:
كمينه:۱۰.۷۹°
بیشینه:۱۲.۹۹°
به‌روز شده در: ۱۴ آبان ۱۴۰۳ - ۱۷:۰۳

نقش آموزش و پرورش در توسعه از دیدگاه زنده یاد دکتر حسین عظیمی

پژوهشگاه مطالعات آموزش و پرورش(پژوهشکده تعلیم و تربیت)، به اهتمام گروه پژوهشی اقتصاد و برنامه ریزی توسعه آموزش و پرورش - با تشکر از آقای عبداله انصاری رییس گروه پژوهشی اقتصاد آموزش و پرورش که از تهیه کنندگان گزارش بوده
کد خبر: ۱۵۴۱۶
تاریخ انتشار: ۲۰ تير ۱۳۹۲ - ۱۵:۲۳


به یاد نظریه‌پرداز توسعه اقتصادی که آموزش و پرورش را بر جایگاهی در خور برکشید


آشنایی من با زنده یاد دکتر عظیمی به سال‌های نخستین پیروزی انقلاب اسلامی و شور و حال حاکم بر کارشناسان سازمان برنامه و بودجه سال‌های 60 و 1361 برمی‌گردد. زمانی که معدود کارشناسان معتقد به جمهوری اسلامی و باقی مانده در دستگاه‌های دولتی با تمام توان محدود خود سعی در متقاعد کردن مسؤولان ناآشنای آن زمان به ضرورت برنامه‌ریزی اقتصادی و سرو سامان دادن به جریان تخصیص منابع و طرح‌های نیمه تمام به ارث مانده از رژیم گذشته داشتند. در آن زمان ایشان در دفتر بهداشت و درمان مسئولیت برنامه‌ریزی را بر عهده داشت و مسئولیت مشابهی را من در دفتر آموزش و پرورش سازمان عهده‌دار بودم. بنا به ماهیت وظایف، غالباً همراه یک دیگر در جلسات کارشناسی معاونت امور اجتماعی وقت سازمان برنامه و بودجه (به مسؤولیت آقای مسعود روغنی زنجانی و بعد آقای محمد ستاری‌فر) شرکت می‌کردیم. رفتار انسانی و توام با فروتنی ایشان را که با برخوردی علمی به نقد نظرات همکاران و ارائه مشورتهای سازنده می‌پرداخت هرگز فراموش نمی‌کنم. این همراهی ادامه داشت تا نخستین لایحه برنامه اول توسعه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی جمهوری اسلامی ایران که در سال 1361 به تصویب هیأت وزیران رسید و توسط مهندس میر حسین موسوی به مجلس شورای اسلامی تقدیم شد و بررسی آن در کمیسیون برنامه و بودجه مجلس به درازا کشید. آن زمان دکتر عظیمی به عنوان عضو ستاد برنامه (و بودجه) برای بررسی و اصلاح لایحه پیشنهادی دولت به صورت فعال در جلسات آن کمیسون شرکت می‌کرد و مباحث مطرح شده در آنجا را در جلسات کارشناسی معاونت امور اجتماعی به بحث می‌گذاشت. تقارن آن ایام با تشدید عملیات جنگ تحمیلی، محدودیت های مالی و انسانی و کاهش شدید قیمت نفت خام زمینه‌ای فراهم آورد که آرمان‌گرایی انقلابی با واقعیات روز رو در رو قرار گیرد و نظریه دکتر عظیمی درباره تنظیم برنامه‌های توسعه با نگرش علمی و تأکید بر برنامه‌های کلیدی حداقل در داخل دستگاه برنامه‌ریزی گوش شنوا پیدا کند. در آن زمان به هدایت ایشان تنظیم برنامه‌ای در دست اقدام قرار گرفت که براساس حداکثر استفاده از ظرفیت‌های موجود و پرداختن به عواملی که استفاده بهینه را از پربهاترین عوامل تولید میسر می‌سازد پایه‌گذاری شده بود. در واقع این رویکرد نشأت گرفته از همان نظریه توسعه ایشان است که در کتاب مدارهای توسعه نیافتگی (ص 178) معرفی می‌کند: «توسعه اقتصادی فرایندی است که طی آن مبانی علمی و فنی تولید از وضعیت سنتی به وضعیت مدرن متحول می‌شود». و در آن زمان، سالهای میانی دهه 1360، نگرش علمی حکم می‌کرد که ما ابتدا از آنچه در اختیار داریم حداکثر بهره‌برداری را به عمل آوریم، سپس به دنبال سرمایه‌گذاری در پروژه‌های بزرگ دیگر برآییم. نتیجه این کار که البته در سطح سیاست‌گذاران مقبول نیفتاد و به اجرا گذاشته نشد تهیه گزارش‌های کارشناسی برای غالب بخش‌های اجتماعی ـ اقتصادی بود که تحت دو عنوان «گزارش اقتصادی بخش ... سالهای 1350ـ 1363» و «بررسی ظرفیت و نرخ بهره‌برداری از آن در بخش ... طی سال‌های 62 ـ 1366» در سال‌های 1363 و 1364 در سازمان برنامه و بودجه تهیه شد و در مرکز مدارک علمی و انتشارات سازمان می‌توان اثری از آنها یافت.

پس از این تجربه، و با واگذاری مسؤولیت معاونت امور اجتماعی سازمان برنامه و بودجه به آقای دکتر ستاری‌فر، کوشش آقای دکتر عظیمی در زمینه نهادسازی و ایجاد ظرفیت کارشناسی در سازمان برنامه و بودجه متمرکز شد. تأسیس دوره کارشناسی ارشد اقتصاد توسعه با همکاری برخی دانشگاه‌های مستقر در تهران (که محصول دوره‌های نخستین آن بدنه مدیریت میانی این سازمان را استحکام بخشیده است) و تأسیس مؤسسه عالی پژوهش در برنامه‌ریزی و توسعه و برگزاری دوره‌های متنوع آموزش‌های کوتاه مدت برای تقویت نیروی کارشناسی سازمان برنامه و بودجه ثمره این دوره از فعالیت‌ها بود. اما این همکاری دوام نیافت. پس از بازنگری قانون اساسی و تغییر دولت و شروع ریاست جمهوری آقای هاشمی رفسنجانی و آغاز دورانی که به سازندگی معروف شده، تفاوت دیدگاه‌های نظری در زمینه توسعه کشور بارزتر شد و ایشان سازمان برنامه و بودجه را ترک گفت، و مجال بیش‌تری یافت که نظریه‌های خود را درباره توسعه، بدون وابستگی به سازمان‌های اداری و سیاسی، بیان کند.

مرور مجدد آثار مکتوب ایشان و آنچه در نشست‌های مختلفی در طول بیست سال گذشته حضوراً از ایشان دریافت کرده‌ام مرا مجاز می‌دارد که آن زنده یاد را به عنوان نخستین دانشمند و نظریه‌پرداز ایرانی علم اقتصاد دوران معاصر که در دفاع از آموزش و پرورش پایه و آموزش توسعه‌ای نظریه علمی ارائه کرده است معرفی کنم. مستندات این نظر را می‌توان در سراسر آثار ایشان درباره توسعه ارایه کرد:

در ص 178 کتاب مدارهای توسعه نیافتگی عوامل پنجگانه توسعه اقتصادی را بر می‌شمارد و آنها را به 1) انباشت سرمایه، 2) آموزش‌های مناسب توسعه‌ای، 3) فرهنگ مناسب، 4) مدیریت و نظام اقتصادی مناسب و 5) حفظ ثبات نظام تقسیم می‌کند و تأکید می‌کند که توسعه اقتصادی مجموعه به هم پیوسته‌ای است و تحقق آن مستلزم سلامت تمامی اجزای این مجموعه است. سپس توسعه را به درختی سالم تشبیه می‌کند که دو عامل اول مواد مغذی لازم برای رشد آن، عامل سوم به عنوان ریشه و عوامل چهارم و پنجم به عنوان ساقه و شاخه و برگ درخت عمل می‌کنند و ثمره درخت برطرف شدن فقر، حصول استقلال و خوداتکایی و تأمین اقتصادی و اجتماعی برای مردم است. اما در دنباله مطلب تأکید می‌کند که عامل دوم و سوم با اتکای به جنبه پرورشی آموزش ابتدایی و راهنمایی حاصل می‌شود: «... اگر به واقع دنبال توسعه اقتصادی جامعه هستیم، یکی از جاهایی که باید قویاً و وسیعاً مورد توجه باشد مدارس ابتدایی و راهنمایی است. در اینجاهاست که باید پول خرج کرد، منابع تخصیص داد، نیروی انسانی دلسوز را در مدارس به کار گمارد، به زندگی و به تعلیم و تربیت معلمان رسیدگی کرد و مدارس را به محل‌هایی تبدیل کرد که کودکان با ذوق و شوق به آنجا سرازیر می‌شوند» (ص 189 همان کتاب)

«مدرسه باید احترام به آزادی بیان، حس نظم‌پذیری جمعی، احترام به حقوق دیگران را در وجود کودک رشد دهد و اگر مدرسه نتواند به این مهم دست یابد توسعه اقتصادی جامعه ما سامان نخواهد گرفت». (ص 189 همان کتاب).

«... پس یکی از استراتژی‌های ویژه برای توسعه اقتصادی این است که به سراغ مدارس برویم ... حتی اگر لازم باشد برای مدتی از پروژه‌های بزرگ چشم بپوشیم ...» (ص 191، همان کتاب)

کسانی که با جو حاکم بر سالهای پایانی دهه 1360 و اوایل دهه 1370 آشنا هستند می‌دانند چقدر این پیام‌های دلسوزانه برگرفته از علم و تجربه با نگرش‌ها و راهبردهای حاکم بر توسعه کشور در تضاد بود و بی‌اعتنایی به آنها چگونه سبب شده است که کشور پس از اجرای سه‌برنامه‌ توسعه به جای ثمره‌های شیرین توسعه به شرحی که آن زنده یاد تعریف کرده بود، با تلخی‌ها و ناکامی‌های ناشی از پایین بودن بهره‌وری نیروی کار و سرمایه، فقر معنوی و مادی، بیکاری و عصیان‌های اجتماعی دست به گریبان بوده و آثار نامطلوب آن در وزارت آموزش و پرورش بیش از همیشه محسوس باشد.

همیشه بر ایرانیان خرده گرفته‌اند که از نظریه‌پردازی غفلت کرده‌اند. زنده یاد دکتر عظیمی کوشید این نارسایی را در حد توان برطرف کند. او با آخرین اقدام خود در برگزاری‌ همایش «چالش‌ها و چشم‌اندازهای توسعه ایران» در ماه‌های پایانی سال 1381، که شاید تنش‌های ناشی از این کار بزرگ هم در محروم ماندن کشور از نعمت وجود او بی‌تأثیر نبوده باشد، برای کلیه کسانی که در راه سیاست‌گذاری و برنامه‌ریزی برای توسعه کشور تفکر و فعالیت می‌کنند، به ویژه برای فرهنگیان، مسئوولیت ادامه این راه را به یادگار گذاشت. باشد که با پرداختن متعهدانه به ادامه راه او، با دعای خیر کسانی که براثر کار بست نظریه‌های او به رفاه می‌رسند، وسیله سپاس‌گزاری و قدردانی از آن خردمند را فراهم آوریم.

 

                                          عبدالحسین نفیسی
کارشناس و پژوهشگر برنامه‌ریزی و اقتصاد آموزش و پرورش
                                    23 اردیبهشت 1382



زندگی‌نامه شادروان مرحوم دکتر حسین عظیمی (آرانی)

 

شادوران دکتر حسین عظیمی در سال 1327 در شهرستان آران کاشان که در آن زمان یکی از دهستانهای  حاشیه کویر بود در خانواده‌ای کشاورز و با وضعیت اقتصادی متوسط به دنیا آمد. طبیعی است که نوع کشاورزی منطقه، همانند سایر خصوصیات این منطقه از کشور، دارای محدودیت آب، تنوع کشت، ساختار نسبتاً بسته اجتماعی، دور بودن از تحولات سیاسی، زحمت و تلاش فراوان، بازدهی محدود، فقر نسبتاً چشمگیر و به نحوی بی‌دفاعی در مقابل صاحبان حکومت و ثروت بود.

            تحصیلات ابتدایی را از 5 سالگی در زادگاه خود شروع کرد، سیکل اول دبیرستان را در آران و سیکل دوم را در رشتة ریاضی در شهر کاشان گذراند. پس از پایان تحصیلات دوره دبیرستان، در رشته اقتصاد دانشگاه تهران مشغول به تحصیل شد و فوق‌لیسانس خود را در رشته اقتصاد توسعه در همین دانشگاه با رتبة ممتاز پشت سر گذارد. ارتباط فرهنگی بین دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران و دانشگاه آکسفورد موجب شد تا ایشان بعنوان برترین دانشجو برای ادامه تحصیل در دانشگاه آکسفورد بورس شود. در ابتدا در دانشگاه آکسفورد دوره‌ای را طی نمود که به نوعی دورة فوق‌لیسانس در تحقیق علوم‌اقتصادی نامیده می شد که اساساً به فلسفه علوم‌اجتماعی می‌پرداخت. سپس در همان دانشگاه در رشته اقتصاد توسعه دوره دکتری را طی کرد. موضوع رساله دکتری ایشان رابطة رشد اقتصادی، توزیع درآمد و فقر در علم اقتصاد با تکیه بر مسائل ایران بود. قبل از عزیمت به انگلستان و ادامه تحصیل، اولین دوره کارآموزی خود را در سال 1345 و 1346 در سازمان برنامه و بودجه سابق شروع کرد و اشتغال رسمی خود را در سال 1348 در موسسه توسعه و تحقیقات اقتصادی دانشگاه تهران ‎آغاز نمود وحدود سه سال در این موسسه مشغول به کار بود و همزمان با پایان دوره کارشناسی ارشد در سال 1349 اولین تدریس دانشگاهی خود را انجام داد. در سالهای 1354 تا 1356 به اشتغال رسمی در موسسه برنامه‌ریزی ایران که تحت پوشش دوگانه سازمان برنامه ایران و سازمان ملل متحد بود درآمد.

