:
كمينه:۱۹.۷۹°
بیشینه:۲۲.۹۹°
Updated in: ۳۱ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۲۰:۰۳
زندگی یکی دیگر از کارآفرینان موفق

حسن شمشیری، قهرمان اوراق قرضه ملی و کسب وکار ایرانی

در پائیز ۱۳۳۰، هنگامیکه دکتر مصدق اقدام به انتشار اوراق قرضه ملی در راستای اهداف نهضت ملی نمود ، «حاج محمدحسن شمشیری» بزرگترین و عمده ترین خریدار این اوراق بود. طوریکه مبلغ دویست هزارتومان برای خرید قرضه ملی پرداخت و همچنین سه میلیون تومان دیگر در اختیار بانک بیمه گذاشت تا بدون بهره، به فقرا و مستمندان بپردازد.
کد خبر: ۳۳۵۹
تاریخ انتشار: ۲۲ آذر ۱۳۹۱ - ۱۶:۲۰



خبراقتصادی:در پائیز ۱۳۳۰، هنگامیکه دکتر مصدق اقدام به انتشار اوراق قرضه ملی در راستای اهداف نهضت ملی نمود ، «حاج محمدحسن شمشیری» بزرگترین و عمده ترین خریدار این اوراق بود. طوریکه مبلغ دویست هزارتومان برای خرید قرضه ملی پرداخت و همچنین سه میلیون تومان دیگر در اختیار بانک بیمه گذاشت تا بدون بهره، به فقرا و مستمندان بپردازد. برخی منابع، رقم خریداری شده قرضه ملی را 500 هزار تومان برآورده کرده اند

برای درک بهتر این کمک مالی باید توجه کرد که آن زمان چلوکباب 2 ریال، گوسفند زنده 20 ریال،  خانه 200 متری 60  ریال بوده است. اگر الان گوسفند زنده را حداقل  6 میلیون ریال در نظر بگیریم یعنی قیمت ها
از نظر خرید گوشت، 300 هزار برابر شده است.
یعنی معادل حدود 2 میلیون و 500 هزار سیخ کباب یا معادل 250 هزار گوسفند

این رقم حداقل در این مدت یعنی 61سال پس از خرید او،  معادل 150 میلیارد تومان ارزش دارد و برخی رقم آن را تا 300 میلیارد تومان برآورد کرده اند.

برای یادآوری زندگی این کارآفرین و مبارز نهضت ملی شدن صنعت نفت، بار دیگر بخشی از زندگی او را مرور می کنیم:








محمدحسن شمشیری


زادروز     ۱۲۷۳ تهران
درگذشت ۱۲ مهر ۱۳۴۰ (۶۷ سالگی) تهران
علت مرگ بیماری قلبی
آرامگاه     گورستان ابن‌بابویه
ملیت ایران
شناخته‌شده برای     حمایت مالی از جبهه ملی ایران
لقب     قهرمان قرضه ملی
جنبش     نهضت ملی شدن نفت
والدین     غلامحسین شمشیری
خویشاوندان     حیدر رقابی خواهرزاده شمشیری، شاعر مراببوس

در پائیز ۱۳۳۰، هنگامیکه دکتر مصدق اقدام به انتشار اوراق قرضه ملی در راستای اهداف نهضت ملی نمود ، «حاج محمدحسن شمشیری» بزرگترین و عمده ترین خریدار این اوراق بود. طوریکه مبلغ دویست هزارتومان برای خرید قرضه ملی پرداخت و همچنین سه میلیون تومان دیگر در اختیار بانک بیمه گذاشت تا بدون بهره، به فقرا و مستمندان بپردازد.

 حاج محمدحسن شمشیری (زادهٔ : ۱۲۷۳ خورشیدی در تهران، درگذشت : ۱۳۴۰ خورشیدی در تهران)، از بازاریان ثروتمند و متمول تهران و از برجسته ترین حامیان جبهه ملی که کمک‌های مالی او به دکتر مصدق در جریان نهضت ملی شدن صنعت نفت، نقش به سزایی در موفقیت‌های این نهضت داشت.

