلار توليد سرانه داريد. بر اين اساس توليد سرانه ايران كه 1500 دلار است نسبت به اين سي و چند هزار دلار، 5/4 درصد مي‌شود. بنابراين ما در ميزان الحراره توسعه در نقطه 5/4 هستيم. يعني اگر ميزان الحراره بود و آن را در جامعه ايران قرار مي‌دادند از صد، 5/4 را نشان مي‌داد. حالا جايي ديگر توليد سرانه‌اش نقطه 50 را نشان مي‌دهد يا نقطه 55 و  الي آخر.
داستان ميزان الحراره اين است كه وقتي درجه حرارت به 27 يا 28 درجه مي‌رسد آرام آرام مي‌گوييم كه هوا گرم است و در زير 20 درجه سرما ما را فرا مي‌گيرد. در اين جا هم معمول اين است كه كشورهايي كه بالاي 50 درصد از ظرفيت را استفاده كرده‌اند، توسعه يافته ناميده مي‌شوند.
ابتدا گفتم كه نمي‌خواهم امروز خيلي وارد اين مقولات شوم و با ارائه مختصري از نگرشم پيرامون توسعه، آن را مبنايي براي ورود به بحث ساختار حكومتي در نظر مي‌گيرم. يك حكومت چه الزاماتي مي‌خواهد تا حركت معقول و كارا در جهت توسعه را تحقق بخشد. جهشي كه نقطه 5/4 را آرام آرام به نقطه 50 نزديك كند و ما هم ادعا كنيم كه در مرحلة توسعه يافتگي قرار داريم. خلاصه آن كه چگونه توان داخلي تحقق علمي اين ظرفيت حاصل مي‌شود و دانش و دانايي ملي تمام فعاليت‌هاي خود را روي آن متمركز مي‌كند.
ما بايد بفهميم كه در داخل چگونه مي‌توان از اين ظرفيت استفاده كرد. به اين ترتيب توليد سرانه‌اي كه ناشي از فروش نفت باشد خود به خود از اين پروسه حذف مي‌شود. چرا كه آن جزئي از توان داخلي محسوب نمي‌شود. كشورهاي توسعه يافته اين توان داخلي را پيدا كرده‌اند. يعني اين توان را پيدا كرده‌اند كه حداقل 50 درصد آن پتانسيل تاريخي را به ظهور رسانند.
توان داخلي هنگامي ظهور مي‌كند كه در حقيقت نهادينه شده باشد. به همين دليل است كه در كشورهايي مثل آلمان كه در جنگ خرد مي‌شوند و توان فيزيكشان از بين مي‌رود به دليل نهادينه شدن اين ظرفيت، همه چيز از دست نمي‌رود و توان آن را دارند كه ظرف مدت كوتاهي دوباره خود را به يكي از نقاط صدر توليد سرانه دنيا برسانند. خود توسعه هم يافتن توان عملي تبديل آن پتانسيل تاريخي به عمل است. توسعه مشروط به سه قدم بيشتر نيست. اين اقدامات نسبت به هم اولويت زماني ندارند و در صورت تحقق آنها توسعه شكل مي‌گيرد:
1-    درك و هضم انديشه‌ها و بصيرت‌هاي دنياي مدرن. طرح انديشه‌ها مسأله را حل نمي‌كند بايد آنها را درك و هضم كرد. ورود اين انديشه‌ها مسأله را حل نمي‌كند؛ اگر اين گونه بود مي‌توانستيم به سادگي با ترجمه چند جلد كتاب مشكل را حل كنيم. اين انديشه‌ها، انديشه‌هاي تازه‌اي نيست. بحث، هضم اين انديشه در درون جامعه است. جامعه اروپا از 1400 تا 1750 در اين مرحله قرار داشت يعني 350 سال طول كشيد تا انديشه‌هاي تازه بر فضاي فرهنگي آن جامعه حاكم شود و تازه آماده شد تا مجموعه‌اي از فعاليت‌هاي اقتصادي در آن شكل بگيرد. يك اقدام اساسي درك و هضم انديشه و بصيرت دنياي مدرن است كه من آن را در كتاب اخير يعني ”ايران امروز در آيينه مباحث توسعه" به طور خلاصه بررسي كرده‌ام.
2-    تفصيلي كردن اين انديشه‌ها و باز هضم آنها.
3-    ساختن نهادهاي مربوط به آن انديشه‌ها پس از تفصيلي شدن آنها.