            مرحوم دکتر عظیمی پس از دریافت درجه دکتری و بازگشت به ایران تا سال 1368 در سازمان برنامه و بودجه در رده‌های کارشناسی، مشاور و معاونت دفتر، رئیس دفتر و عضویت در ستاد مرکزی برنامه بودجه به فعالیت مشغول بود. پس از خروج از سازمان، به عنوان عضو هیات علمی و مدیر گروه اقتصاد دوره دکتری دانشگاه آزاد اسلامی به امر تدریس و تحقیق پرداخت و همزمان در سایر دانشگاههای کشور نیز به تربیت دانشجویان اشتغال داشت. وی در کنار فعالیت اصلی خود به عنوان مشاور در صنایع بزرگ کشور کار کرد. در سال 1381 همزمان با ادغام موسسه عالی پژوهش در برنامه‌ریزی و سازمان مدیریت دولتی به عنوان اولین رئیس موسسه عالی آموزش و پژوهش مدیریت و برنامه‌ریزی کشور انتخاب شد و در مدت کوتاهی که در این موسسه بود منشاء خدمات علمی مهمی گردید.

            دکتر حسین عظیمی همة ویژگیها و صفات یک  معلم خوب را داشت. دانش سرشار، تسلط و احاطه کافی بر مفاهیم و مبانی دانش اقتصاد، تواضع و فروتنی و مردم‌داری، آگاهی به مسائل اجتماعی، دغدغه و دلسوزی نسبت به سرنوشت کشور و مردم و تعهد علمی و اجتماعی از جملة این ویژگیهاست.

            ایشان علاوه براینکه به روشهای تحلیل کمّی اقتصاد تسلط داشت، اقتصاد را به عنوان یک دانش پیچیدة اجتماعی خوب خوانده و خوب درک کرده بود بطوری که در تحلیل‌های نظری و کاربردی خود و حتی در تدریس نظریات به همة عوامل به واقع تاثیرگذار بر اقتصاد در همة حوزه‌های اجتماعی توجه داشت و آن را منظور می‌کرد. لذا در هر موضوعی که وارد می‌شد آن موضوع را فراتر از یک یا چند رابطة سادة حسابداری یا تعادلی می‌دید و نکاتی ارایه می‌کرد که در تحلیلهای دیگر کمتر یافت می‌شود. در هر موضوعی که وارد می‌شد حرفهای علمی زیادی برای گفتن داشت. در هر مقاله‌ای که منتشر می‌کرد حرف و نکتة جدید ارایه می‌کرد. همة لحظات کلاسهای درس و سخنرانی‌های ایشان غیرتکراری و آموزنده بود. لذا به قطع می‌توان گفت که وی از معدود اقتصاد دانانی بود که تولید دانش اقتصاد را در کشور یک ضرورت می‌دانست لذا به تحقق این مهم همت گماشت و به جای حرف‌ها و تحلیل‌‌های  سطحی و کلیشه‌ای با درک عمیقی که از تئوریهای اقتصادی و وضعیت کشور داشت آموزه‌های خود را به صورت تولیدی و بومی ارایه می‌کرد. وجود نکات محوری بسیار دقیق در مورد موضوعات اساسی اقتصادی در تحلیل‌ها و نوشته‌های وی به خوبی به این مطلب گواهی می‌دهد. ارایه درسهای بسیار پربار اقتصاد ایران و توسعه در دوره‌های کارشناسی ارشد و دکتری در دانشگاههای تربیت مدرس، تهران، علامه‌طباطبایی و آزاد از خدمات به یاد ماندنی ایشان است. ارتقاء سطح دانش اقتصاد به‌طور عام و اقتصاد توسعه به‌طور خاص در کشور به واقع مرهون آموزه‌ها و نوآوریهای ایشان است. از خصوصیات بارز ایشان این بود که مسائل را عمیق می‌دید و برای مشکلات تحلیل‌های ریشه‌ای و مبنایی ارایه می‌کرد، در عین‌حالی که تحلیل کمّی می‌دانست همة عوامل اقتصادی را در تحلیل‌های خود منظور می‌کرد و حتی مسائل را فراتر از حوزة اقتصادی تحلیل می‌کرد. لذا همة این خصوصیات و خدمات از ایشان چهره‌ای اندیشمند ساخته بود.

            تواضع، ادب و فروتنی از دیگر ویژگی‌های بارز ایشان بود. رفتار و برخورد وی با دانشجویان، مردم، اساتید و مسئولین تماماً بر همین اصول اخلاقی ممتاز مبتنی بود. لذا این خصوصیات اخلاقی در کنار دانش سرشار ایشان از وی چهره علمی و دانشگاهی ساخته بود، بطوری که دانشجویان به خاطر برخوردهای علمی و اخلاقی ایشان از درسهای وی لذت می‌بردند.

            دکتر عظیمی درک عمیق و خوبی از مسائل اجتماعی داشت. سرنوشت کشور، وضعیت مردم، منافع ملی دغدغه‌های اصلی ایشان بود. لذا در هر شرایطی به عنوان یک دانشگاهی متعهد و دلسوز نظرات، انتقادات و پیشنهادات خود را با دلسوزی به مقامات و مسئولین ارائه می‌کرد و اگر تشخیص می‌داد که برای مصالح ملّی و منافع جامعه و مردم باید حرفی بزند و تحلیل ارایه کند صادقانه و به‌دور از حب و بغض‌های شخصی و گروهی مطرح می‌کردند. اظهارنظر علمی و عمیق ایشان در بسیاری از مسائل متبلابه جامعه در سالهای اخیر گویای این حقیقت بود که ایشان روی مسائل محوری اقتصاد کشور دغدغه دارند و روی آنها فکر می‌کنند و بسیاری از مسائل و مشکلات موجود ایشان را رنج می‌دهد.

            او به عنوان فرزند برخاسته از کویر تمام همت و تلاش خود را مصروف سربلندی و آبادانی کشورش کرد و علی‌رغم زندگی بی‌دغدغه‌ای که خارج از مرزها برای او و خانواده‌اش فراهم بود هیچگاه در خدمت به وطن تردیدی از خود نشان نداد. او حتی در جایی می‌فرماید: «سالهای 72-1371 به دعوت دانشگاه آکسفورد انگلستان به عنوان استاد مدعو به این دانشگاه رفتم و مدتی را با خانواده در آنجا زندگی کردم و نهایتاً ترجیح دادم به کشور خود بازگردم و علی‌رغم همه مشکلات در آب و خاک وطنم و در آغوش فرهنگ و فضای ایرانی زندگی کنم.»

            دکتر عظیمی در پذیرش مسئولیت اداره موسسه عالی آموزش و پژوهش مدیریت و برنامه‌ریزی در حالیکه با سرطان دست و پنجه نرم می‌کرد نشان داد که مقدرات کشور و تدوین برنامه‌های به واقع توسعه‌ای برای ایشان از سلامت فردی مهمتر است و به همکاران آموخت که پرداختن به امور سرنوشت‌ساز و گام برداشتن در جهت منافع ملّی برای دانشگاهیان از همة امور مهمتر است و داشتن دغدغه‌های اجتماعی و احساس تعهد و دردمندی در مقابل مشکلات مردم و جامعه جزء تفکیک‌ناپذیر شخصیت نخبگان فرهیخته جامعه است.

            اعتقاد راسخ به نخبگان و فرهیختگان جامعه یکی از ویژگیهای بارز دکتر عظیمی به شمار می‌رفت. یکی از دغدغه‌های بزرگ وی در دوره مسئولیت جدیدش ایجاد نهادی در جهت ارج نهادن به ایده‌های نخبگان به دور از هرگونه نگرانی از تفکرات آنها بود. وی در فرازی در این زمینه می‌فرماید: «وقتی صحبت از نخبگان می‌شود، مقوله‌ای جدا از انتصاب را باید توجه کرد، نخبه کسی است که دانش، تخصص، جامع‌نگری و از تجربه کافی بهره‌مند باشد.» باید بلد باشیم از نخبگان جامعه استفاده کنیم مثلاً نمی‌شود به سراغ متفکری رفت و مشورتی خواست ولی شرایطی فراهم کرد که اگر آن متفکر با صداقت علمی به بحث پرداخت و مشاوره داد، از چشم مسئولان و بزرگان بیافتد و هزار مشکل برایش درست شود و کاری کنیم که تامین زندگی عادی هم برای او مشکل باشد و نهایتاً مجبور شود از کشور برود.»

«باید کمک کرد تا پیشکسوتان علمی جامعه مشخص و شناخته شوند، باید جایگاه ویژه این پیشکسوتان را به رسمیت شناخت و...» «هیچ جامعه‌ای بدون شخصیت‌های ملّی و مورد احترام نمی‌تواند به زندگی با عزت دست یابد. جامعه نیازمند بزرگانی است که مورد احترام همگان باشند و بزرگی را فقط با انتصاب به پست و مقام به دست نیاورده باشند».

            فعالیت فرهنگی مرحوم دکتر عظیمی به گونه‌ای بود که تا امروز چندین هزار صفحه کتاب، مقاله و نتایج تحقیقات از آثار ایشان به یادگار مانده است و رقم این صفحات بالغ بر 5000 صفحه استاندارد رسیده است.

            از آثار منتشر شده می‌توان به موارد زیر اشاره کرد: بانک‌های توسعه‌ای با تکیه بر بانک توسعه صنعت و معدن ایران (1353 ـ دانشگاه تهران)، مقدمه‌ای بر نظریه اقتصاد سنجی (1359 – انتشارات امیرکبیر)، تورم: مقدمه‌ای بر بحران در علم اقتصاد (1361 – انتشارات امیرکبیر)، سیاست اجتماعی در کشورهای توسعه نیـافتـه

(1366 ـ برنامه و بودجه)، مدارهای توسعه نیافتگی (1370 ـ نشرنی)، چشم‌انداز اقتصاد ایران در سال 1400 (1377 ـ وزارت مسکن و شهرسازی)، ایران امروز در آینه مباحث توسعه (1379، دفتر نشر فرهنگ اسلامی) و کتاب بحران و تغییر در دوران پس از انقلاب ایران به زبان انگلیسی که توسط دانشگاه آکسفورد در نسخی محدود به چاپ رسیده و توزیع شده است. علاوه بر آثار ارزشمند فوق از ایشان بیش از 100 مقاله در مجلات علمی و روزنامه‌ها به چاپ رسیده است.

            شادروان مرحوم دکتر حسین عظیمی عقیده داشت فرهنگ‌سازی عمومی بایستی بیشتر مورد توجه قرار گیرد و به ساده‌ترین زبان ممکن به نشر مفاهیم پیچیده اجتماعی می‌پرداخت و با روزنامه‌های پر تیراژ کشور مصاحبه‌های فراوانی داشت.

            گر چه فقدان دکتر عظیمی عزیز بسیار جانسوز و سنگین است اما تربیت دانشجویان زیاد که بسیاری از آنها در مدیریت اداره کشور و در دانشگاهها به جامعه خدمت می‌کنند، تحلیل‌ها و سخنرانی‌ها و کتب و کارهای ایشان همه آثار باقیه‌ای هستند که موجب تداوم فکر و اهداف ایشان خواهد شد. امید این که انتشار فکر و ایده‌های ایشان از طریق شاگردان و آثار ایشان تداوم داشته باشد و روش و منش درسی و رفتاری ایشان برای دانشجویان و جوانان کشور الگو و سرمشق قرار گیرد و این عزیزان با تلاش مستمر خود جای خالی این سرمایه علمی و دانشگاهی را پر کنند.   

 

متن سخنرانی آقای دکتر حسین عظیمی در «نشست علمی همایش ملّی مهندسی اصلاحات در آموزش و پرورش» پژوهشکده تعلیم و تربیت در موّرخ  29/9/1380

           

چون تحصیلاتم اقتصاد است بهتر است با بحث اقتصاد مقدمه را شروع کنم. ما ایرانیان از صبح تا شب به عنوان معلم، مدیر، کارگر و کارمند و... تلاش می‌کنیم ولی در نهایت نتیجه‌ای که به دست می‌آید بسیار ناچیز است. تولید سرانه ایران، براساس برآوردها در حدود 1500دلار است. همین امسال تولید سرانه کشور سوییس حدود 40000دلار و تولید سرانه کشور ژاپن حدود 39000دلار و تولید سرانه 10 کشور صنعتی به‌طور متوسط 32500 دلار است. نکته‌ای که اینجا وجود دارد این است که از صبح تا شب تلاش می‌کنیم و در آخر چه اتفاقی می‌افتد؟ یعنی چیزی حدود 3 تا 4 درصد کشور سوییس و 5 تا 6درصد کشورهای صنعتی تولید سرانه داریم. چرا باید این‌گونه باشد؟

            می‌دانیم که در تمام جوامع منابعی وجود دارد. آیا کشور سوییس منابع طبیعی عجیب و غریبی دارد؟ سوییس یکی از کشورهایی است که مشهور به ضعف منابع طبیعی است و جالب است که سوییس و ژاپن ضعف منابع طبیعی دارند ولی در دنیا مقام اول و دوم را از نظر تولید سرانه آورده‌اند. امریکا مقام سوم را در جهان دارد. بنابراین باید گشت و علت را پیدا کرد.

            در علم اقتصاد مهم‌ترین متغیر تولید سرانه است، یعنی 150 سال علم اقتصاد به دنبال این بوده است که این تولید سرانه چگونه کم و یا زیاد می‌شود. در دنیای نوین نیز آنچه مطرح می‌شود آن است که چون تولید سرانه ناشی از اندیشمندان و سازمان‌دهی است و نه ناشی از منابع طبیعی و غیره حداقل این است که متوسط جامعه صنعتی را در تمام جوامع می‌بینیم. شاخص توسعه یافتگی در علم اقتصاد این است که درصد استفاده از منابع را مشخص کنیم، یعنی اگر جامعه‌ای توان استفاده از ظرفیت خود را پیدا کند، جامعه توسعه یافته است و اگر توان پیدا نکرده باشد که از ظرفیت خود استفاده کند آن جامعه توسعه نیافته است، البته از دید اقتصادی، مسئله اساسی این است که چرا این اتفاقات می‌افتد و ما از نظر فرهنگی گاهی اوقات افتخار می‌کنیم در صورتی که باید تولید سرانه ما بعد از 6 سال خواهش و تمنا حدود 7000 تا 8500دلار شده است.

            نکته دیگر این است که بحث اساسی در فرآیند توسعه و آنچه باعث می‌شود که به جای 30000دلار 1500دلار به دست بیاوریم، بحث نامتناسب بودن نهادها و سازمان‌هاست که سه نکته اصلی را دربر می‌گیرد:

1.اندیشه و بصیرت اصلی تمدن جدید در جامعه که درک نشده است.