وی که به خاطر اهتمام در خرید اوراق قرضه در واقعهٔ چاپ اوراق قرضه ملی توسط دولت دکتر مصدق و تشویق دیگران به خرید این اوراق، با عنوان قهرمان قرضه ملی نیز معروف است، بدلیل پایمردی و استقامت در پشتیبانی از مصدق مدتی طعم زندان و تبعید را نیز چشید.
وی همچنین صاحب چلوکبابی معروف شمشیری واقع در سبزه میدان تهران محسوب می‌شد که مرغوبیت غذای آن برای سالها زبانزد خاص و عام بود و مشتریان بسیار داشت.نام این رستوران و بنیان‌گذار آن «حاجی شمشیری»، بارها بدلایل مختلف در تاریخ معاصر ایران ذکر گردیده‌است.
حیدر رقابی متخلص به «هاله» شاعر ترانهٔ مشهور مرا ببوس خواهرزادهٔ حاجی شمشیری به شمار می‌آید.


                                                 حیدر رقابی سراینده مراببوس خواهر زاده حسن شمشیری



محمدحسن شمشیری (معروف به: حاج محمدحسن یا حاج حسن شمشیری یا حاجی شمشیری) در سال ۱۲۷۳ خورشیدی در کوچه باغ ایلچی که از کوچه باغهای قدیمی تهران بود، به دنیا آمد. پدرش «غلامحسین» نام داشت و جدّش «حاج کاظم شمشیرساز اصفهانی» از دیرباز در اصفهان به حرفهٔ شمشیرسازی اشتغال داشته، امّا بر اثر برخی مشکلات و اتفاقات از اصفهان به تهران مهاجرت نموده بود.
 پدربزرگ او در تهران به شغل قهوه خانه داری روی آورده و در زمان مشروطیت جزو سران صنف قهوه چی بود، عکس وی (پدربزرگ شمشیری) در میان قهوه خانه دارانی که در هنگام انقلاب مشروطه در سفارت انگلیس متحصن شده بودند، دیده می‌شود.

پدر شمشیری، در جوانی درگذشت و فرزندش را در پنج سالگی یتیم گذارد. شمشیری مدتی با پدربزرگ خود زندگی می‌کرد و سپس در قهوه خانهٔ «حاج اسماعیل کریم آبادی» [که یک قهوه چی اهل سیاست بود] در خیابان بوذرجمهری به عنوان «شاگردقهوه چی» به کار مشغول شد.

پس از درگذشت «حاج اسماعیل کریم آبادی»، شمشیری به ناچار با مبلغ بیست تومان پس انداز خود و با یاری و کمک برخی از آشنایانش، قهوه خانهٔ کوچکی در بازار بزازها، جلوی خان ِ مدرسه عبدالله خان باز کرد و به کار مشغول شد.

در ایام جنگ جهانی اول و در زمان قحطی سال ۱۲۹۷، شمشیری حال و روزگار بسیار سخت و پریشانی را گذراند و دچار فقر شدید و قرض‌های بسیار گردید، طوریکه دکان کوچکش به گرو افتاد و بسته شد و خود او نیز مدتی بعد به بیماری مالاریا ابتلا یافت و خانه نشین شد.در این وضع یکی از دوستان جوانمرد او، به نام حاج محمدحسین صالحی از وضع او آگاه شد و مبلغ سی تومان به او قرض داد. با همین مبلغ شمشیری توانست با کار بسیار زیاد و همت و پشتکار و اراده، سر و سامانی به اوضاع خویش بدهد و قهوه خانهٔ بزرگتری، این بار در جلوی خان ِ مسجد شاه دایر کند. او شبها در این قهوه خانه می‌خوابید تا بتواند سحرگاهان آن را آمادهٔ پذیرائی از مشتریان سازد.
به مرور ایام کار شمشیری گرفت و وی نه فقط از فقر و عُسرت نجات پیدا کرد، بلکه به لحاظ مالی به وضعیت باثباتی رسید.

