:
كمينه:۱۶.۵۱°
بیشینه:۱۶.۹۹°
Updated in: ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۲۲:۳۰
تعداد نظرات: ۱ نظر
محسن رنانی (1)

«مهاجرت به بيرون» براي «دومين بهترين», رويکرد اصلاح طلبان نسبت به انتخابات بعد از هاشمی رفسنجانی

محسن رناني، نويسنده کتاب «چرخه هاي افول اخلاق و اقتصاد» که آخرين کتاب او در ارديبهشت امسال به صورت ديجيتال و با عنوان «اقتصاد سياسي مناقشه اتمي ايران» از طريق وب سايت شخصي او منتشر شد، اکنون به نقد رويکرد اصلاح طلبان نسبت به انتخابات، در روزهاي پس از ردصلاحيت آقاي هاشمي، پرداخته است. بخش اول نوشته رناني را مي خوانيد. بخش دوم نيز با عنوان: «تمرين دموکراسي با ردصلاحيت هاشمي» منتشر خواهد شد.
کد خبر: ۱۳۴۳۸
تاریخ انتشار: ۱۶ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۴:۰۶


خبراقتصادی: اين قلم از هنگامي که کتاب «درک دموکراسي» را ترجمه و منتشر کرد و بعد از آنکه مقاله «دموکراسي يعني تمرين دموکراسي» را نوشت، دريافت که در قرن بيست ويکم ديگر هيچ انديشه اي غيرواقعي تر و هيچ عملي، خسارت بارتر از انقلابي گري نيست. خواهم گفت که انقلابي گري تا کي قابل دفاع بود و چرا در قرن نو نيست. در همان زمان که ترجمه کتاب «درک دموکراسي» را در دست داشتم، به ديدار دو نفر از سران اصلاح طلب در مجلس ششم رفتم و گفتم اين رفتار تند و تيز شما و اين نحوه شتابان اصلاح طلبي شما، رفتاري از نوع انقلابي است و چون رقيبتان هم در انقلابي گري دستي بالاتر از شما دارد، اين رقابت سرانجام به تنش بيشتر و زورآزمايي جدي تر و نهايتا حذف يکي مي انجامد و کشور به سوي يکه تازي يک جناح مي رود و آنکه در اين ميانه زيان مي کند مردمان نجيبي هستند که با نرخ هاي تورم و بيکاري زير 10 درصد هم کلاهشان را به هوا مي اندازند و خدا را شکر مي کنند.
 آن زمان نظريه «مهاجرت به درون» را پيشنهاد کردم. توصيه کردم که اصلاح طلبان به جاي طرح نظريه «خروج از حاکميت» روي مساله «مهاجرت به درون» بينديشند. گفتم «خروج از حاکميت» نوعي حمله به هويت رقيب است و طبيعي است که آن را حرکتي غيرصلح آميز تلقي کند و واکنش دفعي نشان دهد، اما «مهاجرت به درون» پيام ديگري دارد. پيامش اين است که من اهل «نزاع تا هر جا» نيستم. من براي منافع کشورم و رفاه ملتم مي کوشم و براي اين کار اگر لازم بود در عرصه سياسي نزاع هم مي کنم اما هر جا که دود نزاع من نهايتا به چشم مردمان وطنم برود – حتي اگر ظاهرا در اين نزاع من برنده باشم – از نزاع کناره مي گيرم؛ و «مهاجرت به درون» را اينگونه معني کردم: تند و تيزي نقدها را بگيريد، به بهانه مشکلات اقتصادي برخي مطبوعات خيلي منتقدتان را ببنديد، برخي از آنان که رقيب روي آنها حساسيت دارد تمارض کنند و از مقامشان کناره بگيرند، برخي براي ادامه تحصيل بروند و برخي ديگر نيز گفتار و رفتارشان را کنترل کنند.