2. اندیشه‌های طلایی، این اندیشه جدید که درک نشده است. به فرض از آزادی و برابری انسان‌ها صحبت می‌کنیم اما آیا نظام آموزشی متناسب با برابری و آزادی انسان‌ها است؟

    3.نمی‌توانیم سازمانی درست کنیم که این اندیشه‌ها را محقق سازد.

    به عبارت دیگر توسعه در گروی سه قدم بیش‌تر نیست:

1.درک و هضم اندیشه اصلی تمدن جدید

2.تفصیلی کردن و درک این اندیشه‌ها

3.سازمان‌دهی نهادهایی که این اندیشه‌ها در آنها تحقق پیدا کند.

پس اندیشه‌های اصلاح‌طلبی رکن اصلی در علم اقتصاد و همچنین در آموزش و پرورش است. در جامعه در طول 20 سال گذشته، سه اتفاق وسیع رخ داده است:

      1.آموزش و نظام آموزشی به شدت گسترده شده است: 23 میلیون‌نفر از کلّ جمعیت در مدارس و دانشگاه‌ها معلم و استاد و دانشجو هستند.

    2.شهرنشینی به شدت گسترش پیدا کرده است (تمرکز جمعیت)

     3. اطلاعات به سرعت گسترش پیدا کرده است (اطلاعات، انتظارات را گسترش می‌دهد)

   این سه رکن ساختار اجتماعی ایران را تشکیل داده است.

طبقه متوسط جامعه انتظاراتی دارد که اقتصاد آن، هیچ‌گاه نمی‌تواند جواب‌گو باشد. برآورد کرده‌ایم که وزارت آموزش و پرورش به‌طور متوسط حدود 8000 تا 9000دلار نیاز دارد که انتظارات خود و ادارات وابسته به خود را تأمین کند. این جایگاه بحث اصلاحات و جایگاه تحولات دوم خرداد است، که این تحولات متوقف نخواهد شد. بنابراین مجموعه اصلاحات این است که داستان ایران، داستان عقب‌ماندگی است که در اقتصاد از طریق تولید سرانه خودش را نشان می‌دهد. اینها فرآیندی را در جامعه ایجاد کرده که امیدواریم بتوانیم مشکلات جامعه را حل کنیم و به پیش ببریم. آموزش و پرورش ایران مشکلات ساختاری دارد و علی‌رغم این همه جلسات و صحبت‌ها، فرآیند آموزش و پرورش مانند قبل اتفاق می‌افتد. مسئله این است که بچه‌های ما باید پرورش پیدا کنند نه فقط آموزش ببینند. باید به دنبال راه برای حل مشکلات باشیم. شاید یک قدم مهم در آموزش این است که چشم‌اندازی برای یک آموزش مطلوب داشته باشیم و کاری نداشته باشیم که پول و بودجه داریم یا خیر؟ آموزش را در جامعه فراگیر کنیم یعنی در ذهن مجموعه انسان‌ها بپرورانیم. در دانشگاه‌ها قرار دهیم و مردم یادشان بیفتد که آموزش مطلوب به‌طور مثال ده‌ عدد مشخصه دارد و طبق آن بتوانیم قدم‌های بعدی را برداریم.

            اولین چیزی که مهم است یافتن چشم‌انداز مشترک است. چشم‌اندازی که همه با پنجاه‌درصد بالا یا پایین آن را پذیرفته باشند و دنبال آن بروند تا آن را بیابند. در مرحله بعد این چشم‌انداز را (آموزش مطلوب را) در ذهن جامعه، در فرهنگ جامعه و محتوای تفکری جامعه بیاوریم. انشاءالله که قدم مثبتی در این راه برداشته شود.           من فکر می‌کنم در این جلسه دوستان نظریات خود را مطرح می‌کنند و در فرصت دیگری این نظریات باید سازمان‌دهی شود. در ایران ما در این زمینه‌ها تجربه داریم، ما فضاسازی می‌کنیم مثلاً در ملی شدن نفت در اصلاحات، این فضاسازی بحث می‌شود یک جای امکان پیدا و اجرا می‌شود. در ایران متأسفانه بیش‌تر فضا سازی‌ها غیرعلمی بوده است و وقتی فرصت بوده اجرا شده و در نتیجه این نحوه اجرا سال‌ها ممکلت را اذیت کرده است. لذا برای اجرا باید مشارکت باشد. البته درباره چگونگی مشارکت نیز باید بحث کرد. نکته سوم این است که در آموزش و پرورش مطالعات فراوانی شده است که معمولاً این مطالعات نکات مثبت و منفی دارد. معمولاً عامل سیاسی قوی بوده یعنی در سیستم ایران اگر کمیته هم درست می‌کنیم چون وزیر هستیم حق داریم تصمیم بگیریم، این نکات منفی یا مثبت است. در دنیای سیاسی، گفتن حقیقت خطرناک و تکرار احمقانه است. لذا وقتی که جریان سیاسی می‌شود حقیقت گفتن خطرناک می‌شود. پیشنهاد من این است در زمینه پژوهش امکاناتی فراهم شده و فار‎غ از بحث سیاسی عده‌ای از خبرگان (پنج یاده نفر) جمع شوند، و کاری با منشور اصلاحات آموزش و پرورش در این طرح نداشته باشیم. در سیستم کشورهای صنعتی مثلاً در انگلیس در چند سال پیش اختلاف بین وزیر و معلمان پیش آمد. حرف وزیر آموزش و پرورش این بود که در پایان ابتدایی امتحان گذاشته شود تا ارزش‌یابی شوند، ولی معلمان به این موضوع معتقد نبودند. نظام انگلستان غیر متمرکز است یعنی هر مدرسه‌ای برای خود هیئت امنا دارد و کتاب و روش خود را تعیین می‌کند. در مدارس تا 13 سالگی همه هزینه‌ها رایگان است، در چنین نظامی دولت اعتقاد دارد ما پول می‌دهیم، این وظیفه ما است، و می‌گوید معلمان فقط یک امتحان بگیرند که ببینیم که بعد از پنج سال بازده چگونه است؟ معلمان با این روش مخالفت کردند و زیر بار نرفتند. وقتی این اختلاف پیدا شد کمیته‌ای از دانشمندان شناخته شده تشکیل دادند و از کمیته خواستند این اختلاف را حل کنند. یعنی آیا درست است که امتحان بگیریم یا نه؟ در ایران این سیستم نیست ولی می‌توانید چند خبره پیدا کنید پنج یا ده نفر و امکاناتی فراهم شود و از این افراد بخواهید همه گزارش دهند، در واقع سه گزارش تهیه شود:

گزارش اول، درباره چشم‌انداز مطلوب آموزش در بیست‌سال آینده یعنی این متخصصان بگویند چشم‌انداز مطلوب در ایران و در آموزش و پرورش چیست؟

گزارش دوم، روش‌های علمی برای فرهنگی کردن این چشم‌انداز آموزش و پرورش است. یعنی چگونه این ایده‌ها را فرهنگی کنیم؟ چه کار کنیم که اینها در فکر همه و یا در فکر اکثریت بیاید؟ به فرض برای معلمان دوره آموزشی و گردهمایی بگذارند و یا برای فرهنگی کردن این چشم‌انداز از روزنامه‌ها استفاده کنیم. گزارش سوم، تعیین کارهای کوتاه مدت برای رسیدن به چشم‌انداز است. به‌طور مثال آیا تاکید به این باشد که در پنج ساله ابتدایی کسی را مردود کنیم یا خیر.

تصور من این است که اگر می‌شود این کار را سامان داد جای آن در پژوهشکده تعلیم و تربیت است، اجازه دهیم آقایان یا خانم‌ها یک سال یا شش ماه وقت بگذارند و کاری اساسی کنند شاید با این اقدامات فضا ایجاد شود و کاری در آموزش و پرورش صورت گیرد.

پیشنهادم این است که گروهی که تعیین می‌شوند مستقل از جریانات سیاسی و تصمیم‌گیری‌ها به بحث و تبادل نظر بپردازند. منظور من مستقل بودن از مسئولان سیاسی و جریانات سیاسی است نه این که از نظر مالی مستقل باشند چون محقق که پول ندارد. از نظر مالی باید وزارتخانه این کار را حمایت کند و برای این گروه امکانات فراهم شود، در حقیقت جای این گونه مباحث در مؤسسات تحقیقاتی نظیر پژوهشکده است. اصولاً این گونه مؤسسات باید مکتب فکری بسازند. نگرانی من این است که در ایران چه در آموزش و چه در اقتصاد مکاتب فکری نداریم. یعنی روشن نیست که آقای دکتر فلانی پیشوای مکتب ایکس در تعلیم و تربیت است و این افراد شاگردان او هستند و اینها هم کتاب‌ها و خط مشی‌های آنان است. مؤسساتی مثل پژوهشکده باید با انجام این نوع کارهای تحقیقاتی و مطالعاتی، آن مکتب‌ها را ایجاد کند.

البته عرض من این نیست که فقط 5 یا 10 نفر کار کنند. بنده هم تردید ندارم که در بدنه آموزش و پرورش ما بهترین نظریات را داریم و می‌‌توانیم از آنها استفاده کنیم. اما هدایت کلی بحث باید زیر نظر 4 یا 5 یا 10 نفر متخصص انجام شود که ممکن است این عده از میان همین بدنه انتخاب شوند یا از میان معلمان یا از دانشگاه انتخاب شوند و به خصوص از تجربه و از کسانی که درگیر این آموزش‌ها هستند نیز باید درست استفاده کرد.         


گزیده‌ای از مطالب ارائه شده توسط آقای دکتر حسین عظیمی در میزگرد علمی «آموزش و پرورش و توسعه» پژوهشکده تعلیم و تربیت در مورخ 28/10/1381

 
آموزش و پرورش و اصل 30 قانون اساسی

عملا شما دیدید که تفسیرهای مختلفی که می‌تواند وجود داشته باشد و خود قانون اساسی هم اجازه می‌دهد. اگر بنده اشتباه نکنم در مورد همان رایگان بودن آموزش یکی از تفسیرهایی که شورای نگهبان داشت تفسیر دقیقی است و من کاری ندارم که براساس مصلحت صورت گرفته است یا خیر. تفسیر این بود که اصل 30 قانون اساسی گفته است که آموزش رایگان است ولی مردم را موظف نکرده است به استفاده از آموزش رایگان. گفته دولت وظیفه‌اش این است که آموزش رایگان را فراهم کند. بنابراین من می‌توانم سراغ دولت بروم و بگویم که چرا فراهم نکرده است؟ ولی نگفته است که مردم موظف هستند که از آموزش رایگان استفاده نمایند. بحث در اینجاست که یک عده‌ای می‌خواهند به مدرسه غیر دولتی بروند آیا دولت حق دارد جلوی آنها را بگیرد. براساس قانون بحث بنده این است که جای تفسیر دارد. در اصل 44، امروز نمی‌گویم 20 سال است که نوشته‌اند، که قانون اساسی اگر می‌خواست بگوید مالکیت دولتی کسی جلوی او را نگرفته‌ بود، گفته بخش دولتی به صورت مالکیت عمومی، پس لابد این اصطلاح با آن اصطلاح فرق می‌کند. خود قانون اساسی که من سالها سعی کردم مطالعه نمایم خیلی جاها قابلیت انعطاف وسیعی دارد.

 
آموزش و پرورش و توسعه

من توسعه را یک نوسازی بنیادی جامعه می‌بینم. در اساس توسعه 3 نوع اقدام بیشتر لازم نیست. چون دنیای تازه ایده و بصیرت تازه دارد یعنی تغییر بنیادی دنیای قدیم به دنیای جدید است اینجا هم همان‌گونه که متخصصین بزرگ توسعه بیان می‌دارند در حقیقت 3 نوع اندیشه است، یک اندیشه این است که دنیای جدید در حقیقت اشرافیت را حذف می‌کند، اشرافیت را خونی و ما می‌دانیم که در دنیای قدیم یک نفر که در خانواده به دنیا آمده باهوش یا بی‌هوش، زیبا یا زشت این جزء اشرافیت بود یا غیر آن، حال با اعتبارهای مختلف، هند یک طور ایران و انگلیس یک‌طور. در دنیای جدید این پدیده را حذف کردند نه اینکه در دنیای امروز همه برابر شده‌اند بلکه منظور این است که اشرافیت خونی دیگر مطرح نیست.

دوم در دنیای قدیم عملیات اجرایی در همه حوزه‌ها در دو پایه می‌چرخیده است «فرمان» و «سنت» به عبارت دیگر مثلاً کسی می خواسته ازدواج کند در دنیای قدیم چگونه بوده است یا باید یک نفر دستور می‌داده حال این یک نفر پدر بوده یا یکی از اعضای خانواده یا کدخدا، و یا اگر دستوری نبوده سنت‌هایی بوده که براساس آن ازدواج صورت می‌پذیرفته است دنیای جدید این دو مورد را عوض کرده است. البته این فقط در ازدواج نبوده است بلکه در تولید هم یا یکی می‌آمده و می‌گفته چه بکاریم یا اینکه اگر کسی نبوده براساس سنت‌ها کشت و کار صورت می‌پذیرفته است. اما در دنیای جدید «فرمان» معنا ندارد. یعنی مثلاً اگر در آلمان فردی به آقا یا خانمی بگوید که با فلان کس ازدواج کند اصلا این را نمی فهمد یعنی برایش معنی ندارد که به او بگوید با چه کسی ازدواج کند. و یا اینکه شما به کشاورزی بگویید که فلان زراعت را بکار او می‌خندد چون اصلا معنایی برای او ندارد به او می‌گوید که تو چکاره هستی که داری این فرمان را می‌دهی. دنیای جدید «فرمان» را با «تعقل» جایگزین کرده است. که البته ممکن است اشتباه باشد. ولی فرد به هر حال می‌گوید که عقل من می‌گوید که این کار را انجام دهم بکارم یا نکارم اینجا ازدواج کنم یا نه پس بنابراین یک جایگزینی «ایده برابری» (نمی‌گویم خود برابری) به جای «اشرافیت» و «عقل» به جای «فرمان». در مورد سنت‌ها ما می‌دانیم که یک بخش دنیای جدید بخش نوآوری است نه سنت، من به مفهوم و بحث اسلامی آن نمی‌پردازم بلکه بحث کارکردی و اجرایی دارم. پس شما ملاحظه می‌کنید که در بحث توسعه یک اقدام جایگزینی این اندیشه‌هاست. چون اینها فرهنگی است زمان می‌برد یعنی در درون همه ما وجود دارد که از اشرافیت به برابری از ایده فرمان، فرمان دادن، فرمان خواستن و فرمان اجرا کردن به ایده عقل‌گرایی و از ایده حفظ وضع موجود به نوآوری روی بیاوریم. خوب این یک اقدام است.