ثروتمند شدن و شهرت یافتن او

در فاصلهٔ سالهای ۱۳۱۵ تا ۱۳۲۰ خورشیدی، شمشیری طی یک اقدام ابتکاری دست به کار تازه و بدیعی زد. این کار تازهٔ او اقدام به اجاره نمودن بخشهایی از املاک موقوفه در تهران و حومهٔ آن بود و از طریق حسن ادارهٔ این موقوفات اجاره بهای آنها را ده تا بیست برابر افزایش داد و خودش نیز با همین ابتکار و از طریق صحت عمل و برخورد خوب با مردم و حسن ادارهٔ موقوفات به منافعی رسید. سپس او یخچالهای طبیعی وقف را در اختیار گرفت و از طریق انجام امور مربوط به چند یخچال طبیعی، فوت و فن این کار را نیز به خوبی آموخت و با توجه به داشتن حرفهٔ قهوه خانه داری و عزمش برای تأسیس رستوران، از این زمان شغل یخچال داری را نیز، ضمیمهٔ مشاغل خویش ساخت.

شمشیری مردی فوق العاده پرکار بود و با سستی و کاهلی سخت مخالفت می‌نمود و چون به رغم بیسوادی، هوش و استعداد عجیب فطری داشت و مردی به تمام معنا خودساخته و آزاده و آزادمنش و راستگو بود، خیلی زود پیشرفت تصاعدی خود را آغاز کرد.

وی در حوالی سال ۱۳۲۰ خورشیدی در ضلع جنوب شرقی سبزه میدان سالنی اجاره کرد و با تأسیس یک مغازهٔ نسبتاً بزرگ چلوکبابی، شغل خود را از قهوه خانه داری به چلوکبابی تبدیل نمود.
دیری نپائید که بر اثر نظافت و مرغوبیت چلوکبابی که شمشیری به مردم می‌داد، مغازهٔ او در سرتاسر تهران شهرت پیدا کرد و مشتریان زیادی پیدا نمود. طوریکه نه فقط طبقات مختلف مردم بلکه بسیاری از رجال و شخصیت‌های ایرانی و خارجی به زودی مبدل به مشتریان ثابت و دائمی او شده و به طور دائم و مرتب برای صرف چلوکباب به سالن شمشیری می‌آمدند.
در واقع آشنایان برنجکار شمشیری از گیلان، برنج دُم سیاه درجهٔ یک و دامداران دوست او از ملایر و همدان گوشت کبابی اعلا و مرغوب را با وانت یخچال دار، منظماً به چلوکبابی وی واقع در سبزه میدان می‌رساندند و تهیهٔ چلوکباب بسیار مطبوع با نهایت دقت و سلیقه از این محصولات و رضایت کارکنان و مشتریان چلوکبابی، نهایتا چلوکبابی شمشیری را در تهران بی نظیر و بی رقیب ساخت، طوریکه هر ظهر و شام علیرغم سالن بزرگ این رستوران، مشتریان بسیاری ناگزیر بودند برای خوردن چلوکباب مدتی به انتظار بایستند.

خوشرفتاری او با مردم و کارکنانش

یکی از رموز اصلی موفقیت «حاجی شمشیری» حسن خلق و خوشرفتاری او با طبقات مختلف مردم بود و چون از فقر و فاقه به ثروت بسیار رسیده بود، هرگز طبقات محروم و مردم فقیر جامعه را نیز فراموش نمی‌کرد.

علاوه بر این رفتار او با زیردستان و کارکنان خودش نیز بسیار خوب بود، طوریکه برای کارکنان خود خانه خریده و دستمزد خوبی به آنها می‌پرداخت. در نتیجهٔ این رفتارها، کارکنان او نیز از جان و دل برایش کار می‌کردند و حافظ منافع و مطیع دستورات او بودند.