در واقع «مهاجرت به درون» يعني اينکه از عرصه هايي که تسخير کرده ايد، اندکي عقب برويد، تا نگراني رقيب فرو بريزد و در اين انديشه فرو نرود که نکند جريان اصلاحات با همين قدرت به پيش برود و کم کم عرصه هاي تازه قدرت را تسخير کند و کار به جايي برسد که نه از تاک نشان ماند و نه تاکنشان. «مهاجرت به درون» يعني براي مصلحت بزرگ تري مصلحت خود را فدا کنيم و اين حقيقت اصلاح طلبي است و هرکس اينگونه عمل نکند، اصلاح طلب نيست. مثال دو مادري را زدم که بر سر تصاحب کودکي اختلاف داشتند و نهايتا مادر واقعي براي آنکه کودکش آسيب نبيند از حقوق خود گذشت. گفتم اصلاح طلب واقعي آن است که هرگاه مصالح جامعه در نزاع او و رقيبش آسيب مي بيند، از حقوق خود بگذرد و عقب نشيني کند.
    البته نظريه «مهاجرت به درون»، گرچه به صورت شفاهي و حضوري مورد استقبال و تاييد قرار گرفت اما در عمل کسي برايش تره هم خُرد نکرد و شد آنچه شد. من استعفاي نمايندگان مجلس ششم را نقطه آغازين حرکت کشور به سوي «تله بنيانگذار» مي دانم که تحليل آن را در مقاله ديگري آورده ام. پس در دنياي «عصر اطلاعات» و «جهان يکپارچه شده» که روزاروز موج انقلاب هاي ذره اي در علم و فناوري همه ساختارها، و حکومت ها، و سنت ها افکار ما را متحول و گاه ويران مي کند، انقلابي گري يک حرکت ضداجتماعي و ضدتوسعه است.


 بنابراين فرقي نمي کند تو که باشي، هر که خواهي باش، اگر بذر نااميدي و ناچاري افکندي، اگر «احساس پايان» و اصلاح ناپذيري را تلقين کردي، اگر ضرورت تغييرات همه جانبه و يکجا را تاکيد کردي، اگر خواستي پديده ها را با معجزه و در يک چشم به هم زدن تغيير دهي، اگر به تغييرات کوچک و اندک رضايت ندادي، اگر جامعه را يکباره آرماني خواستي، اگر از دموکراسي فقط کاملش را طلبيدي و به کمتر از کامل رضايت ندادي، اگر در پي برپايي آرمانشهر روي زمين بودي و اگر زندگي را قابل تحمل ندانستي مگر با حذف رقيبي يا محو نقيبي، تو اصلاح طلب نيستي تو يک انقلابي هستي که احساست بر انديشه ات پادشاهي مي کند و سرعت را مي پرستي و بي ثباتي را مقدس مي داري و تدريج را و اطمينان را نابود مي کني. به گمان من در دنياي نو، هرکس به هر روشي موجب تخريب پايه هاي ثبات جامعه اي يا ملتي شود، يا دريچه هاي اميد را به سوي آنان ببندد، انقلابي ويرانگر است.





فرقي نمي کند، اگر رييس جمهوري باشي اصولگرا که با يک تصميم شتابزده اما پردامنه اقتصادي، همه تعادل ها و ثبات ها را به هم بريزي و همه دنيا را بر عليه ما برآشوبي و زمين و زمان به هم بدوزي تا آرمان هاي خودت را برکشي، تو يک انقلابي هستي که سرانجام نظم موجود را ويران خواهي کرد. يا که کنشگر اصلاح طلبي باشي که اصلاحات را يکباره و سريع و يکجا بخواهي و فقط بخواهي در بازي اي شرکت کني که اخلاقي باشد و تميز و منزه و بعد قهر کني و کناره بگيري و چنين القا کني که ديگر اميدي به تحول و پنجره اي به روشني نيست، تو نيز يک انقلابي ويرانگري و با اين تعريف، من يک ضدانقلاب دوآتشه ام.

در عصر انقلاب هاي ذره اي، من يک ضدانقلابم و به اين ضدانقلاب بودنم افتخار مي کنم. در عصري که سرعت رشد فناوري به مرز تکينگي (به نقطه بي بازگشت همراه با سرعت غيرقابل پيش بيني) رسيده است، من يک ضدانقلابم. آري هم شورشيان مخالف دولت سوريه انقلابي اند اما متاسفانه اندکي دير به دنيا آمده اند و به همين خاطر اکنون با انقلابي گري فقط مي توانند تخريب کنند و هم بشار اسد يک انقلابي است که او نيز، هم اندکي دير بر سر کار آمده است و هم اندکي دير متوجه سپري شدن دوره انقلابي عمل کردن و مشت آهنين نشان دادن شده است. هم روش مخالفان دولت سوريه يک روش انقلابي است و هم روش دولت سوريه و حاصل چه بود و چه خواهد بود جز نابودي يک ملت و نابودي يک تمدن؟