اقدام دوم در توسعه عبارتست از تفصیلی کردن این اندیشه‌ها. یعنی اگر ما برابری را پذیرفتیم این در آموزش یعنی چه؟ در دنیایی که اشرافیت است، آموزش هم برای اشرافیت است و افراد دیگر هم حق آموزش ندارند. اما در حال حاضر که آموزش کامل می‌خواهیم آیا این آموزش برای همه است؟ در همه سطوح است؟ ایده‌های برابر در دنیای سیاست، دنیای آموزش، دنیای اقتصاد همه جا باید تفصیلی شود.

اقدام سوم در حقیقت این است که چه نهادهایی را بسازیم که ایده‌های تفصیلی را تحقق عملی بدهد. اگر پذیرفتیم که نظام آموزش ابتدایی برای همه اجباری باشد چه نظام آموزشی می‌تواند این را فراهم سازد؟

لذا درک و هضم اندیشه‌های دنیای جدید، تفصیلی کردن این اندیشه‌ها و ساختن نهادهای لازم برای تحقق عملی این اندیشه‌های تفصیلی این 3 اقدام اگر انجام شود توسعه اتفاق می‌افتد. یعنی بدین ترتیب تمام تصویر زندگی زیر و رو می‌شود و شما یک نظام آموزشی متفاوت و یک نظام اقتصادی متفاوت و یک نظام سیاسی متفاوت خواهید داشت. این تغییراتی که در یک جامعه نو ایجاد می‌شود. که برای دنیای جدید امکانات دیگری فراهم می‌سازد به عنوان نمونه متوسطه تولید سرانه 10 کشور صنعتی دنیا 33 هزار دلار است. که سوئیس 40 هزار دلار تولید سرانه‌اش است ژاپن 39 هزار دلار. اینها از کجا می‌آید آنها که منابعی ندارند. همین تغییرات ایجاد شده باعث شده است که فرایند بلند مدت تغییر تولید سرانه غیر متکی به فروش ذخایر کشور را معیار اندازه‌گیری توسعه بدانند. این 3 موضوع که بنده عنوان کردم به آن دانش و دارایی ملی می‌گویند و توسعه در گرو دانش و دانایی ملی است و دانش و دارایی ملی یعنی این 3 مورد، یعنی حذف شدن آن اندیشه‌های سنتی در فرهنگ، یعنی تفصیلی شدن آن اندیشه‌های جدید و یعنی نهاد سازی‌ها. من به عنوان نمونه عرض می‌کنم مثل نهاد مجلس این خیلی جالب است وقتی من به آن نگاه می‌کنم می‌گویم نهاد مجلس خوب است. ما این نهاد را بلد بودیم درست کنیم اما واقعاً می‌دانیم که مجلس چه تصمیمی را حق دارد بگیرد و چه تصمیمی را حق ندارد بگیرد؟ من روزی در خدمت مجلس بودم و جمعی از آقایان و نمایندگان هم بودند و عینکم در دستم بود و قانونی را گذارنده بودند، گفتم شما که این قانون را گذاشتید، من نگران این عینک هستم، گفتند یعنی چه؟ گفتم می‌ترسم فردا شما فکر کنید که در خیابان‌های کشور چیزهایی وجود دارد که ما ایرانیان نباید ببینیم یا قانون بگذارید که حتما همه ایرانیان باید یک عینک طبی بر چشمشان باشد مثلا چشم راست 3 شماره زیادتر از چشم چپشان باشد و بعد به ما بگویند که شما باید حتما با این عینک به خیابان بروید تا همه چیز را مبهم ببینید و بعد هم نظارت کنید که همه افراد عینک داشته باشند و مراقب باشید که چه کسی عینکش تقلبی است و بعد همه ما 2 عینک داشته باشیم که یکی تقلبی و یکی طبق دستور دولت که در صورت لزوم از تقلبی استفاده کنیم. دوستان معیاری وجود ندارد که کجا حقوق خصوصی ماست و گفتم اگر حدود مشخص نباشد یعنی روشن نیست که شما حق دارید که در مورد این مساله دخالت کنید یا خیر؟ لذا اگر این نهاد (مجلس) درست کار نکرد توسعه اتفاق نمی‌افتد. نهاد سازیها خیلی مساله دارد مثل نهادپارلمان انگلیس وقتی نماینده‌ای انتخاب می‌شود 2 محقق تمام وقت از روز انتخاب در کنار ایشان قرار می‌گیرد این اصلا سنت است و به اینها پول می‌دهند که تمام وقت در کنار نماینده باشد. اینکه در مورد نهادسازی صحبت می‌کنیم همین است به عنوان مثال توسعه عرض می‌کنم و در ذهن می‌ماند این است که بنده می‌گویم مشکل توسعه در ایران این است که ما این‌ها را متوجه نشده‌ایم مثل انسانی است که به جایی رفته درختی را دیده و دوست داشته است که این درخت را داشته باشد لذا یک عکس از این درخت می‌گیرد به منزل می‌آورد و پولی هم پیدا کرده و عده‌ای از هنرمندان را جمع می‌کند و می‌گوید می‌خواهم عین این درخت را برای من بسازید. یک هنرمند تنه این درخت را درست می‌کند یک نفر برگ و شاخه و غیره این قسمتها را در کنار هم گذاشتن و دیده‌اند که آن درخت نیست. مشکل ما هم همین است که مثلا درباب توسعه فکر کردیم و گفته‌ایم توسعه مثلا دانشگاه است و دانشگاه آوردیم گفتیم توسعه داشتن مجلس یا کارخانه است نه این درختی است که اجزای آن را به هم متصل کردیم. ما متوجه نشدیم که این درخت بذر دارد نهال دارد و این امر پویاست و این نهال باید رشد کند آن وقت است که درخت به ثمر می‌رسد. در باب توسعه هم که بنده عرض کردم اندیشه اصلی و بصیرتهای دنیای جدید، تفصیلی کردن اندیشه‌های فردی و بعد نهادسازیها، اینها بذر آن توسعه است، این دانش و دارایی ملی است که توسعه را ایجاد می‌کند ما مگر کم جاده ساخته‌ایم کم کارخانه ساخته‌ایم و کارهای دیگر انجام داده‌ایم بنابراین توسعه همان چیزی که بنده می‌بینم از این دیدگاه است که بارها تاکید کرده‌ام در نظام آموزش و پرورش بخش عمده توسعه کشور خوابیده است یعنی واقعا حس من این است و در جاهای دیگر هم اشاره کرده‌ام که در حدی که بنده می‌فهمم در سن 6 تا 7 سال تا 13 سال کمیت آموزش اصلا مهم نیست مهم پرورش روحیه علم‌گرایی، منطق‌گرایی و اینطور مباحث است که این البته نیاز به فضاهای آموزشی خاص نیاز به معلم‌های خاص و روشهای خاص دارد.

من نقش آموزش عمومی را در توسعه کشور مسلما خیلی بالاتر از آموزش دانشگاهها می‌دانم دلیل آن هم این است که بنده چندین سال پیش زمانی که جناب آقای نجفی وزیر بودند و من در نیاوران در جلسه روسای مناطق دعوت شده بودم بحثی را ارائه کردم که بنده در آکسفورد استاد دانشگاه بودم، ولی در انگلستان به بنده اجازه نمی‌دادند که معلم دوران ابتدایی بشوم آنها عنوان می‌کردند که شما استاد دانشگاه هستید ولی اگر بخواهید معلم ابتدایی بشوید باید آموزش‌های ویژه‌ای را ببینید چرا که دوران ابتدایی اصلا دنیای دیگری است.

خاطرم است که وقتی ما آمدیم پایین و بحث می‌کردیم دوستان و برخی از معلمان عنوان می‌کردند که این اولین دفعه است که در آموزش و پرورش کسی این موضوع را مطرح می‌کند. به هر حال توسعه آن‌گونه که بنده متوجه شده‌ام و در نوشته‌هایم مطرح کرده‌ام داستان دانش و دانایی ملی است معنی این حرف این نیست که ما کارهای خود را رها کنیم و در مورد آن بحث کنیم روشهای انجام کار روشهای دیگری و از طرق دیگری عملی می‌شود. ولی واقعا این را بارها عرض کرده‌ام که مسایل را ببینید. من سال اولی که از خارج با فرزندانم به ایران آمدم پسرم یکسال در انگلستان مدرسه رفته بود و دخترم هم چند سالی بزرگتر بود و هر دو در مدرسه انگلستان درس خوانده بودند در اینجا ما بچه‌ها را در مدرسه غیرانتفاعی ثبت‌نام کرده بودیم من بعد از مدتی مجبور شدم به پسرم بگویم اینجایی که تو الان می‌روی مدرسه است و آنجایی که تو در انگلستان می‌رفتی Play group چون نمی‌توانستم جواب درستی به فرزندم بدهم چرا که هر دفعه که از مدرسه می‌آمد اعتراض می‌کرد که چرا معلم من اینگونه رفتار کرده چرا معلم شلاق در دستش بود و ما را زد و نهایتا بنده مجبور شدم به او بگویم آنچه در انگلستان می‌رفتی Play group بوده و مدرسه نبوده و مدرسه یعنی این چون قصد من بود که در این مملکت زندگی کنم پس غیر از این راهی نداشتم.

و خاطره دیگری که در باب مدرسه دارم این است یک روز دخترم از مدرسه آمد، منزل ما در طبقه چهارم ساختمان بود از طبقات که بالا می‌آمد من صدای گریه‌اش را می‌شنیدم از او پرسیدم که چرا گریه می‌کند؟ او گفت که معلم ریاضیات مدرسه که در واقع حسن نیست هم داشت و دلش می‌خواست بچه‌ها در واقع ریاضیات یاد بگیرند در ساعات اولیه کلاس چنان بچه را ترسانده بود که شما حق ندارید بر سر کلاس بیایید و بگویید من مساله‌ام را حل نکرده‌ام و ... و مطالبی که عنوان نموده بود را خواسته بود بچه‌ها یادداشت کنند و والدین هم امضاء کنند واقعا بچه‌ها را از درس ترسانده بود. من 2 سال سعی کردم که او را مشتاق به درس ریاضی نمایم اما موفق نشدم هر چه من سعی کردم که این بچه را قانع کنم که شما مشکل‌ترین مسله ریاضی را در زندگی دارید حل می‌کنید مگر غیراز این است مگر ریاضیات چه هست خوب به این بچه توضیح می‌دادم که مثلا تو می‌خواهی من برایت وسیله‌ای را خریداری کنم چگونه فکر می‌کنی؟ مگه این غیر از ریاضیات پیچیده است که من کی به پدرم بگویم و چگونه بگویم اینها ریاضیات است در تابع هدف‌داری و می‌خواهی به این هدف بررسی عوامل متغیرها کدام هستند اینکه پدر خوش‌اخلاق یا بداخلاق؟ پول دارند یا ندارند؟ آیا چای برایش بیاورم یا نیاورم؟ ریاضیات همین چیزهاست و همه داریم در زندگی کار ریاضی انجام می‌دهیم. در مدارس خارج برای اینکه شکل کارکردی آن درست شود ریاضی را ساده می‌کنند، زیبا می‌کنند و با حسن نیت این کار را می‌کنند. ما به بچه‌ها آموزشهایی را می‌دهیم او اصلا ریاضی را یاد نمی‌گیرد. در آخر این را می‌خواهم عنوان کنم که ما باید مدارس پایه را تبدیل به محیط‌هایی کنیم که وقتی بچه واژه‌هایی مثل معلم، مدرسه، کتاب، علم را می‌شنود مثل این است که واژه‌هایی مثل گل، بهار، طراوت زیبایی و مادر را می‌شنود. کلمه‌هایی که رایحه‌های زیبایی را در کنار خودشان درست می‌کنند، آن‌وقت است که پایه توسعه کشور گذشته شده است در غیر این‌صورت فار‎غ‌التحصیل شدن یعنی فارغ از تحصیل شدن و این سیستم مدارس ما است. در توسعه و آموزش حرفهای مطرح می‌شود ببخشید بنده را چون سوال فرمودید توضیح مختصری می‌دهم. در توسعه خلاصه این نوسازی هست یعنی متخصصین دنیا حرفشان این است که تمام کشورهای دنیا همان ظرفیت متوسطی را که کشورهای صنعتی دنیا به آن رسیده‌اند را دارند چرا چون توسعه در گروه دانش و دارایی است و دانش و دارایی هم در جمعیتهای بزرگ وجود دارد. یعنی ما در کشور به اندازه کافی نابغه داریم، به اندازه کافی باهوش داریم به اندازه کافی متوسط و کودن داریم مثل همه جای دنیا. اگر بگوییم منابع نیست اما این دانش و دارایی وجود دارد ما هم می‌توانیم این 33هزار دلار را تولید کنیم اما چرا 1500دلار تولید می‌کنیم. ایران در مقیاس تولید در نقطه 5 از 100 ایستاده است. یعنی ما تا حال توانسته‌ایم 5 درصد از ظرفیت خود را استفاده کنیم. توسعه یعنی به دست آوردن قابلیت و توان برای استفاده از ظرفیت تاریخ این توسعه است. توان و قابلیت یک کودک به دنیا می‌اید این بالقوه انسان است چرا چون ظرفیت این را دارد که بزرگ شود و بتواند 50 گیلو بار را حمل کند، بتواند فکر کند، بتواند ببیند اینها در آن لحظه که در بچه نیست اینها قابلیتهایی است که آنجا وجود دارد این نوزاد کی انسان می‌شود؟ اینکه به تدریج این قابلیت‌ها به منصة ظهور برسد، اینکه عضلاتش درست بشود و غیره، در توسعه هم همین است در جامعه‌ای مثل ایران این قابلیت را دارد ولی اینکه ما تا چه میزان قابلیت را تبدیل به توان عملی نماییم تا آن حد توسعه پیدا کرده‌ایم. خوب برای این کار همان‌گونه که عرض کردیم یکی از پیشنهادها نهادسازی است و یکی از نهادهایی که بسیار اساسی است، نهاد آموزشی است.