اگر اين سه اقدام صورت بگيرد به نظر مي‌رسد كه توسه اتفاق مي‌افتد، يعني به نظر مي‌رسد كه توليد سرانه از 1500 دلار به 15000 دلار مي‌رسد. ببينيد ارتباطات واقعاً ساده است مثلاً اگر نهاد بروكراسي شما درست كار نكند، كاري كه بايد در عرض 5 دقيقه انجام دهيد 40 الي 50 روز طول مي‌كشد. خوب اين كه طول كشيد يعني چه؟ يعني زماني كه شما بايد به توليد تخصيص مي‌داديد، نه تنها به توليد تخصيص نمي‌دهيد بلكه مصارف تازه‌اي نيز مي‌تراشيد. خوب همة اينها يعني چه؟ يعني، توليد نهايي پايين مي‌آيد.
نگاه كنيد به سيستم‌ها و نهادهاي ايران و به اتلاف منابعي كه همه جا هست. نهادها، همه نهادها اعم از نهادهاي قضايي، آموزشي، رسانه‌هاي گروهي، همه مسائل خاص خودشان را دارند. بهتر است با مثالي موضوع را روشن‌تر كنم. حكايت ايران جماعتي است كه از فراز يك قله با يك چشم‌انداز به سوي دامنه‌ها روان شدند. در جريان اين حركت آنها بر سرعت خود افزودند اما خستگي و مشكلات آن چشم‌انداز را خيلي تيره و تار كرده؛ ابتدا، چون چشم‌اندازي در كار بود معطل نكردن و سرعت گرفتن معقول به نظر مي‌رسيد و سرعت، شاخص پيش رفت بود؛ ولي آرام آرام چشم‌انداز مخدوش شد و سرعت از دستشان خارج شد و حالا هم اصلاً فرصت ندارند بايستند و فكر كنند كه مثلاً اين سرعت خوب است يا بد. اين سرعت به جايي رسيده كه ممكن است آنها را به زمين پرتاب كرده و حتي بكشد.
بحث من با همكارانم در مؤسسه اين بود كه مي‌خواهم برخلاف هر مديري بگويم آقا كمي بنشينيد! من اصلاً نمي‌خواهم كار بكنيد، مي‌خواهم يك مقدار دور هم بنشينيم. بگذاريد يك خرده بنشينيم. به قول سهراب سپهري چشم‌ها را بايد شست جور ديگر بايد ديد. بياييد قدري با هم فكر كنيم. اگر ديديم همين مسير را بايد بدويم خوب يك مقدار ناراحت خواهيم بود كه ندويده‌ايم ولي شايد هم به نتايج ديگري رسيديم. چرا كه مشاهدات نشان مي‌دهد كه طي 23 سال اخير توليد سرانه كشور 20 الي 30 درصد پايين آمده و در همين دوران آموزش عالي 14 برابر شده است. اينها يعني چه؟ اينها يعني همان دويدن كه ما را به هيچ كجا نمي‌رساند. بايد بنشينيم و مقداري فكر كنيم و ببينيم واقعاً چه اتفاقي افتاده. نهادهايمان مسأله دارند. شايد درك و هضم انديشه‌‌اي‌مان مسأله دارد، شايد تفصيلي كردن آنها مسأله دارد الي آخر.
پس تا اينجا من صحبت‌هايم روي مفهوم توسعه متمركز بود. در اين كتاب نيز كه اميدوارم بالاخره امسال روي آفتاب را ببيند سعي كردم به اين سؤال پاسخ دهم كه چرا اوضاع و احوال در ايران اين چنين بوده است. آري بحث آن شكاف تاريخي مطرح است و آن داستان تلاش و نتايج محدود. من حيفم مي‌آيد نگويم كه هنوز مي‌بينم سمينار مي‌گذاريم همايش مي‌گذاريم مؤسسه درست مي‌كنيم كه قالي‌بافي را در ايران زياد كنيم. اين به چه معناست؟ اين به معناي افزون كردن بيچارگي و فلاكت است. آقايان مي‌گويند 2/2 ميليون نفر در ايران درگير اين صنعت هستند. معني اين حرف چيست؟ اگر بدون احتساب بيكاري پنهان، كل ساعات كاري كه در ايران انجام مي‌شود را در نظر گيريم مي‌بينيم در ايران 16 ميليون نفر شاغل هستند كه هر كدام سالي 2 هزار ساعت كار مي‌كنند كه مجموع ساعات كاري آنها روي هم 32 ميليارد ساعت را شامل مي‌شود.