اگر اسد، اصلاح طلب بود، در اولين باري که طرف مقابلش دست به اسلحه برد، درمي يافت که بوي انقلاب مي آيد و دست مذاکره و دوستي را بلند مي کرد. اگر جنگ آوران مخالف دولت سوريه هم اصلاح طلب بودند، در نخستين باري که اسد راه داد و مذاکره را پذيرفت با او کنار مي آمدند و مذاکره مي کردند و چنين نکردند و کردند آنچه کردند و تاوان را دادند ملتي که دادند. آري سوريه را دو روحيه انقلابي نابود کرد. به قول حضرت شيخ اجل: دو عاقل را نباشد کين و پيکار/ نه دانايي ستيزد با سبکسار اگر نادان به وحشت سخت گويد/ خردمندش به نرمي دل بجويد دو صاحب دل نگهدارند مويي/ هميدون سرکشي، آزرم جويي وگر بر هر دو جانب جاهلانند/ اگر زنجير باشد بگسلانند بنابراين اصلاح طلبي يعني «تمرين اصلاح طلبي». همان گونه که دموکراسي يعني «تمرين دموکراسي».

همان گونه که فوتبال يعني تمرين فوتبال. ما يک بازي فوتبال نداريم و جداي از آن، چيز ديگري هم به نام «تمرين فوتبال». ما چيزي که تمرين فوتبال باشد اما بازي فوتبال نباشد، نداريم. همان بازي فوتبال، تمرين فوتبال است. يعني وقتي هم که مي خواهيم تمرين فوتبال داشته باشيم باز يک «بازي فوتبال» مي گذاريم تا تمرين کنيم و همان طور که نمي شود بنشينيم و بگوييم هرگاه فوتبال را کامل آموختيم وارد بازي مي شويم، نمي شود بگوييم هرگاه دموکراسي کامل شد، وارد انتخابات مي شويم. همان گونه که نمي شود گفت هرگاه امکان اصلاحات کامل وجود داشت وارد اصلاح طلبي مي شويم. اگر «اصلاح طلبي» را واجد سه رکن «آگاهي»، «عقلانيت» و «عدم خشونت» بدانيم، آگاهي تنها از طريق حضور و تمرين مدني و کسب تجربه به دست مي آيد. آگاهي – دست کم براي کليت جامعه - با خواندن و مطالعه به دست نمي آيد. آگاهي اصلاح طلبانه نوعي سرمايه اجتماعي است که فقط در کنش جمعي و تعامل عمومي و همکاري عملي به دست مي آيد و رکن دوم اصلاح طلبي يعني عقلانيت آنگاه محقق مي شود که «تدريج» را باور کنيم و همه چيز را سريع و در يک دوره و شتابزده نخواهيم، که اقتضاي عقلانيت، «صبوري در تصميم» و «تدريج در عمل» است.

هرچه تصميمي سريع تر گرفته شود و هرچه عملي شتابزده تر چهره بندد، ميزان عقلانيت نهفته در آن کمتر خواهد بود. به همين علت است که انقلاب ها معمولادستاوردها و منافعشان کمتر از هزينه هايشان است. چون تصميمات در فضايي احساسي و به طور شتابزده چهره مي بندد و بنابراين از سطح عقلانيتي پايين برخوردار است. همچنين اقدامات به سرعت عملي مي شود و فقدان تدريج، احتمال خطا را بالامي برد. چرا راه دور برويم، يک نمونه عيني و تروتازه از اصلاح طلبي را در اين روزها داريم: برخورد آقاي هاشمي هم در آمدن براي کانديداتوري و هم پس از ردصلاحيت، نمونه اعلاي يک برخورد اصلاح طلبانه بود. فقط براي اينکه از اين پس هم اصلاح طلبانه باقي بماند يک شرط دارد: قهر نکند. سرمايه اش را به خانه نبرد، در ميدان بماند و با همين مقدورات موجود در کنار مردم اميد بخشد و مردمي را که به اميد بازگشت «ثبات» و «عقلانيت» به کشور دور او جمع شده بودند، مايوس نکند و به خانه بازنگرداند. کنار آنان بماند و دست در دست خاتمي بگذارد و همت کند تا اين شور فراهم آمده به سردي و نااميدي نگرايد. اکنون به سخن نخست خود بازمي گردم: مي خواهم به اصلاح طلبان بگويم که پس از ردصلاحيت هاشمي، «مهاجرت به درون» يک برخورد انقلابي است و انقلابي گري در شان اصلاح طلبان نيست. قهر و خانه نشيني، رفتن به تعطيلات، اعلام اينکه «کانديدا نداريم»، «راي نمي دهيم»، «بازي، تک اسبه است»، «پايان دموکراسي است» و نظاير اينها، اينها همه يعني آيه ياس خواندن و اين پيام غيرمستقيم را به جامعه دادن که «ديگر اميدي به اصلاح نيست».