خاطرات و تجربه آموزشی دکتر حسین عظیمی به قلم خود ایشان (به نقل از کتاب مدارهای توسعه نیافتگی در اقتصاد ایران)

 

در همین محیط بود که راهی مدرسه شدیم. مدیر مدرسه ما همیشه در کنار تنبیه بدنی با شلاق چرمی مشهورش، هدیه‌های زیبای مداد رنگی و دفتر و کاغذ را آماده داشت. پیرمرد نازنینی که در مواردی که شیطنتهای ما به عذابش می‌آورد و تنبیهمان می‌کرد، نمی‌توانست اشکهای کودکانه‌مان را تحمل کند و لذا، با هدیه یک مداد رنگی، یک دفترچه، یک خط‌کش دوباره لبخند را بر لبهامان می‌نشاند. هیچگاه نخواسته‌ام از زندگی این مرد پرمحبت چیزی بیش از این بدانم چون همیشه نگران بوده‌ام که نکند غبار و اقعیتهای سخت زندگی، این خیال زیبای کودکانه را که از اولین روزهای مدرسه در ذهن مانده است درهم شکند و بعد معلم دیگرمان که همیشه می‌کوشید همه کوتاهیها و تقصیرهای ما را خود به گردن گیرد تا نکند «بچه‌های عزیزش» اندوهگین باشند و یا تنبیه شوند. آیا آنها محیط پرورشی مدرسه را بهتر از ما می‌فهمیدند؟ آیا تعلیمات عمدتاً مکتب‌خانه‌ای آنها که متکی بر شاهکارهای الهی عرفانی و ادبی فرهنگ ما بود کارآیی بیشتری از تعلیمات متکی بر «بابا نان داد» داشت؟ در هر صورت، ذخایر بی‌پایان مهربانی و محبت این مردان به همراه سلوک عارفانه‌شان بود که هر چند با دستهای خالی و امکانات مادی ناچیز تلفیق شده بود، کتاب را برای ما دوست داشتنی، علم را برای ما وسیله حل مشکلات، و محبّت، گذشت و دوست داشتن را برای ما سازندة محیط اجتماعی ساخت. یادشان به خیر.

سالهای مدرسه سپری شد، به دبیرستان رفتیم و قدم به دنیای شعر و ادب، منطق و ریاضی، تاریخ و جغرافیا، ... و معلمان برجسته و پرتلاش تازه‌ای گذاشتیم، یکی از این معلمان (در دوره اول دبیرستان) وقتی پا به مدرسه می‌گذاشت می‌دانستیم که دیگر زر و زور در مدرسه جایی ندارد. جالب آنکه او، خود زر و زوری نداشت. سرمایه اصلیش در این بود که همه می‌دانستند او مردی به راستی مسلمان، انسان، متقی و پرهیزگار است.

دوره دوم دبیرستان را در شهر کاشان در خدمت معلمانی بودیم که با تلاش فراوان و همتی بلند به آموزش علمی ما پرداختند و واقعاً چه شایستگیها که در این آموزش نشان دادند. معلمانی که اکثراً با دوچرخه‌هایشان به مدرسه می‌آمدند و تا آنجا که ما می‌فهمیدیم، بیش از هر چیز به شخصیت و احترام معنوی معلمی می‌اندیشیدند و به تربیت شایسته شاگردهایشان دل بسته بودند.

چه خاطره‌های شیرینی که از این معلمان برجسته در ذهنمان مانده است. رشته تحصیلی ما، رشته ریاضی بود، با این همه در همین دوره بود که منش عارفانه و عمق اندیشه‌های معلم ادبیاتمان ما را به دنیای پررمز و راز شعر و ادب هدایت کرد. یکی از این روزها، «داش آکل» را در کلاس خواندیم و هیچگاه خشم و عصیان ناشی از ناتوانی در مقابله با ظلمی که بر داش آکل رفته بود از تفکرمان رخت برنبست. در همین دوره برایمان توضیح دادند که چگونه باید این بیت را فهمید که «بنام خداوند جان و خرد، کزین برتر اندیشه بر نگذرد»، و یا تفاوت سی مرغ و سیمرغ در منطق‌الطیر چیست و چگونه به وحدت می‌گراید، و...

دوره دوم دبیرستان نیز سپری شد و وارد دانشگاه شدیم. اساتید بزرگی که در آن زمان در رشته‌های درسی ما تدریس می‌کردند یکباره ما را به دنیای اعجاب‌انگیز، غریبه و ناآشنا ـ و اعتراف می‌کنم ـ نامفهومی برای ما هدایت کردند. بحث قانون وحقوق اساسی را در چهارچوب ذهنی یک نوجوان ریاضی خواندة تازه از کویر سنتی آمده تصور کنید، و مباحثی از این قبیل را که: افراد چه حقی در مقابل حکومت دارند و حکومت چه حقی در مقابل آنان؟ حق و حقوق قانونی نمایندگان مجلس کدام است؟ مردم چه حقوقی را به آنان تفویض کرده‌اند؟ «قرارداد اجتماعی» چیست؟ و...

در کنار این همه، تحولات سریع و پی در پی در ساختار سیاسی، اجتماعی، اقتصادی جامعه در این دوران هر لحظه مسائل تازه‌ای را مطرح می‌کرد. این دوره چهل ساله از تاریخ معاصر ما، دوره‌ای سراسر تب و تاب، دوره‌ای سراسر تحول، دوره‌ای انباشته از آزمایشهای تازه، ... و برای من دوره‌ای به مراتب متحول‌تر بود. جامعه سنتی کشور بشدت در حال فروپاشی بود، ایران وارد دوران تازه‌ای از گذر تاریخی خود شده بود. اصطلاح «قدیمی» بتدریج با اصطلاحات «کهنه» و «بد» مترادف می‌گشت. به موازات آن، واژة «نو» بتدریج معانی «خوب» و «شایسته» را از آن خود می‌کرد. فقری که به طور عمومی در جامعه سنتی لمس کرده بودیم، اکنون به فقر در بطن توزیع نامتعادل شهری بدل می‌شد. تزلزل فرهنگی بر رفتار جامعه حاکم می‌گردید و هویت مستقل بتدریج از دست می‌رفت، در کنار این پدیده‌ها دستاوردهای مادی اعجاب‌انگیز تمدن بشری بتدریج به زندگی وارد می‌شد: برق، آب لوله‌کشی، جاده، ماشین، رادیو، تلویزیون، انواع داروها، تغذیه نسبی بهتر، رشد بسیار سریعتر جمعیت، مدارس و دانشگاههای تازه، کارخانجات،... این همه تغییر و جوانان حاشیه کویر که برخی به اکتشافات فیزیکی و نظری جهان رفته بودند؟ اینها، همه تعلیم و تربیت به معنای وسیع کلمه بود و تا آنجا که به نگارنده مربوط است، و به تعبیری از مولانا، بحری از تعلیم و تربیت بود که در کوزة ناچیزجان می‌ریخت. چگونه می‌توان سپاس این همه را به جای آورد؟ با این همه باز هم باید از همه «معلمان» و «مربیان» پیشگفته سپاسگزار باشم.

 

سرمایه انسانی هسته اصلی توسعه(به نقل از کتاب‌ مدارهای توسعه نیافتگی در اقتصاد ایران)

با توجه به این امر، از دست رفتن نیروی متخصص به صورتهای مختلف (عمدتاً عاطل ماندن نیروهای تخصصی داخلی، عدم استفادة مطلوب از ظرفیت آنان و خروج نیروی متخصص از کشور) بویژه با عنایت بر اینکه سرمایة انسانی هستة اصلی توسعة اقتصادی است، فاجعه‌ای اقتصادی را در پی خواهد داشت، لذا باید با تمام توان در عمل و نه صرفاً در سخن به ایجاد شرایطی پرداخت که از این سرمایة عظیم انسانی کشور بهرة کافی برده شود.
 

لزوم تخصیص منابع به گونه‌ای متفاوت از شرایط فعلی (به نقل از کتاب مدارهای توسعه نیافتگی در اقتصاد ایران)

            همه ما با وضعیت نظام آموزشی در مدارس و در دانشگاهها آشناییم. مشکلات معلم و استاد، مشکلات کتاب و کتابخانه، مشکلات تأمین زندگی دانش‌آموز و دانشجو، مشکلات کمبود و فقدان آزمایشگاه، محدودیت وسیع تسهیلات کمک آموزشی،‌ عدم تناسب نظام آموزشی با نیازهای توسعة اقتصادی از جمله مشکلات جامعه در این حوزة اساسی است. حل این مشکلات به همتی دگرگونه و تخصیص منابعی بسیار متفاوت از آنچه در کتاب برنامه آمده است نیاز دارد.
 

نیازهای اساسی مردم در سال 1390(به نقل از کتاب مدارهای توسعه نیافتگی در اقتصاد ایران)

پس از برآورد جمعیت در سال 1390 باید دید که نیازهای اساسی جمعیت در آن سال چه چیز و چه مقدار است. نیازهای اساسی در این بررسی عبارتند از: نیاز به شغل، آموزش، خدمات درمانی و بهداشتی، مسکن و موادغذایی. در برآورد نیازها به دو مشکل اساسی باید توجه داشت که یکی مربوط به ضابطة تعیین نیازها و دیگری مربوط به کمبود آمار و اطلاعات ضروری است. دشواری در تعیین میزان نیازهای اساسی بدین لحاظ است که این نیازها در ارتباط با نوع نظامهای اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و نیز در ارتباط با سطح رفاه اقتصادی جوامع مصرفی با میزان آن در جوامع غیرمصرفی، صرف‌نظر از اینکه در چه سطحی از رفاه اقتصادی قرار داشته باشند، متفاوت است. گذشته از آن اگر نظام تأمین نیازهای اساسی یک جامعه دگرگون شود شاخصهای اندازه‌گیری تأمین نیازها نیز دگرگون می‌شود. مثلاً، اگر نظام تأمین خدمات درمانی به صورت یک شبکة جامع و بهم پیوسته در کشور درآید ممکن است بهیاران و «پزشکان پابرهنه»، که تربیت آنان به تعداد زیاد بالنسبه آسان است، تا حدی جبران کمبود کادرهای تخصصی در سطوح بالاتر را بکند. به هر حال، در این بررسی برای آنکه ضوابط معتدلی در نظر گرفته شود رهنمودهای قانون اساسی در تأمین حداقل نیازهای متعارف در چارچوب نظام کنونی تأمین نیازهای اساسی مبنای برآوردها بوده است. دوم اینکه، به علت کمبود اطلاعات و آمارهای لازم ارقام ارائه شده در برآورد نیازها بیانگر تمامی ابعاد و جوانب امر در هر مورد نیست و صرفاً تصویری کلی از ابعاد گستردة نیازها در پایان دو دهة آتی به دست می‌دهند.

 

نیاز به خدمات آموزشی در سال 1390 (به نقل از کتاب مدارهای توسعه‌نیافتگی در اقتصاد ایران)

 تعداد دانش‌آموزان آموزش و پرورش عمومی کشور در سال 1367 به حدود 8/12 میلیون‌نفر و تعداد دانشجویان کشور در همین سال به حدود 295هزار نفر رسیده است و لذا پوشش واقعی تحصیلی در تمامی مقاطع تحصیلی در سطحی نازل قرار داشته است. بعنوان مثال، پوشش واقعی تحصیلی در سال مزبور در دوره‌های ابتدایی، راهنمایی تحصیلی و متوسطة عمومی به ترتیب معادل 78درصد، 40درصد و 5/16 درصد برآورد گردیده است.

اصل سی‌ام قانون اساسی، ناظر بر تأمین آموزش و پرورش رایگان برای همة ملت تا پایان دورة متوسطه و تا سر حد خودکفایی در دورة عالی است. اگر قرار باشد در ظرف دو دهة آتی به این هدف نایل شویم، باید نرخ اشتغال به تحصیل در دوره‌های ابتدایی، راهنمایی و متوسطه بترتیب از 78درصد، 40درصد و 5/16 درصد در سالهای اخیر به 100درصد در سال 1390 افزایش پیدا کند، یعنی همة افراد گروههایی که در سنین تحصیل هستند به مدارس کشـور راه یـابنـد. در ایـن صـورت 0/15 میلیون‌نفر در مدارس ابتدایی، 0/8 میلیون‌نفر در مــدارس راهنمـایـی و 0/9 میلیون‌نفر در مدارس متوسطه به تحصیل خواهند پرداخت. ضمناً اگر قرار باشد نسبت معلم به شاگرد از یک معلم به 28 شاگرد در سالهای اخیر به یک معلم به 25 شاگرد در سال 1390 تغییر کند باید در دورة 21 سالة آینده 4/1 میلیون‌نفر معلم جدید استخدام شوند. همچنین اگر نرخ اشتغال به تحصیل در مدارس عالی به منظور نیل به خودکفایی نسبی از حدود 5درصد کنونی و به 8درصد در سال 1390 افزایش یابد تعداد یک میلیون‌نفر در مدارس عالی به تحصیل اشتغال خواهند داشت. اگر نسبت کنونی استاد به دانشجو یعنی یک استاد به ازای 20 دانشجو حفظ شود کل استادان در سال 1390 بالغ بر 50هزار نفر و با در نظر گرفتن 9هزار و 500 استاد موجود، بازنشستگی اکثریت آنان طی 21سال آینده و نرخ مرگ و میر در میان این گروه، جامعه طی دو دهة آینده نیازمند استخدام حدود 48هزار استاد جدید خواهد بود (جدول 4).



(جدول 4).

دانش‌آموز، دانشجو، معلم و استاد مورد نیاز در سال 1390

شرح

1367

1390

تعداد کل دانش‌اموزان آموزش عمومی (میلیون نفر)

تعداد دانشجویان مدارس عالی (هزارنفر)

معلمان جدید ممورد نیاز دوره آموزش عمومی(میلیون‌نفر)

اساتید جدید مورد نیاز (هزارنفر)

8/12

290

--

--

0/32

1000

4/1


 

توجه به تعداد معلمان و اساتید موجود کشور و مقایسة آن با نیازهای برآورده شده برای سال 1390 نشان می‌دهد که نیاز جدید معلم و استاد بترتیب حدود 3 و 5 برابر تعداد کل معلمان و اساتید موجود است. طبیعی است که تأمین این حجم عظیم نیروی انسانی متخصص، که یکی از بنیانهای اصلی مورد نیاز توسعة اقتصادی کشور به شمار می‌رود، ظرف دو دهة آینده نیازمند توجهی بسیار ریشه‌ای‌تر و عمیقتر به این حوزة فعالیتهای جامعه است.