اگر 2 ميليون نفر در صنعت قالي هر كدام سالي 2 هزار ساعت كار كنند زمان كاري صرف شده در صنعت قالي 4 ميليارد ساعت از 32 ميليارد ساعت را به خود اختصاص مي‌دهد يعني يك هشتم يا 12 الي 13 درصد از كل ايران.
رابطه مبادله‌اي اين كار چيست؟ وقتي با تجار فرش نشستم و اين رابطه را در مورد فرش هفتاد رج تبريز گل ابريشم كه يكي از بهترين نوع فرش‌هاي ايران است محاسبه كردم ديدم رابطه مبادله‌اي يك سال كار قالي‌باف معادل يك ساعت كار صنعتي است. به اين ترتيب حساب كنيد چند دلار براي يك سال كارگر دريافت مي‌كنيد و اين دلار ارزش چند ساعت كار صنعتي است. عملاً محاسبات من نشان مي‌دهد كه يك سال كار ايراني، يعني 2 هزار ساعت، با يك ساعت كار مدرن مبادله مي‌شود. خوب نهايتاً ثروت ما همين ساعات كار است. بنابراين مشخص است كه ما فقط ظاهراً اشتغال ايجاد مي‌كنيم و در عمل ضعيف‌تر خواهيم شد.
بحث ما اصلاً بحث خيانت نيست، بحث مصاف فرهنگي است. آدم در مصاف فرهنگي شمشير در دستش است و با خودش مي‌جنگد. دو طرف جبهه خود آدم است و لذا حل كردن مسأله خيلي مشكل. زيرا انسان خودش به خودش ضربه مي‌زند. مصاف فرهنگي واقعاً مصاف عجيبي است. اما كتابي كه پيرامون آن بحث مي‌كنيم داراي شش فصل است كه هر فصل ويژگي‌هاي لازم حكومت توسعه‌گرا را بررسي مي‌كند:
-    اولين ويژگي حكومت توسعه‌اي، ثبات ساختاري است.
-    دومين ويژگي نوگرايي اجتماعي است.
-    سومين ويژگي شايستگي اجرايي است.
-    چهارمين ويژگي نقش پذيري علمي است.
-    پنجمين ويژگي پاسخگويي مدني است.
-    ششمين ويژگي تناسب بين‌المللي است.
در يك نگرش سيستمي اگر بخواهيم مجموعه ساختار حكومت را در ارتباط با توسعه مدنظر قرار دهيم بايد به شش ويژگي اصلي اين ساختار توجه كنيم. در هر كدام از اين ويژگي‌ها يك سري شاخص‌ها وجود دارد كه اگر حكومت به آن شاخص‌ها دست پيدا نكند دچار مسأله مي‌شود.
در مورد ثبات ساختاري اساسي‌ترين مسأله اين است كه سياست و دانش بايد در ساختار حكومت به هم پيوند بخورند.
در حكومت‌هايي كه بين دانشمندان و سياست‌مداران شكاف وجود داشته باشد ثبات ساختاري وجود ندارد. يكي از مهمترين مقولاتي كه در اين زمينه وجود دارد پر كردن شكاف بين انديشه و اجراست. لذا وقتي بين دانشگاه و اجرا فاصله بيافتد ثبات ساختاري حكومت به هم مي‌ريزد.
شاخص دوم به انتظارات حداقل از حكومت مربوط مي‌شود. امروز در سراسر جهان همه جوامع انتظارات ويژه‌اي از حكومتشان دارند مانند امنيت، دفاع، شكوفايي اقتصادي و نوعي از عدالت.
در كنار اين انتظارات مردم تصوري از برآورده شدن آن انتظارات دارند. شكاف بين آن تصور و واقعيت يكي از پايه‌هاي ثبات يا تزلزل كشور است.
بحث شكاف بين دانشگاه و اجرا، و شكاف بين تصور و آن انتظار، هر دو بحث‌هاي اصلي مربوط به ثبات ساختاري در يك ساختار حكومتي است.