شمشیری حتی در میان همصنفان خودش و همینطور در بین سایر کسبهٔ بازار تهران محبوب بود و به امانتداری و انصاف شهرت داشت. در این مورد نقل می‌کنند که بعد از شهریور۱۳۲۰ و در سالهای نخست دههٔ بیست، روزی وی برحسب اتفاق یک قطعه باغ و یخچال مناسب در اکبرآباد دولاب برای خرید پیدا کرد و برای پرداخت بهای آن نیاز به سیصدهزار تومان پول نقد [که در آن زمان مبلغ کلانی محسوب می‌شد] داشت. بدین دلیل او، دو نفر از کارکنان چلوکبابی خویش را نزد همچراغ‌ها یا همسایگان چلوکبابیش در بازار و سبزه میدان فرستاد و عجیب اینکه دو نفر کارکنان او، علیرغم اشغال ایران در آن زمان و وجود شرایط جنگ و قحطی و باوجودیکه مبلغ مذکور بسیار گزاف محسوب می‌شد، تنها در ظرف دوساعت سیصد هزار تومان را به صورت نقد از همسایگان گرفتند و نزد حاجی شمشیری آوردند و او این مبلغ را در همان روز به فروشندهٔ باغ و یخچال پرداخت.

شمشیری با اعضای خانواده و از جمله به خصوص با همسرش که در سالهای فقر و تنگدستی با وی همراهی کرده بود نیز بسیار رئوف و مهربان بود.از جمله هنگامیکه درآمدش از چلوکبابی بیشتر شد، خانهٔ سابقش را فروخت و خانه‌ای بزرگ و زیبا در خیابان پاستور تهران به نام همسرش خرید و با گلکاری و کاشتن درختان زیبا، صفای زیادی به این خانه بخشید.

ورود به دنیای سیاست


گفته شد که شمشیری در نوجوانی خود، بعنوان «شاگرد قهوه چی» در قهوه خانهٔ «حاج اسماعیل کریم آبادی» که یک قهوه خانه دار دلبستهٔ امور سیاسی بود، کار می‌کرد. شمشیری در اواخر دههٔ بیست، هنگامیکه دکتر مصدق نمایندهٔ مجلس شورای ملی بود و با نطق‌های شورانگیز خود توجه بسیاری از مردم را به خود جلب کرده بود، به تقلید از «کریم آبادی» وارد جهان سیاست شد و سرتاپا شیفتهٔ دکترمصدق و عقاید او گردید.

در سال ۱۳۲۸ خورشیدی و در جریان انتخابات دورهٔ شانزدهم مجلس شورای ملی، حاجی شمشیری با تلاش و پی گیری فراوان، تقریباً تمامی بازاریان تهران را تشویق نمود تا به نامزدهای جبهه ملی، از جمله دکتر مظفر بقایی، حسین مکی و...[که در آن زمان هنوز یاران درجهٔ اول دکترمصدق بودند]، رأی بدهند و در این کار ایمان و اعتقاد کامل خود را نسبت به دکتر مصدق نشان داد و ثابت نمود.

هنگامیکه دکتر مصدق به نخست وزیری ایران رسید، بازاریان هر تقاضایی داشتند از طریق «حاجی شمشیری» به نخست وزیر اطلاع می‌دادند و متقابلا خواسته‌های مصدق از بازاریان توسط شمشیری به آنان اطلاع داده می‌شد. اما جالب اینجاست که در سرتاسر دوران زمامداری دکترمصدق، حاجی شمشیری حتی یک تقاضای نامشروع هم به دفتر نخست وزیری تسلیم نکرد و برای خودش هم هیچ تقاضایی نداشت.در عوض چون دکتر مصدق به شمشیری دستور داده بود که به بعضی از احزاب ملی، کمک مالی بکند، وی به طور مداوم از بازاریان طرفدار نهضت ملی، از جمله حاج محمود مانیان (معروف به:حاج مانیان)، حاج حسن قاسمیه، حاج ابراهیم کریم آبادی، حاج احمد حاج حریری، حاج نوروزعلی لباسچی، حاج محمدحسین راسخ افشار و... وجوهی می‌گرفت و به احزاب حامی جبهه ملی می‌پرداخت.