 

 

 
توسعه، فرهنگ و آموزش

این گزارش، متن بازنویسی شدة یک سخنرانی است که توسط مؤلف در سمیناری در سازمان مدیریت صنعتی ایراد گردیده است. نوار این سخنرانی توسط دست‌اندرکاران مجلة «اطلاعات سیاسی ـ اقتصادی» پیاده و سپس توسط مؤلف بازنویسی و برای چاپ در شمارة 38، مهر و آبان 1369 آن مجله آماده شد. متن کامل این مقاله از کتاب مدارهای توسعه نیافتگی در اقتصاد ایران که درسال 1371 و توسط نشر نی چاپ شده است عیناً نقل شده است.

موضوع بحث این مقاله، ابعاد پرورشی و فرهنگی مورد نیاز در فرآیند توسعة اقتصادی است. لذا می‌خواهیم به این نکته بپردازیم که ارتباط بین فرهنگ و توسعة اقتصادی چیست؟ کدام ویژگی یا ویژگیهای فرهنگی برای تحقق توسعة اقتصادی لازم و کدام ویژگی یا ویژگی‌های فرهنگی باعث توقف توسعة اقتصادی است؟ آیا می‌توان فرهنگ جامعه را به یکباره درهم ریخت و باز هم توسعه یافت؟ آیا برای توسعة اقتصادی نیازمند هویّت مستقل فرهنگی هستیم؟ اصلاً فرهنگ چیست، چگونه شکل می‌گیرد و چگونه متحول می‌شود؟ آیا نهادهای خاصی در هر کشور در شکل‌دهی به فرهنگ و در تحول آن نقش دارند؟ اگر چنین است این نهادها کدام‌اند و روشهای تحول فرهنگی چیست؟ و بالاخره وضعیت کشور ما در این زمینه‌ها چگونه است؟ آیا فرهنگ حاکم بر جامعة ما برای توسعة اقتصادی مناسب است؟ اگر نیست، چگونه می‌توان ویژگیهای مناسب فرهنگی را فراهم آورد؟ و نهایتاً جامعة ما در چه مرحله‌ای از تحول فرهنگی است؟

اما قبل از ورود به این مباحث لازم است که ابتدا مفهوم مورد نظر خود از دو اصطلاح «توسعة اقتصادی» و «فرهنگ» را توضیح دهیم. چرا که می‌دانیم هنوز در جامعة ما اصطلاحات مزبور به صورتی تعریف نشده‌اند که مورد قبول نسبی عام باشد و به عبارت دیگر، مفاهیم متعدد و متنوعی از این اصطلاحات در اذهان وجود دارد، لذا هر گوینده و نویسنده‌ای می‌باید برای روشنی بحث، در ابتدا مفاهیم مزبور را تعریف کند. با توجه به نکات بالا بحث امروز ما در چند قسمت به شرح زیر مطرح خواهد گردید و در هر قسمت اشاره‌ای به ایران در رابطه با مطالب مطرح شده خواهیم داشت.

    تعاریف توسعة اقتصادی و فرهنگ.
    مبانی نظری ارتباط فرهنگ و توسعة اقتصادی.
    ویژگیهای مناسب فرهنگی مورد نیاز توسعة اقتصادی.
    خط مشی‌ها و سیاستهای اجرایی تحول فرهنگی.

 

1. تعاریف توسعة اقتصادی و فرهنگ

توسعة اقتصادی به مفاهیم مختلف به کار گرفته شده است. اما باید دقت داشت که این مفهوم، در بررسیهای علمی توسعة اقتصادی مورد استفاده است و لذا علی‌الاصول، مفهومی علمی است. به این اعتبار نمی‌توان و نباید تعریف این مفهوم را به سلیقه و برداشتهای شخصی محدود کرد و باید به تعریفی علمی از آن پرداخت. در این مقاله به دنبال این نیستیم که بحثی تفصیلی از این تعریف ارائه دهیم. اما به‌طور خلاصه باید اشاره کنیم که اولاً، مفهوم توسعة اقتصادی مفهومی «عینی» است و نه مفهومی «ذهنی»، و ثانیاً، مفهوم توسعة اقتصادی مفهومی «تاریخی» است و نه مفهومی «ازلی و ابدی». لذا برای شناخت این مفهوم از دید علمی می‌توان از دو روش استفاده کرد: اول، روش مطالعة عینی پدیدة توسعه یافتگی اقتصادی و دوم، روش مطالعة تاریخی این مفهوم.

در روش اول، راهنمای مطالعة ما این نکته است که کشورهای جهان امروز به دو دسته تقسیم شده‌اند: یک گروه از کشورها را از دید اقتصادی توسعه یافته می‌نامیم و دستة دیگر را توسعه نیافته. این واقعیت عینی باعث طرح مفهوم توسعة اقتصادی شده است و لذا اگر بخواهیم با استفاده از این روش توسعة اقتصادی را بشناسیم، باید به مطالعه و مشاهدة دقیق و موشکافانة کشورهای توسعه یافته کشورهای توسعه نیافته بپردازیم و ببینیم که وجه اصلی اشتراک توسعه یافته‌ها چیست و چه چیزی باعث شده که این گروه از کشورها در یک مجموعه قرار گیرند.

استفاده از روش دوم در شناخت مفهوم توسعة اقتصادی، یعنی روش تاریخی، به این صورت خواهدبود که در بررسی تاریخی ببینیم که این مفهوم در چه زمانی و چه دوره‌ای از تاریخ مطرح شده، چرا مطرح شده و چه پدیده‌هایی در همان زمان به صورت همزاد و همراه با این مفهوم مطرح گردیده‌اند، و سپس در طول زمان این مفهوم چه مراحلی از تکوین را گذرانیده است. به این ترتیب، زادگاه و مراحل رشد این مفهوم روشن می‌شود و براساس این مطالعه نیز می‌توان توسعة اقتصادی را بازشناخت.

گفتیم که در روش اول برای شناخت مفهوم توسعة اقتصادی، باید به سراغ دو دسته کشور که در دنیای عینی به عنوان کشورهای توسعه یافته و کشورهای توسعه نیافته شناخته شده‌اند برویم. وضعیت این کشورها را مطالعه کنیم، تفاوتها و تشابهات آنها را بشناسیم، و براساس آنها به قضاوت بپردازیم و جوابی بر این سؤال بیابیم که: توسعة اقتصادی چیست؟

اگر این روش اتخاذ شود مشاهده خواهیم کرد که عواملی مانند اندازة کشور، میزان جمعیت، فراوانی منابع طبیعی و حتی مقدار تولید سرانه عواملی هستند که نمی‌توانند معیار و مبنای اصلی تعریف توسعة اقتصادی باشند، چرا که مشاهده خواهیم کرد که در زمینة این عوامل با نمونه‌هایی در هر دو دسته کشورها مواجه می‌شویم که از نظر عوامل طبیعی و جغرافیایی متفاوت هستند. مثلاً، کشورهای کوچکی مانند افغانستان یا عراق هستند که توسعه نیافته‌اند؛ کشورهای کوچکی مانند سوئیس و سوئد هم توسعه یافته‌اند. از طرف دیگر، کشورهای بزرگی مانند هند هستند که توسعه نیافته‌اند؛ و کشورهای بزرگی مانند آمریکا یا ژاپن توسعه یافته‌اند. پس می‌بینیم که بزرگی یا کوچکی کشور الزاماً به توسعه یافتگی یا توسعه نیافتگی آن مربوط نیست. همین مسئله دربارة بسیاری از عوامل دیگر، مانند فراوانی یا ندرت منابع طبیعی و مقدار تولید سرانه، نیز صادق است.

به این ترتیب، هنوز جواب لازم به سؤال اصلی ما که «توسعة اقتصادی چیست؟» به دست نیامده است. باز هم باید مشاهده و مطالعه کنیم و در بررسی اوضاع این دو دسته کشورها دقیق‌تر شویم. اگر این فرایند بررسی را ادامه دهیم، نهایتاً خواهیم دید که فقط یک پدیدة اساسی است که وجود آن، عامل مشترک بین همة کشورهای توسعه یافته و فقدان آن، وجه مشترک تمامی کشورهای توسعه نیافته است. طبیعتاً همین پدیده «عصاره و جوهر» توسعة اقتصادی است. این پدیده این است که تولید در کشورهای توسعه یافته متکی بر مبانی علمی و فنی نوین بشری است؛ در حالی که تولید در کشورهای توسعه نیافته با اتکای عمده بر مبانی علمی و فنی سنتی صورت می‌گیرد. این مبانی چیست؟ مبانی مورد بحث در چه صورتی سنتی و در چه زمانی مدرن است؟ به این نکات بعداً اشاره خواهیم کرد. اما اکنون بر این نکته تأکید می‌کنیم که جامعة توسعه یافته جامعه‌ای است که اساساً برای تولید به مبانی نوین می‌اندیشد و جامعة توسعه نیافته هنوز توان این کار را پیدا نکرده است.

مثلاً، در یک کشور توسعه یافته اگر کسی به فکر تولید قالی باشد، به دنبال این نخواهد بود که به سراغ قالی‌بافی دستی قدیمی برود، بلکه به سراغ روشهایی خواهد رفت که در حداکثر ممکن، انرژی مصنوع را جایگزین انرژی دست و بازوی انسان کند. به عبارت ساده‌تر، در تولید نوین انسان عامل خلاق و طراح است و ماشین عامل کار و تولید. در حالی که در جامعة سنتی این‌چنین نیست. در این جوامع انسانها به نحوی تربیت نشده‌اند که اساس فعالیت خود را بر عامل «خلاقیت، ابداع و طراحی» استوار سازند. جامعة توسعه نیافته هم‌طوری سازمان نیافته که امکان ابتکار را فراهم آورد. در کشورهای توسعه نیافته، حتی وقتی که به علوم هم توجه می‌شود، باز این توجه ناقص و غیردقیق است. مثلاً، گاهی به نظر می‌رسد که در این جوامع همان‌طور که صنعتی شدن تقریباً معادل دسترسی به ابزار پیشرفته گرفته شده است، علم هم معادل دسترسی به تعداد زیادی کتاب تلقی می‌شود. به هر حال، نکتة ما، در این قسمت از بحث این است که اگر توسعة اقتصادی را از طریق کاربرد روش اول، یعنی روش عینی، مطالعه کنیم خواهیم دید که توسعة اقتصادی معادل است با متکی کردن تولید بر مبانی علمی و فنی نوین.

حال اگر از روش دوم، یعنی از روش تاریخی، هم به مسئلة توسعة اقتصادی بنگریم، باز هم به همان نتیجة قبلی خواهیم رسید، یعنی با بکارگیری این روش ملاحظه خواهیم کرد که اصطلاح توسعة اقتصادی از زمانی مطرح می‌گردد که انقلاب صنعتی ثمربخشی خود را آغاز کرده است و لذا می‌بینیم که این اصطلاح همراه با تحولات مدرن شدن پایه‌های علمی و فنی تولید مطرح می‌شود. بنابراین، روشن است که زادگاه مفهوم توسعة اقتصادی در بطن همان فرآیندی است که امروزه به عنوان انقلاب صنعتی شناخته می‌شود و تمامی کشورهایی که توانسته‌اند این تحول بسیار وسیع و عمیق بشری را بگذرانند کشورهای توسعه یافته هستند و آنان که از این فرآیند دور مانده‌اند توسعه نیافته‌اند. پس دوباره به همین نتیجه می‌رسیم که توسعة اقتصادی همان فرآیندی است که باعث می‌شود تولید جامعه بر مبانی علمی و فنی نوین متکی شود.

با توجه به اینکه موضوع بحث اصلی ما فرهنگ و توسعة اقتصادی است، در اینجا مجال بیشتری برای پرداخت به این مفهوم نداریم. فقط برای روشن شدن جایگاه بحث اصلی ما، باید اشاره کنیم که این فرآیند از طرق مختلف در کشورهای توسعه یافته دنبال گردیده است. به عبارت دیگر، راه و روش منحصر به فردی برای دستیابی به این فرآیند در اختیار نیست، بلکه تجربة تاریخی به ما می‌آموزد که روشهای مختلفی برای این کار در دسترس بوده است. در عین حال، هیچ دو الگویی نیز برای حصول توسعه کاملاً یکسان نیست. اما در موقعیت کنونی و با توجه به واقعیتهای اقتصادی و اجتماعی جهان به نظر می‌رسد که توسعة اقتصادی کشورهای در حال تحول، و توسعه نیافتة کنونی در گروه فراهم آمدن پنج دسته عوامل است.

اول اینکه برای تحقق یافتن توسعة اقتصادی، انسانهایی مورد نیازند که ذهن و نگرش آنها متحول شده باشد. اگر قرار است پایه‌های علمی و فنی تولید، امروزین شوند، آدمهایی که قرار است اینکار را متحقق سازند باید از وضعیت کنونی خود متحول شوند و ذهنیت مناسب را داشته باشند. در اینجا جنبة فرهنگی توسعة اقتصادی پیش می‌آید که موضوع اصلی بحث امروز ما است و در جای خود به تشریح آن خواهیم پرداخت.

اما به نظر می‌رسد که تنها انسان متحول شده به لحاظ فرهنگی، برای تحقق توسعة اقتصادی کافی نیست. این انسان متحول شده نیازمند تخصصهای تازه‌ای است و برای اینکار باید آموزشهای ویژه و مناسب توسعه‌ای داشته باشد. به عبارت دیگر، این انسان باید تخصص شرکت در جریان تولید نوین را هم به دست آورده باشد و لذا آموزش تخصصی و نظام آموزشی عامل مهم دوم در فرآیند توسعة اقتصادی است.

باز هم اگر با دقت به مسئله نگاه کنیم می‌بینیم که این انسان متحول شدة فرهنگی و مجهز شده به آموزشهای نوین تخصصیِ مناسب توسعه نیز برای تحقق توسعة اقتصادی کافی نیست. تولید نوین، ابزار نوین می‌خواهد و متکی بر بازارهای ملی و بین‌المللی است و لذا به شبکه‌های وسیع و کارای ارتباطی نیاز دارد. چنین تولیدی نیازمند زیربناهای قوی و وسیع انرژی است. تولید نوین الزاماً در قالب و بطن مفاهیم تازه‌ای از منابع طبیعی صورت می‌گیرد که نیازمند شناختی مجدد از منابع طبیعی کشور و مهار و تنظیم این منابع با استفاده از دانش و علوم مدرن بشری است. انجام این فعالیتها همگی نیازمند «سرمایه» است. این فعالیتها به روشها و ابزاری احتیاج دارند که بتوانند به نحو موثر مازاد اقتصادی جامعه را از مصرف آنی دور سازند و آن را به صورت سرمایه در زمینه‌های اساسی مزبور متمرکز کنند و به این صورت ابزار و زیربناهای نوین را در اختیار انسان متحول شدة فرهنگی و مجهز به تخصص توسعه‌ای بگذارند. لذا سومین عامل توسعة اقتصادی عامل انباشت و بکارگیری سرمایه در الگویی متناسب با فرآیند توسعة اقتصادی است.