وقتي مسأله نوگرايي اجتماعي مطرح مي‌شود در گام اول بايد دانست كه هر حكومتي بلااستثنا، خودي و غيرخودي دارد. حكومت مانند خانه است برخي آدم‌ها وقتي وارد خانه مي‌شوند احساس راحتي مي‌كنند. برخی ديگر پس از وارد شدن احساس می‌کنند بايد در يك حالت رسمي بنشينند. حكومت‌ها هم همين حالت را دارند. در حكومت‌هاي مدرن، يعني حكومت‌هايي كه مي‌توانند توسعه را سامان بدهند خودي‌ها عبارت‌اند از متخصصان و كارآفرينان. اينها حكومت‌هايي هستند كه از نظر پايگاه اجتماعي به اين دو قشر متكي هستند. بهتر است اين طور بگوييم كه در حكومت شرايطي ايجاد مي‌شود كه وقتي آنها وارد ساختار حكومت مي‌شوند احساس مي‌كنند وارد خانه آشنا شده‌اند و در آن احساس راحتي كامل مي‌كنند. در انگليس دو اصطلاح داريم يكي Home يكي House .
House در حقيقت منزل است ولي خانه آدم نيست اما Home خانه است. Home جايي است كه آدم در آن احساس آرامش مي‌كند و House ساختماني است كه ممكن است خيلي زيبا هم باشد ولي الزاماً خانه نيست.
اين جا هم بحث نوگرايي اجتماعي اساساً به تكيه‌گاه اجتماعي حكومت برمي‌گردد. حكومت‌هايي كه تكيه‌گاه اجتماعي‌شان متخصصان و كارآفرينان باشند امكان را براي توسعه فراهم مي‌كنند چرا كه اينها هستند كه نهايتاً توسعه را سروسامان مي‌دهند.
بحث اين نيست كه به متخصصان يك حكومت احترام بگذاريم يا نه، آنها بايد احساس در خانه بودن را داشته باشند. وقتي در خارج مشغول تحصيل بودم اصطلاحي مرسوم بود كه مي‌گفتند اگر حواستان نباشد دچار Home sickness مي‌شويد. اين يك مرض كاملاً شناخته شده در دنياي غرب است. يعني وقتي وارد يك كشور ديگر براي تحصيل مي‌شويد كه آداب، زبان و فرهنگ آن با شما سازگار نيست، دچار حالتي مي‌شويد كه نمي‌دانيد چه خبر است و به دليل اين مشكل خيلي از دانشجويان برمي‌گردند. داستان توسعه در عرصه‌ي نوگرايي اجتماعي اين است كه متخصص و كارآفرين دچار Home sickness نشود.
در كشورهايي كه متخصصان آن به خارج مي‌روند، جامعه شرايطي را فراهم كرده كه متخصص و كارآفرين در آن كشور، خود را غريبه مي‌بيند در حالي كه بايد احساس خودي بودن بكند. در شايستگي اجرايي بحث‌هاي زيادي وجود دارد. خوشبختانه جامعه ما در حال برداشتن قدم‌هايي است. شايستگي اجرايي حكومت به خيلي نكات برمي‌گردد. مثلاً يك نكته خيلي ساده كه كمتر در ايران به آن توجه شده بحث اعتبار اجتماعي كار در پيشگاه حكومت است. يعني حكومتي كه اعتبار اجتماعي كار در آن از بين برود، ديگر هر كاري بكند نمي‌تواند شايستگي اجرايي پيدا كند.
شنيده‌ايم كه در ژاپن اگر يك مدير حكومتي دچار اشتباه شود ممكن است دست به خودكشي زند. فكر نكنيد اين فرهنگ، مختص ژاپني‌هاست. در حقيقت اگر در رده‌هاي بالاي دستگاه دولتي از كسي سلب اعتماد شود، وي اساساً اعتبار اجتماعي‌اش را از دست مي‌دهد و دچار حالتي مي‌شود كه معادل طبيعي آن خودكشي است. در ژاپن‌ براي آن كه اعتبار اجتماعي كار حكومت حفظ شود سخت‌گيري زيادي براي استخدام صورت مي‌گيرد.
دومين نكته پيرامون اعتبار حكومتي اين است كه بايد راهي پيدا كنيد كه پي‌گيري نفع شخصي مديران، به نفع اجتماعي بيانجامد، اين يك مسأله شناخته شده است. همه مي‌دانند كه هر فرد ابتدا تابع منافع شخصي است، وقتي فردي حكم مديريت مي‌گيرد اين مسأله به او تزريق نمي‌شود كه از اين به بعد دنبال نفع شخصي نباشد و به دنبال حداكثر كردن نفع اجتماعي باشد، اين يك مسأله جهاني است و فقط مسأله ايران نيست.