کمک های «حاجی شمشیری» به حدی برای نهضت ملی حیاتی بود که در خرداد ماه ۱۳۳۰ و در میان اسناد خانه سدان که از خانهٔ این مأمور شرکت نفت انگلیس بدست آمده و حاوی برخی تلاشهای بیگانگان برای ضربه زدن به نهضت ملی بودند، اسنادی هم در مورد شمشیری بدست آمد. بعنوان نمونه در یکی از این اسناد آمده بود:

«تاکنون هرگونه اقدامی که برای جلوگیری از کمک شمشیری به ملی شدن صنعت نفت و جبهه ملی به عمل آمده، نتیجه نداده و او برای یاری رساندن به مصدق و یارانش همواره راسخ است.»

خرید 200 هزار تومان اوراق قرضه ملی و پس انداز 3 میلیون تومان در بانک بیمه

در پائیز ۱۳۳۰، هنگامیکه دکتر مصدق اقدام به انتشار اوراق قرضه ملی در راستای اهداف نهضت ملی نمود ، «حاج محمدحسن شمشیری» بزرگترین و عمده ترین خریدار این اوراق بود. طوریکه مبلغ دویست هزارتومان برای خرید قرضه ملی پرداخت و همچنین سه میلیون تومان دیگر در اختیار بانک بیمه گذاشت تا بدون بهره، به فقرا و مستمندان بپردازد.

این اقدامات حاجی شمشیری در حالی بود که حزب توده خرید اوراق قرضه ملی را تحریم کرده بود و سایر مخالفین و منتقدین دکتر مصدق، با بهره از فرصتی که آزادی مطبوعات در عصر مصدق در اختیار آنها قرار داده بود، تبلیغات گسترده‌ای را علیه خرید این اوراق به راه انداخته بودند و اکثریت قریب به اتفاق ثروتمندان و متمولین ایران نیز در خرید اوراق مزبور بی میلی نشان می‌دادند.

اقدامات حاج شمشیری در این راستا سبب گردید که بعدها، بسیاری از او با عنوان «قهرمان قرضهٔ ملی» یاد کنند.


بعد از ۲۸ مرداد

به دنبال وقایع ۲۸ مرداد و سقوط دولت دکتر مصدق ، «حاجی شمشیری» نیز به جرم پایمردی در حمایت و طرفداری از دکتر مصدق زندانی و مدتی بعد محاکمه گردید.

در جریان محاکمهٔ «حاج شمشیری»، وی دفاع کوتاهی از خود کرد که یک جملهٔ آن، این بود:

«...من با تمام وجود، عاشق این مرد ِ بزرگ و وطن پرست و مردم دوست هستم و جان و مالم فدای یک تار موی مصدق است...»

او نه فقط در جریان دادگاه، بلکه تا وقتی که زنده بود، در این عقیدهٔ خویش راسخ و پا بر جای ماند.پس از محاکمه وی را به همراه جمعی دیگر از حامیان نهضت ملی، به جزیرهٔ خارک تبعید کردند.