در کنار سه عامل فوق، توسعة اقتصادی مستلزم عامل چهارمی است که تحت عنوان مدیریت و نظام اقتصادی مناسب مطرح می‌شود. فقدان این عامل، باعث اتلاف عوامل قبلی می‌گردد. مدیریت و نظام مناسب در حقیقت چهارچوبی است که امکان بارور شدن تولیدی عوامل فرهنگی، آموزشی و انباشت سرمایه را فراهم می‌آورد. علاوه بر آن، توسعة اقتصادی فرایندی است بلندمدت و زمانی نسبتاً قابل توجه و طولانی برای تحقق آن مورد نیاز است. لذا لازم است که اصول اساسی و اصلی مدیریت و نظام اقتصادی مورد بحث برای زمان نسبتاً طولانی دارای ثبات باشد. به این ترتیب پنجمین عامل توسعة اقتصادی عبارت است از حفظ ثبات در نظام و مدیریت اقتصادی. خلاصة بحثهای فوق در نمودار 1 تصویر شده است.

نمودار 1. توسعة اقتصادی و عوامل آن


      

انباشت سرمایه
 

 
            آخرین نکته در این زمینه است که عوامل پنجگانة فوق اجزایی هستند که باید هماهنگ و دست در دست هم توسعه و گسترش یابند و فقدان هر یک از این عوامل حتی در صورت تحقق سایر عوامل، بازهم هر فرآیند توسعه را دچار توقف خواهد کرد. به عبارت دیگر، «توسعة اقتصادی» مجموعة بهم پیوسته‌ای است و تحقق آن مستلزم سلامت تمامی اجزای مجموعه است. برای درک این مسئله می‌توان به جریان رشد و نمو یک درخت سالم به عنوان مثالی از کارکرد مجموعه‌ای یک پدیده توجه کرد. درخت سالم نیازمند ریشة سالم، آب و کود و هوای کافی و مناسب، تنه و شاخ و برگ سالم است و اگر همگی این عوامل فراهم باشد، درخت با طراوات و شکوفا خواهد شد. نقص در هر یک از این عوامل، کلیت درخت را ناسالم می‌کند و طراوات و شادابی را از آن می‌گیرد. با توسل به این تشبیه می‌توان از درخت نمادین توسعة اقتصادی سخن گفت. درختی که ریشة آن فرهنگ مناسب، غذای آن آموزش مناسب و انباشت سرمایه، تنه و شاخ و برگ آن نظام اقتصادی مناسب و حفظ ثبات این نظام است. لذا نوین شدن پایه‌های علمی و فنی تولید، مستلزم جمع شدن این پنج دسته از عوامل است. تنها با هماهنگی و عملکرد مجموعه‌ای این عوامل است که کشور در جهت توسعة اقتصادی حرکت خواهد کرد. در صورت فقدان این عوامل، اگر مثلاً درآمد نفت ایران چندین برابر هم بشود، مسائل بنیادین کشور حل نخواهد شد، یعنی توسعة اقتصادی، که تحقق آن تنها راه حل مشکلات اقتصادی ماست، در گرو کار و تلاش برای فراهم آوردن پنج دسته عوامل مورد بحث است و بس و اگر این چنین توسعه در کشور ما اتفاق بیفتد، آن‌گاه میوه‌های بسیار مطلوب درخت توسعه نصیب ما خواهد شد میوه‌هایی که عمدتاً عبارتند از: برطرف شدن فقر و محرومیت، حصول استقلال و خوداتکایی، متعادلتر شدن توزیع درآمد، احساس امنیت اقتصادی و اجتماعی برای مردم، از بین رفتن نگرانیهای روزمرة میلیونها خانوار در زمینة تأمین کار و تحصیل برای فرزندان و...

 تکیه بر مسائل بالا در ابتدای بحث بدین منظور بود که جایگاه فرهنگ در توسعة اقتصادی را روشن‌تر کرده باشیم و لذا موقعی که به این بحث وارد می‌شویم، این ابهام ایجاد نشود که به نظر ما توسعة اقتصادی صرفاً در گرو عامل فرهنگی است.

اکنون باید به بررسی مفهوم فرهنگ در بحث توسعه اقتصادی بپردازیم تا پس از آن آماده ورود به بحث اصلی باشیم. «فرهنگ» در حوزه‌های مختلف علوم‌انسانی معانی بسیار متفاوت و متنوعی مورد استفاده قرار می‌گیرد. هدف ما در این بحث و طرح و بررسی انتقادی و علمی همگی این مفاهیم نیست. فقط می‌خواهیم بگوییم که در ادبیات توسعة اقتصادی منظورمان از فرهنگ چیست. لذا در این بحث ادعای این را نداریم که مفهومی که از فرهنگ مطرح خواهیم کرد تنها مفهوم قابل قبول و علمی این اصطلاح است. تأکید می‌کنم که فقط می‌خواهیم منظور خود از این اصطلاح را در بحث توسعة اقتصادی روشن کنیم. به این اعتبار، فرهنگ برای ما به معنی مجموعه‌ای از آرا و عقاید است مشروط به اینکه این آرا و عقاید دارای دو ویژگی و مشخصة اصلی باشد: (1) مورد قبول و پذیرش اکثریت مردم جامعه باشد، و (2) پذیرش این آرا و عقاید الزاماً در گرو اقناع کردن یا شدن در یک بحث و بررسی علمی نباشد.

مثلاً، در مورد نقش و جایگاه زن در زندگی خانوادگی در جامعة ایران، تقریباً همگی ما دارای آرا و عقاید خاص و مشترکی هستیم. مثلاً معتقدیم که خانه‌داری، آشپزی، نگاهداری و مواظبت از فرزندان و... از جمله وظایف ویژة زن در مجموعة خانواده است. این ایده و عقیده دارای دو مشخصة مطرح شدة بالاست. یعنی هم اکثریت جامعه این نظر را پذیرفته‌اند و هم برای پذیرش آن نیاز به بحث و بررسی علمی نبوده است. پس از نظر ما، این باور و اعتقاد، باور و اعتقادی فرهنگی است. نمونه‌های بسیار زیادی از این باورها را می‌توانید در نظر مجسم کنید. مثلاً لباس مناسب از نظر شکل و قالب چگونه لباسی است؟ رابطهء زن و شوهر در درون خانه به چه صورتی باید شد؟ رابطة فرزند و مادر باید چگونه باشد؟ جایگاه و منزلت اجتماعی بقال، کارمند، طبیب، روحانی و... چیست؟ در همة این موارد دارای «باورها» و «اعتقاداتی» هستیم که باورها و اعتقادات فرهنگی هستند، یعنی پذیرش آنها نسبتاً عمومی است و در عین حال آنها را به این دلیل نپذیرفته‌ایم که در یک بحث و بررسی علمی قانع شده‌ایم که این باورها صحیح هستند.

در بحثهای توسعة اقتصادی، وقتی از فرهنگی سخن می‌گوییم، منظورمان مجموعة این باورهاست. حال، به چند ویژگی خاص این مجموعه به اجمال نظری می‌افکنیم ـ ویژگیهایی که در قسمتهای بعدی بحث مورد استفاده قرار می‌گیرد. اولین ویژگی مورد نظر ما دربارة این مجموعه‌های باور فرهنگی در این نکته نهفته است که منشأ پیدایش این باورها متفاوت است و لذا معمولاً این مجموعه، مجموعه‌ای هماهنگ، همساز و یکدست نیست؛ بلکه مجموعه‌ای است که در آن عناصر متضاد با یکدیگر نیز به فراوانی یافت می‌شود. منشأهای فرهنگی را در زمینه‌های متعددی می‌توان جستجو کرد. برخی از باورهای فرهنگی متکی بر اصول و فروع مذاهب در جوامع مختلف است. قسمتی از باورهای فرهنگی ریشه در شرایط ویژة آب و هوایی یا در شرایط ویژة اقتصادی جامعه دارد. گروهی از باورهای فرهنگی از سیر تحولات تاریخی، سیاسی و اقتصادی کشور مایه می‌گیرد. دسته‌ای دیگر از اعتقادات فرهنگی از مطالعات و بررسیهای علمی سرچشمه گرفته است. به هر حال،‌ نکتة اصلی مورد توجه ما در اینجا این است که باورهای فرهنگی از منشأهای مختلف وارد جامعه می‌شود و الزاماً یکدست و هماهنگ و همساز نیستند و بررسیهای عینی فرهنگ نشان می‌دهد که این مجموعه‌ها دارای عناصر متضاد و ناهماهنگ فراوان هستند.

دومین ویژگی مجموعه‌های باور فرهنگی در این نکته نهفته است که شکل‌گیری این باورها نیازمند زمان است ـ زمانی نسبتاً طولانی که گاه به چندین دهه یا حتی صدها و هزاران سال نیز می‌رسد. لذا مجموعه‌های باور فرهنگی معمولاً در زمانهای کوتاه قابل ایجاد نیستند. هر چند در برهه‌هایی از زمان می‌توان برخی باورهای فرهنگی را شدیداً و سریعاً سرکوب کرد، به نظر نمی‌رسد که بتوان باورهای تازة فرهنگی را با همان سرعت و شدت در جامعه ایجاد نمود. از اینجاست که برنامه ریزی تحول فرهنگی باید با دقت، ظرافت و احتیاط ویژه انجام پذیرد، چرا که جامعه‌ای که با سرکوب شدن باورهای فرهنگی در زمانی کوتاه مواجه می‌گردد، به دلیل عدم امکان ایجاد باورهای تازه در کوتاه مدت، دچار «خلأ» فرهنگی می‌شود ـ‌ «خلأ» و خالی شدنی که برای نظم کلی اجتماع و برای فرایند توسعة اقتصادی بسیار خطرناک است.

سومین ویژگی مجموعه‌های باور فرهنگی در این نکته نهفته است که فرهنگ دوره‌های تاریخی بشر به نحو معنی‌داری از یکدیگر متمایز است. افزون براین، در هر دوران بزرگ تاریخی زندگی انسانی، کشورها و ملیتهای مختلف دارای فرهنگهای قابل تمیز از یکدیگر هستند. به عبارت دیگر، می‌توان از «هویت مستقل فرهنگی» به اعتبار دورانهای تاریخی و به اعتبار ملیتهای گوناگون سخن گفت. اساس استدلال در این زمینه نیز بر پایه این اصل متکی است که منشأهای مختلف باور فرهنگی در طول زمان متحول می‌شوند و این تحول در کشورهای مختلف اشکال ویژة خود را دارد. لذا بدیهی است که باورهای فرهنگی ناشی از این سرچشمه‌ها نیز، بتدریج و طی زمانهای طولانی متحول گردد و لذا هویتهای مستقل فرهنگی به اعتبار دورانهای بزرگ تاریخی زندگی انسانی و به اعتبار ملیتها در هر دوران مطرح شود.

 

2. مبانی نظری ارتباط فرهنگ و توسعة اقتصادی

            بحثهای قبلی ما به این نکته می‌انجامد که فرهنگ ـ مجموعة باورهای فرهنگی ـ پایه و اساس رفتار انسانی است. به مثالهای قبلی بازگردیم. گفتیم که جامعة ما در زمینة نقش و جایگاه زن در خانواده دارای باورهای فرهنگی خاصی است و معتقد است که زن باید امور خانه‌داری، آشپزی، مواظبت از فرزندان و... را بر عهده داشته باشد. دقت در این امر بلافاصله مشخص می‌کند که قسمت اساسی فعالیت و رفتارهای زنان ما براساس همین باور شکل گرفته است و اثر بسیار مهم اقتصادی این نوع رفتار هم کاملاً روشن است. اگر به جای این باور اعتقاد می‌داشتیم که زن و مرد باید هر دو به‌طور مشترک و یکسان در فعالیت تولیدی خارج از خانه و زندگی داخلی خانواده نقش داشته باشند، جمعیت فعال ما احتمالاً از حدود 13 میلیون نفر فعلی به بیش از حدود 25میلیون‌نفر افزایش می‌یافت و حجم اشتغال کشور شدیداً متفاوت می‌بود. در عین‌حال، مقدار تولید ملی قابل اندازه‌گیری کشور نیز افزایش بسیار زیادی می‌یافت. ضمن آنکه ممکن بود رفاه فیزیکی جامعه حتی در سطحی پایینتر از سطح فعلی باشد. مثالهای بسیار ساده‌تری از این وضعیت را نیز می‌توان مطرح کرد. فرضاً به مسئلة سادة صرف صبحانه توجه کنید. آیا اکثریت مردم در مورد این نکته که صبحانه باید متشکل از چه موادی باشد، از هر ماده به چه مقدار و در چه زمانی صرف شود به بحث و بررسی و استدلال علمی متوسل می‌شوند؟ محتوای غذایی انواع خوراکیها و آشامیدنیها را با مقدار پولی که برای هر مادة غذایی باید پرداخت مقایسه می‌کنند و نهایتاً در چهارچوب بودجة خود (یعنی در چهارچوب امکانات مالی خود) مجموعه‌ای از مواد غذایی را انتخاب می‌کنند که با کمترین هزینه بیشترین مقدار کالری و پروتئین و مواد معدنی مورد نیاز بدن را تأمین کند؟ یا اکثریت مردم براساس نوعی اعتقادات و باورهای فرهنگی صبحانة خاصی را تهیه و مصرف می‌کند؟ اگر قرار می‌بود مردم برای صرف صبحانه براساس روش اول عمل می‌کردند شاید تمام روز برای انجام همین یک فعالیت کفایت نمی‌کرد.

قسمت اعظم رفتار انسانی، چه رفتار کم‌اهمیت و چه رفتار بسیار مهم، براساس باورهای فرهنگی صورت می‌گیرد. هر کدام از ما می‌توانیم به اعمال و فعالیتهایی که طی یک روز انجام می‌دهیم از این نظر نگاه کنیم، این فعالیتها را بشماریم و ببینیم چه تعداد از آنها براساس باورهای فرهنگی ما انجام پذیرفته و چه تعداد از آنها براساس «محاسبات و استدلال» انجام شده است. در صورت انجام این کار ملاحظه خواهیم کرد که فقط تعداد انگشت‌شماری از مجموعة رفتارهای ما براساس «محاسبات و استدلال» و قسمت عمدة آنها براساس باورهای فرهنگی صورت می‌گیرد. ضمناً این را هم می‌دانیم که حتی همان تعداد معدود رفتاری که بر پایة «محاسبه و استدلال» انجام می‌شود، نیز خود متأثر از باورهای فرهنگی است.