سيستمي كه در ژاپن دنبال مي‌شود اين است كه آن چنان حركت مدير را در درون دستگاه ادارات با پاداش‌هاي مادي و معنوي همراه مي‌كنند كه مدير وقتي مدير شد مي‌بيند نفع شخصي اين است كه كارا و سالم كار كند. اكثر مديران كمپاني‌هاي بزرگ ژاپني، مديران قبلي دولتي هستند كه چند سال در دولت با صحت و سلامت كار كرده‌اند. اين سيستم جا افتاده است يعني طرف مي‌داند يكي از مسيرهايي كه ممكن است مدير فلان شركت بزرگ شود اين است كه از طريق سلامت و كارايي در دستگاه‌هاي دولتي به يك حد خاصي از مديريت برسد. آنچه اهميت دارد پي‌ريزي مسير ارتقا در درون ساختار، انتخاب درست، آموزش و ... است. مشهور است كه مي‌گويند وقتي نخست‌وزير ژاپن عوض مي‌شود نهايتاً 200 نفر جا به جا مي‌شوند اما در يكي از كشورهاي آفريقايي كه اسمش يادم رفته، وقتي رئيس جمهور عوض مي‌شود 150 هزار نفر جابه‌جا مي‌شوند.
زمان محدود است و من به كليات اشاره مي‌كنم. ثبات ساختاري، نوگرايي اجتماعي، شايستگي اجرايي، ورودوخروج، اعتباراجتماعي، سيستم‌هاي ارتقاءداخلي، سيستم‌هاي پاداش، سيستم‌هاي تنبيه، مجموعه نظام انگيزشي، و مجموعه نظام پرورشي درون دستگاه براي توسعه حائز اهميت است.
بحث ديگر بحث نقش‌پذيري علمي است. نقش پذيري علمي يعني اين كه دولت در چه حوزه‌هايي و چه قدر دخالت كند. اين جا علمي وجود دارد، علم اقتصاد، جامعه‌شناسي، ساير علوم. بحث پاسخ‌گويي مدني حكومت مطرح است. در دنياي قديم دو فضاي زندگي بيشتر وجود نداشت يكي فضاي خصوصي و ديگري فضاي حكومتي.
در دنياي مدرن سه فضا ايجاد مي‌شود. يك فضا به نام فضاي مدني، بين اين دو قرار مي‌گيرد. اين فضايي است كه نه خصوصي است و نه حكومتي. در حقيقت اين فضاي تشكل‌هاست. فضايي است كه مثلاً انجمن محله، شوراي محله، شوراي شهر، شوراي علمي، شوراي صنعتي و خلاصه همه تشكل‌هاي غيرحكومتي را در بر مي‌گيرد.
اساس بحث دنياي جديد اين است كه حيطة حكومت را از پشت ديوارخانه به درون حكومت محدود كند؛ و آن فضاي خالي ميان حكومت خانه و ديوارخانه، با اين تشكل‌ها و فضاي مدني پر شود. در حقيقت پر شدن آن فضا و خالي شدنش بدون ايجاد تشكل‌هاي معني‌دار اصلاً شدني نيست. اين مسأله‌اي است كه ايران بارها آن را تجربه كرده است.
از انقلاب مشروطيت تا امروز ما مدام در حال جنبش هستيم تا قانون را حاكم كنيم و يك فضاي مدني دست و پا كنيم و اصلاً حكومت مشروطه برپا كنيم. حكومتي كه مشروط به شروطي است و هنوز هم تلاش مي‌كنيم. مشكل اين است كه اين فضاي مدني را نتوانستيم پر كنيم. يعني هر بار، با جنبش و انقلاب فضاي مدني باز شد، حكومت در حكومت خانه رفت، اما تشكل‌هاي مدني نتوانستند اين فضاي خالي را به صورت نهادينه پر كنند؛ در نتيجه حكومت آرام آرام برگشت تا درب خانه حتي داخل خانه. بحث پاسخ‌گويي مدني دقيقاً به اين بحث برمي‌گردد يعني حكومتي مي‌تواند توسعه‌اي باشد كه به جد به دنبال آماده كردن فضا براي تشكل‌هاي مدني باشد.