عزم و ارادهٔ راسخ و تلاش و پشتکار بی وقفهٔ او، حتی در تبعیدگاه گرم و سوزان خارک نیز خود را نشان داد. شمشیری با زحمت زیاد در جزیرهٔ خارک یک مزرعهٔ سبزیکاری احداث کرد و با پی گیری زیاد توانست چند رأس گاو شیرده به آنجا بیاورد، طوریکه بدینوسیله در محیط اطراف زندانیان تبعیدی، تنوع و صفایی ایجاد شد و زندانیان به همت شمشیری توانستند هر صبح با صبحانهٔ خود شیر بنوشند و... همچنین حضور شمشیری در تبعیدگاه خارک باعث شده بود که دوستان و مریدان او، هفته‌ای چند بار انواع مایحتاج زندانیان اعم از خوراک و پوشاک و... را از راههای مختلف به جزیرهٔ خارک بیاورند. به گونه ایکه پس از چندی وضع تبعیدی‌های خارک به کلی تغییر کرد و شکل انسانی تری به خود گرفت. شخصیت خاص و دوست داشتنی شمشیری در این دوران، حتی سبب گردید که افسر شهربانی که شمشیری و برخی دیگر از تبعیدیان را به خارک انتقال داده بود، پس از مدتی آنچنان مجذوب وی شود که به صورت یکی از ارادتمندان او درآمده و دستوراتش را مو به مو اجرا نماید و کمک‌های گوناگونی به او و سایر زندانیان بکند.

شمشیری پس از هفت ماه از زندان جزیره خارک آزاد شد و به تهران بازگشت.

احداث موقوفهٔ بیمارستان نجمیه

پس از بازگشت شمشیری از تبعیدگاه، و در زمانی که فضل‌الله زاهدی نخست وزیر بود، شمشیری که معتقد بود پس از رفتن دکتر مصدق، بازار غارت بیت المال و رشوه و فساد و ارتشا رونق پیدا کرده‌است، تصمیم گرفت سه میلیون تومانی را که در دوران زمامداری مصدق به بانک بیمه پرداخته بود را، از این بانک پس بگیرد. گرچه بانک اشکالات و بهانه‌های فراوانی را برای پس ندادن پول مطرح کرد، اما سرانجام شمشیری موفق به بازپس گیری سه میلیون تومان خود شد. وی بخشی از این مبلغ را صرف بازسازی و افتتاح مجدد چلوکبابی خود در ابتدای ورودی بازار تهران (سبزه میدان) نمود و بقیهٔ آن را برای ساختن بیمارستانی در قسمت شمالی بیمارستان نجمیه که از موقوفات خانم نجم السلطنه، مادر دکتر مصدق بود، خرج کرد. نقشهٔ این بیمارستان توسط مهندس کاظم حسیبی و مهندس احمد زیرک زاده (هر دو از اعضای جبهه ملی) تهیه و با تأمین هزینه‌های ساخت توسط حاج شمشیری اجرا و ساخته گردید. شمشیری پس از احداث این بیمارستان، آن را وقف نمود و تولیت آن را نیز به دکتر مصدق سپرد.

این بیمارستان که هنوز هم در تهران (خیابان حافظ، حوالی پل، نرسیده به چهارراه عزیزخان) باقی است،


عاقبت کار و درگذشت

حاج محمدحسن شمشیری تا آخرین ماههای عمر خود، وفاداریش نسبت به دکتر مصدق و یاران او را حفظ نمود. از جمله وقتی که در فروردین ماه ۱۳۴۰، سید محمود نریمان، مرد پاکباخته و یار وفادار دکتر مصدق بر اثر سکته قلبی درگذشت، شمشیری نه فقط هزینهٔ مجلس ترحیم و کفن و دفن او را پرداخت، بلکه به خرج خود مقبرهٔ زیبایی برای نریمان در گورستان قلهک تهران احداث کرد. دلیل این اقدام این بود که سید محمود نریمان که تا آخرین لحظات در روز ۲۸ مرداد با دکتر مصدق مانده بود و چندین ماه هم به جرم هواداری از مصدق در زندان لشگر۲ زرهی زندانی شده بود، با وجود یک عمر سابقهٔ مناصب مهم و وزارت و وکالت مجلس، تا پایان عمر خویش حتی یک خانهٔ محقر هم نداشت و در خیابان آذربایجان در یک منزل استیجاری زندگی می‌کرد.