 آيا مايوس کردن جامعه و بسته ديدن همه دريچه هاي اصلاح پذيري، به معني پاشيدن بذر نااميدي نسبت به آينده و رهنمون کردن جامعه به دو گزينه «درخود فرو روي و انحطاط» يا «درهم ريزي و انقلاب» نيست؟ و من امروز يک «ضدانقلاب دو آتشه ام» که معتقدم در قرن بيست ويکم يعني بعد از فروپاشي بلوک شرق از يک سو و ورود جهان به عصر اطلاعات، هيچ جنايتي سهمناک تر از سوق دادن يک ملت به سوي نااميدي و سرخوردگي که نهايتا مي تواند تحت فشارهاي اقتصادي و اجتماعي، در يک بزنگاه تاريخي و با حادثه اي کوچک به يک درهم ريزي، شورش يا انقلاب بينجامد، نيست. انقلاب پديده اي متعلق به عصر رژيم هاي استبدادي، جهان دو قطبي، جنگ سرد و دنياي پيش از عصر اطلاعات است. انقلاب وقتي قابل دفاع است و رخ مي دهد که تحولات دروني و ذهني آدميان سرعتي بيش از تحولات بيرون دارد. يعني انتظارات تغيير مي کند اما دنياي بيرون – به علتي مانند انسداد ناشي از استبداد – تغيير نمي کند. در اين صورت با انقلاب، انسداد بيروني را رفع مي کنيم. اما در عصر جهاني شدن و انقلاب انفورماتيک که دنياي بيرون لحظه به لحظه تغيير مي کند و تحولات عالم واقع از تخيلات ما نيز پيشي مي گيرد، انقلاب چه معني دارد جز تخريب و پسروي؟ در عصري که ديگر هيچ استبدادي در جهان، مقابل موج اطلاعات و تحولات فناوري دوام نمي آورد انقلاب و انقلابي گري ديگر محلي از اعراب ندارد. امروز روز «مهاجرت به بيرون» است.





اصلاح طلبي اقتضا مي کند که همه به بيرون مهاجرت کنيم. به بيرون از خويش، با جامعه درآميزيم و به نيازش پاسخ گوييم. امروز يکي از معدود روزگاران تاريخ ايران است که مردم نگرانند و فعال، ولي روشنفکران و اصلاح طلبان رو به ياس و سرخوردگي دارند. هميشه داستان بر عکس بوده است. مردم منفعل و بي انگيزه و روشنفکران فعال و باانگيزه و اين روشنفکران بوده اند که بايد براي به حرکت واداشتن جامعه کاري مي کرده اند. امروز داستان دقيقا برعکس شده و به همين علت است که مي گويم امروز روز «مهاجرت به بيرون» از سوي اصلاح طلبان است. مهاجرت به بيرون يعني از آرزوها و پندارهاي صلب و بسته خويش دست برداريم. مثل مردم واقع گرا شويم. يعني به هر پنجره اي را که مي تواند نوري به آينده بتاباند، بياويزيم.

 اصلاح طلبي يعني از شخص عبور کنيم و به فرآيندها بينديشيم. من نمي فهمم که چرا وقتي خاتمي و هاشمي در ميان کانديداها نيستند گمان مي کنيم اصلاح طلبي به پايان راه خود رسيده است. اينکه مي شود همان انقلابي گري. راستي اگر نمي توانيد کانديداي حداکثري خود را داشته باشيد، در اين صورت بايد بگذاريد تا رقيب همه فرصت ها را يکجا و بي هزينه ببرد و همه راه هاي اصلاح را ببندد؟ در علم اقتصاد نظريه اي هست به نام «دومين بهترين». اين نظريه مي گويد اگر ما نتوانستيم به بهترين گزينه مطلوب دست يابيم، منطقي نيست که مساله را رها کنيم. بايد ببينيم دومين گزينه بهتر در ميان ساير گزينه ها کدام است و الي آخر.