نظم جهاني يعني سلسله مراتب قدرت. اين معني دقيق world order است. هرمي وجود دارد به نام هرم قدرت و در رأس هرم، كشوري وجود دارد و در سطوح ديگر كشورهاي ديگر. اين نظم و آرايش، يك قدرت اجرايي به نام سازمان ملل ‌دارد. سازمان ملل جزيي از ابزار نظم قدرت جهان، يا سلسله مراتب قدرت اجرايي است و در اين چارچوب حق وتوي پنج عضو دائم شوراي امنيت نيز معنا پيدا مي‌كند. اساساً فلسفة وجودي سازمان ملل متحد اين نيست كه كشورها برابر باشند؛ چنين بحثي وجود ندارد. بعد از هر جنگ جهاني يك سازمان ملل پديد آمد. چرا؟ چون مي‌خواستند از جنگ بعدي احتراز كنند. آن هم نه به دليل اين كه جنگ به همه ملتها لطمه مي‌زند بلكه به دليل اين كه به ضرر بزرگان بود. لذا نشستند و سازمان ملل را درست كردند.
در جهان سلسله مراتب قدرتي وجود دارد. اين سلسله مراتب ابزارهايي دارد. ابزارهاي حقوقي، سازماني، مالي، نظامي، كلامي و الي آخر، با اين ابزارها سعي مي‌شود اين نظم حفظ گردد.
به هنگام انقلاب وقتي صحبت شد نه شرقي  نه غربي جمهوري اسلامي، يعني چه؟ براي خارجي‌ها كه علمي مسائل را مورد بررسي قرار مي‌دهند معني اين حرف آن است كه اينها در هرم قدرت شرقي نيستند و در هرم قدرت غربي هم نيستند، يعني منظورشان اين است كه در هيچ هرمي نمي‌خواهند باشند. بعد هم به تدريج ”ام‌القراء اسلامي" مطرح مي‌شود و غيره. معناي اين حرف آن است كه مي‌خواهيم هرم سومي در مقابل اين دو هرم برپا كنيم. اين هرم هم با يك كشور درست نمي‌شود بايد يك مجموعه‌اي از كشورها را از اين مجموعه‌ها بگيريم و جذب هرم سوم كنيم و هرم را با هم بسازيم. لذا با آن شعار شما خود به خود با نظام جهاني در مي‌افتيد و او هم با شما در مي‌افتد و اين طبيعي است؛ زيرا او مي‌گويد شما در اين هرم قدرت جايتان كجاست؟‌ اين طور هم نيست كه اگر با آنها مؤدب صحبت كنيم مسأله حل شود. اگر پذيرفتيد در هرم قدرت ما باشيد مي‌توانيم با هم حرف بزنيم ولي اگر قرار است بيرون اين هرم باشيد او تصور مي‌كند كه مي‌خواهيد اخلال كنيد.
صحبت‌هايم را خلاصه كنم. ما روي اين مقوله بحث كرديم كه در يك حكومت آيا مي‌توانيم ويژگي‌هايي را مشخص كنيم كه وجود آنها به توسعه هموار جامعه كمك كند؟ ما در روند توسعه با دو مسير مواجهيم يكي مسيرهاي هموار مانند مسيرهايي كه كشورهاي كره و ژاپن طي 40 سال اخير طي كرده‌اند؛ و ديگري مسيرهاي ناهمواري است كه هنوز حداقل ما تجربة موفقي از آن نداريم. تجاربي مثل ايران كه چون به ضرور‌ت‌هاي توسعه توجه نمي‌شود توسعه به يك پديده تبعي تبديل مي‌شود.
به نظر من ارزش اين بحث فارغ از صحت و سقم ديدگاه‌هاي من براي جامعه خيلي زياد است. ما در مقطعي از تاريخ‌مان به سر مي‌بريم كه اين انديشه‌ها خيلي مي‌تواند كارساز و مؤثر باشد. در ايران يك طبقة متوسط فرهنگي ايجاد شده است كه اين طبقه مي‌تواند ابزار اين حرف‌ها باشد. لذا در صورتي كه انديشه به آن طبقه تزريق شود احتمالاً براي اولين بار در تاريخ ايران بتوان فضاي مدني را در اين كشور نهادينه كرد.
چنين دولتي بايد داراي ثبات ساختاري، نوگرايي اجتماعي، شايستگي اجرايي، نقش‌پذيري علمي، پاسخ‌گويي مدني و تناسب بين‌المللي باشد. اگر ماهيت دولت، توسعه‌اي نباشد متأسفانه مسير توسعه فقط مي‌تواند با انفجارهاي اجتماعي همراه باشد در غير اين صورت اتلاف منابع است.