تنها چند ماه بعد از مرگ نریمان، یعنی در ۱۲ مهر سال ۱۳۴۰ و در زمان حکومت دکتر علی امینی، خود حاج شمشیری نیز بر اثر عارضه سکته قلبی درگذشت و بازماندگان نهضت ملی را سوگوار نمود. جهت سوگواری وی، دکتر مصدق بعنوان تولیت موقوفهٔ حاج محمدحسن شمشیری، مجلس ختمی در مسجد مجد تهران برگزار کرد و طی نخستین دست نوشتهٔ عمومی خود پس از ۲۸ مرداد، مردم را برای شرکت در این مجلس دعوت نمود. همچنین هیئت اجرائیهٔ جبهه ملی ایران نیز، در مسجد ارگ، مجلس ختمی برای شمشیری برگزار کرد. در مراسم تشییع جنازهٔ او و قبل از مراسم ختم، هنگامیکه اوراق اعلان مجلس ختمش، که با دست نوشته‌ای از دکتر مصدق و امضای او همراه بود، در بین مردم توزیع و پخش می‌شد، ناگهان پلیس حمله کرد و با کوبیدن باتوم به سر و روی مردم و دستبند زدن به جوانان و دانشجویان، آنان را به کلانتری برد و مورد تحقیر و ضرب و شتم قرار داد

اما به رغم اینگونه فشارها و تهدیدها، در مراسم هفتم حاج شمشیری، عدهٔ زیادی حاضر شدند و دکتر غلامحسین صدیقی که از برجسته ترین اعضای بازماندهٔ جبهه ملی بود، بر مزار شمشیری واقع در گورستان ابن بابویه سخنرانی پرشور و تاریخی ایراد نمود و از این مرد آزاده و میهن دوست تجلیل کرد.

استاد دکتر غلامحسین صدیقی تنها بر مزار دو تن از ایران دوستان و چهره‌های برجسته، برای حق شناسی از فداکاری‌های آنان سخن رانده‌است، که از این دو یکی زنده یاد محمد حسن شمشیری و دیگری روانشاد غلامرضا تختی قهرمان و مبارز ملی می‌باشند. [گفتنی است که تختی هم، همچون شمشیری در گورستان ابن بابویه به خاک سپرده شده و آرامگاه جمعی دیگر از چهره‌های بزرگ ملی، همچون دکتر حسین فاطمی، علامه علی اکبر دهخدا، میرزاده عشقی، سید اشرف الدین گیلانی (نسیم شمال)، دکتر امیراعلم و... و همینطور هنرمندانی چون حسین بهزاد (مینیاتوریست)، هادی اسلامی (بازیگر) و... هم در همانجا و در نزدیکی مقبرهٔ شمشیری است.]




از جمله «دکتر صدیقی» بر مزار شمشیری چنین گفته‌است:

«....«شمشیری» در زندگی سیاسی خود، مردی آزادیخواه و پیرو سنت رجال صدر مشروطیت بود. وی خود می‌گفت : «... روزی برای تماشا به مجلس شورای ملی رفتم، دکتر محمد مصدق را دیدم و از حرفهایش خوشم آمد. از آن پس به او علا قمند شدم و چون خوب امتحان داد او را دوست می‌دارم و در راه او حاضر به فداکاری و جانبازی هستم.» ...شمشیری به ارزش شخصی انسان توجه داشت و با استبداد و خودکامگی مبارزه می‌کرد. دوست آزادیخواهان و اصلاح طلبان بود، نه انسانی را خوار و خفیف می‌شمرد و نه در برابر نامردان ذلیل و پست می‌شد. او بخوبی حس کرده بود که کشوری که در آن ارزش آدمی پایمال شود و ظلم و خود خواهی و درنده خوئی به جای فضائل اجتماعی در آید محکوم به زوال است. او به حد عشق به میهن خود مهر می‌ورزید...او در روزهای آخر عمر خویش به یکی از دوستانش گفته بود: «آرزو دارم یک روز آزادی واقعی ملت ایران را ببینم و آن گاه بمیرم...»