بنابراين عقلانيت اقتصادي حکم مي کند که در انتخابات اگر نتوانستيم به اولين گزينه مطلوب دست يابيم، سراغ دومين گزينه مطلوب برويم. بر اساس نظريه دومين بهترين، آيا در اين انتخابات اين فرصت براي ما بسته است که بکوشيم يک رييس جمهور غيرنظامي (هرچند اصلاح طلب هم نباشد) روي کار بيايد؟ آيا يک رييس جمهور باتجربه بهتر از يک رييس جمهور کم تجربه نيست؟ آيا چنين فرصتي در اختيار ما نيست که قدرت را به سوي يک فرد پرتجربه تر برانيم؟ آيا يک رييس جمهور آرام و عقلاني – حتي اگر وابسته به رقيب ما باشد – بهتر از يک رييس جمهور احساسي و پرشروشور نيست؟ و آيا و آيا...؟ «داگلاس نورث» برنده جايزه «نوبل» ۱۹۹۳ نکته عجيبي را مي گويد. او با مطالعه چند هزار سال تاريخ تمدن بشري و مطالعه گسترده در نهادها و شرايط تحول آنها، «شرايط استان هاي توسعه» را در سه مساله خلاصه مي کند. يعني مي گويد تاريخ توسعه نشان مي دهد هيچ کشوري، توسعه نيافته است مگر اينکه تحولاتي در درون رخ داده باشد که توانسته باشد اين سه شرط را محقق کند:
 ۱- مقامات در همه سطوح به قانون پايبند باشند.
۲- نظاميان از عرصه هاي اقتصادي دور مانده باشند.
 ۳- جامعه بتواند انبوهي از بنگاه هاي اقتصادي داشته باشد که عمر بنگاه از عمر موسسان بنگاه طولاني تر باشد (ژاپن در سال ۱۹۹۹ بيش از يکصد هزار بنگاه اقتصادي از اين نوع داشته است). با اين سه شرط روشن است که ما هنوز خيلي مانده است تا به «شرايط استان هاي توسعه» برسيم و متاسفانه در سال هاي اخير پسروي هم داشته ايم. اما آيا کناره گيري و جريده روي اصلاح طلبان در انتخابات آتي به هر بهانه اي که مي خواهد باشد، باعث نمي شود ما در شرط دوم پسروي بيشتري داشته باشيم. امروز اصلاح طلبي منوط به «مهاجرت به بيرون» است.


مهاجرت از خويش يعني از کمال پرستي خويش و از «همه چيز يک جا خواهي خويش» و از «منزه طلبي خويش» بيرون آييم. با واقعيت جامعه آشتي کنيم. جامعه ما امروز در ابهامي سخت فرورفته است؛ ابهامي هراس انگيز. جامعه ما امروز به سرمايه اجتماعي اصلاح طلبان و اعتدال خواهان و به سرمايه نمادين رهبران آنان نيازمند است تا بتواند خود را بسيج کند و در ميان همين گزينه هاي موجود، «دومين بهترين» را برگزيند، شايد راه توسعه چندين دهه کوتاه تر شود. اعتبار اصلاح طلبان و رهبرانشان را براي کي مي خواهيم؟ مبادا با آبي که بايد امروز بخوريم براي ساختن کاخ آرزوهاي فردا خشت بماليم.





 در بخش دوم که در شماره بعد منتشر خواهد شد به اين نکته خواهيم پرداخت که ردصلاحيت آقاي هاشمي آزموني ارزشمند و تاريخي براي دموکراسي خواهان است که عمق دموکراسي خواهي خود را به محک آزمون بسپارند.

    *دانشيار دانشگاه اصفهان
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
رضا امیدوار اینده
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۹:۰۷ - ۱۳۹۲/۰۳/۱۶
0
1
با سپاس از نویسنده محترم . با امید به اینکه خردمندان و زیاده نا خواهان و صابران با عنایت به روح تفکر حاکم بر این نوشتار و با واقع بینی و درک شرائط تحمیلی درونی و بیرونی بر کشور و ملت با همدلی و حرکت پیوسته بدون شتاب به اصلاح روش ها و اندیشه ها پرداخته خواسته های حداکثری را کنار گذاشته و با اجماع نظرات کل جامعه را دستور کار پیشبرد امور کشور قرار دهند .