پس «فرهنگ» پایة رفتارهای انسانی به‌شمار می‌رود و لذا بخش قابل توجهی از رفتارهای اقتصادی نیز براین بنیان استوار است. از مطالب فوق چنین برمی‌آید که توسعة اقتصادی که مستلزم انجام رفتارهای خاص و ویژه در زمینه‌های مختلف زندگی انسانی است، به فرهنگ و باورهای فرهنگی وابستگی بسیار زیادی دارد. از اینجاست که در تمثیل درخت توسعة اقتصادی اشاره کردیم که ریشة این درخت، همان «باورهای فرهنگی» است.

به این ترتیب مشخص است که توسعة اقتصادی نیازمند باورهای فرهنگی مناسب و سازگار با توسعه است. سؤال بعدی این است که این باورهای مناسب فرهنگی کدام‌اند؟ آیا فرهنگهای جوامع سنتی مناسب توسعة اقتصادی هستند، یا باید این فرهنگها دچار تغییر و تحول شوند؟ و اگر باید فرهنگ سنتی متحول شود، این تحول باید در چه زمینةهای خاصی صورت گیرد و روند این تحول

چگونه است؟

            باورهای مناسب فرهنگی عمده و اساسی لازم برای فرایند توسعة اقتصادی را می‌توان در چند مورد محدود زیر مطرح کرد:

            ـ حاکمیت نگرش علمی بر باورهای فرهنگی جامعه

            ـ باور فرهنگی به برابر انسانها

            ـ باور فرهنگی به لزوم احترام به حقوق دیگران

            ـ باور فرهنگی به لزوم نظم‌پذیری جمعی

            ـ باور فرهنگی به آزادی سیاسی

            ـ باور فرهنگی به لزوم توجه معقول به دنیا و مسائل مادی مربوط آن و دوری از ریاضت و زهد نامعقول.

اولین و مهمترین خصیصه‌ای که جریان توسعة اقتصادی از جنبة فرهنگی بدان نیاز دارد این است که باید نگرش علمی بر فرهنگ جامعه حاکم شود، یعنی انسانها باید به مجموعة آرای فرهنگی خود این تفکر را اضافه کرده باشند که هر حادثه‌ای علت یا عللی دارد، هر علت یا هر گروه از علتها قابل کشف است و کشف آنها باید به روش علمی صورت گیرد. روش علمی عبارت است از مشاهدة دقیق و موشکافانه، طرح فرضیه، آزمون فرضیه، طرح نظریة علمی، و عدم تعصب غیرعلمی و نظریة علمی. این مجموعه که تحت عنوان نگرش علمی مطرح می‌شود باید به مجموعه آرای فرهنگی جامعه اضافه شود و عناصر ناسازگار با آن در باورهای فرهنگی باید عقب زده شود تا یکی از زمینه‌های فرهنگی توسعة اقتصادی فراهم آید. به عبارت دیگر، باید اعتقاد عمومی به این باور فرهنگی پیدا شود و برای استفاده از روش علمی نیاز به استدلال نباشد. نگرش علمی می‌گوید هر پدیده‌ای علتی دارد و علتها هم قابل کشف هستند؛ راه کشف علتها هم راه و روش علمی است که مراحل آن مطرح شد. بعلاوه، به نظریة علمی هم که رسیدیم باید تعصب غیرعلمی نداشته باشیم، یعنی بپذیریم که ممکن است آزمون جدیدی نظریة علمی ما را رد کند. نباید به دنبال این بود که اگر آزمونی خلاف نظریة علمی را ثابت کرد، به هر طریق اصرار کنیم که نظریة ما درست است و آزمون مورد بحث اعتباری ندارد و...

            اگر نگرش علمی بر جامعه حاکم شود، همه بسادگی درک خواهند کرد که انجام کارهای بزرگ مستلزم زحمت و تلاش در زمینه‌های متعدد و کوچک ولی همراه با صبر و حوصلة علمی است، مثلاً، بسادگی درک خواهیم کرد که مفهوم توسعة اقتصادی انجام کارهای بزرگ در زمان کوتاه نیست. اگر کسی تصور کند توسعة اقتصادی انجام کارهای بزرگ در زمان کوتاه است، هنوز نگرش علمی پیدا نکرده و در آرزوی دروازه‌های تمدن سهل‌الوصول است و در نهایت، سقوی می‌کند. چنین تفکری دروازه‌های تمدن را در کارخانه‌ها و ساختمانهای بزرگ می‌بینید؛ در حالی که باید در جای دیگری به دنبال دروازة تمدن بود. دروازة توسعة اقتصادی در فرهنگ مناسب و در انسانهای بزرگ است. اگر چنین عقیده‌ای را بپذیریم، بدین معناست که نگرش ما دگرگون شده و تحول یافته است. پس از این تحول درمی‌یابیم که توسعة اقتصادی مستلزم انجام فعالیتهای تدریجی، مداوم و قدم به قدم است، چرا که روش علمی این خصلت را دارد. کار و فعالیت علمی باید با بررسی و مطالعه و مشاهدة دقیق و فراوان و خودداری از قضاوت فوری صورت گیرد. لذا توسعة اقتصادی در گرو انجام کارهای کوچک در زمان طولانی است و نه کارهای بزرگ نمایان در زمانهای کوتاه.

            در هر حال، حاکمیت نگرشی علمی بر فرهنگ جامعه اولین ویژگی مناسب فرهنگی برای توسعة اقتصادی است. بدون وجود این نگرش فرهنگی در جامعه، هر قدر هم درس بخوانیم فایده‌ای ندارد. مثلاً، درس می‌خوانیم و اقتصاددان و مشاور وزیر می‌شویم. مشکلی پیدا می‌شود؛ یادمان می‌رود که تئوری اقتصادی و کتاب خوانده‌ایم. از نو به روش سنتی برمی‌گردیم و به تفکر می‌پردازیم که چه باید بکنیم؟ یادمان می‌رود تئوریهای علمی هم وجود دارد. ممکن است کتابی را دقیقاً خوانده باشیم، اما پس از فار‎‎‎‏‎غ‌التحصیلی و به محض وارد شدن در بوتة عمل و آزمایش، به همان روحیه و نحوة عمل قبلی بازمی‌گردیم. دلیل این نوع برخوردها و رفتارها فقدان نگرش علمی در فرهنگی جامعه است. در بخشهای آتی به این مطلب می‌پردازیم که این روحیه را کجا و چگونه باید پرورش داد.

دومین ویژگی فرهنگ مناسب توسعة اقتصادی این است که این فکر به عنوان تفکری فرهنگی در جامعة ما جا بیفتد که انسانها به واقع با یکدیگر برابر هستند، چرا که هر باور فرهنگ متفاوت با آن، باور و اعتقادی غیرعلمی است. اگر فرهنگی علمی باشد، اعتقاد به برابری انسانها هم جزئی از همین فرهنگ خواهد بود. بر طبق مطالعات علمی هیچ مبنا و نگرشی برای رده‌بندی نژادی انسانها و نابرابر دانستن آنها وجود ندارد. نمی‌توان بر مبنای مطالعات علمی،‌مردم را به شهروند درجه یک و درجه دو و سه و چهار تقسیم کرد. این تقسیم‌بندیها خاص جوامع سنتی ‎‏‎‎‎‏است.

عقب‌مانده است. نمونة بارز آنها هم نظام «کاست» در هند یا نظام «سرواژ» در روسیة قدیم است که بشر را از انسانهای برتر تا نجس تقسیم‌بندی می‌کنند یا آنها را وابسته به زمین و مزرعه‌ای خاص و جزو اموال یک ارباب به حساب می‌آورند. اگر چنین تفکری در جامعه‌ای مدرن مطرح شود، با نگرش علمی مجبور به مطالعة آن می‌شویم، یعنی با نگرش علمی از خود می‌پرسیم: دلیل این مسئله چیست که برخی نجیب‌اند، برخی اصیل‌‌اند یا از خانوادة بزرگ هستند؟ سپس باید مشاهده و بررسی کرد، به آزمون پرداخت و ... پس از مطالعه و بررسی دلیلی پیدا نمی‌کنیم و لذا این فرضیه رد می‌شود. خلاصه اینکه باید اعتقاد به برابری انسانها به صورت باوری فرهنگی در جامعه ریشه بگیرد تا توسعة اقتصادی ممکن شود.

سومین ویژگی فرهنگ مناسب توسعه که با ویژگی قبلی ارتباط دارد، اعتقاد به لزوم رعایت حقوق دیگران است، چرا که اگر به واقع و در عمق باور فرهنگی به برابری انسانها معتقد شدیم، آن وقت خود بخود بر این باور خواهیم بود که سایر مردم هم دارای همان حقوقی هستند که برای خودمان قائلیم. برابری انسانها این امر را الزامی می‌سازد که حقوق دیگران مورد احترام ما باشد و به قول مشهور با این طرز تفکر پا را به اندازة گلیم خود دراز خواهیم کرد و اجازه خواهیم داد دیگران هم با اطمینان به رعایت حقوقشان از تأمین و امنیت برخوردار باشند. در این روند است که مثلاً متوجه خواهیم شد که در جوامع تصمیم‌گیری وقتی تصمیمی براساس این اصل اتخاذ شد، باید مورد احترام اقلیت هم باشد؛ نه اینکه در اقلیت باشیم و باز هم حرف خودمان را بزنیم و کار خودمان را بکنیم و به کار دیگران ظاهراً کاری نداشته باشیم.

چهارمین خصلت و ویژگی فرهنگی مناسب توسعة اقتصادی این است که لزوم نظم‌پذیری جمعی را به صورت یک باور فرهنگی پذیرفته باشیم. می‌دانیم که در گذشته کشاورزی اگر صبح نمی‌توانست به دلیلی سرکار خود حاضر شود، فقط کار خودش چند ساعت عقب می‌افتاد. ولی امروزه در یک سازماندهی توسعه‌ای دیگر این وضعیت وجود ندارد، زیرا کار جمعی است و اگر کسی بموقع حاضر نشود کار یک نظام مختل می‌شود. لذا برای تحقق توسعة اقتصادی باید پذیرش نظام‌پذیری جمعی هم تبدیل به یک باور فرهنگی شود.

پنجمین ویژگی فرهنگی مناسب توسعة اقتصادی اعتقاد فرهنگی به آزادی سیاسی است. اساس بر این است که باید پذیرفت که دولتهای حاکم و سلطه‌خواه، دولتهای قبل از انقلاب صنعتی بوده‌اند. چنین دولتهایی در جوامعی حکومت می‌کردند که متکی بر رده‌بندی انسانها بوده است ولی وقتی انسانها برابر شدند دولت باید الزاماً دولت اداره کننده باشد و دیگر نمی‌تواند دولت «تحکم» و زور و ظلم باشد. هر جا دولت، دولت تحکم کننده‌ای باشد، حتی با دادن شعار آزادی و برابری هم دولتی سنتی است و اعتقاد واقعی دولتمردان آن بر نابرابری انسانها و بررده‌بندی انسانها بر مبانی غیر علمی خواهد بود. به عبارت دیگر، اعتقاد به برابری انسانها و خفقان سیاسی با یکدیگر سازگار و همخوان نیستند و متضاد یکدیگرند. لذا اعتقاد و باور به آزادی سیاسی و اعتقاد به بحث و گفتگو و حتی مجادلة سیاسی و سعی در یافتن تفاهم عمومی باید جزو ارزشهای فرهنگی جامعه باشد. دولت در جامعه‌ای که بخواهد توسعة اقتصادی پیدا کند دولتی است که باید امور را اداره بکند؛ و حکومت حقی نیست که تا ابد به یک نفر داده شده باشد. به همین دلیل است که اگر پای انتخابات در میان باشد شخص می‌تواند امشب نخست‌وزیر باشد و فردا نباشد، اتفاقی هم نیفتد و کودتایی هم به وقوع نپیوندد. جامعه‌ای که از دید فرهنگ به این ویژگیها نائل آید، رفتارهای سیاسی خاصی پیدا می‌کند و اصل اساسی نظام سیاسی در این جوامع مبتنی بر «ادارة امور» و نه «تحکم» بر مردم می‌گردد.

و بالاخره ششمین ویژگی فرهنگ مناسب توسعة اقتصادی این است که باید اعتقاد به فقر و ریاضت بیجا و گرامی داشتن این نوع اعتقادات از بین برود. در فرهنگ مناسب توسعة اقتصادی، مردم در کنار اعتقاد به مسائل کیفی باید به دنبال دنیا هم باشند و هیچ کس نباید فقر و محرومیت و به اصطلاح «چشم پوشیدن» از دنیا را عزیز و گرامی بشمارد. در قدیم این باور فرهنگی تبلیغ می‌شده است که «ای بابا، دنیا را رها کنیم». کسانی که خودشان در قصر زندگی می‌کردند، به مردم چنین توصیه‌هایی می‌کرده‌اند. البته راجع به استثناهایی که بوده صحبت نمی‌کنیم و حرف در مورد اکثریت افراد اجتماع است. لذا در می‌یابیم که باورهای فرهنگی خاصی وجود دارند که تحقق توسعة اقتصادی در گرو ایجاد آنهاست. نباید از نظر دور داشت که این باورها به صورت عناصر حاکم در فرهنگهای جوامع سنتی موجود نیست و بدیهی است که توسعة اقتصادی در گرو یک تحول فرهنگی عمیق است. اما قبل از اینکه به برخی از راه و روشهای این تحول فرهنگی بپردازیم باید یک نکتة اساسی و مهم دیگر در این زمینه را نیز مطرح کنیم.

گفتیم که فرهنگ پایة رفتارهای انسانی است و در عین حال ایجاد باور فرهنگی نیازمند زمانهای طولانی است. بر این اساس اگر فرهنگی برای توسعة اقتصادی نامناسب بود و به فرض محال، ناگهان از اذهان عمومی شسته شد، آیا فرهنگ تازه و مناسب در طی شش ماه یا یک سال یا دو سال در ذهن خالی ما جایگزین فرهنگ نامناسب قبلی خواهد شد؟ اگر این اتفاق نیفتاد و ذهن از فرهنگ خالی شد، مشخص است که پایه‌های اساسی رفتار انسانی از دست می‌رود. در این صورت، به عنوان مثال، دیگر نخواهیم دانست که چه بپوشیم، چه چیز را دوست داشته باشیم، از چه چیز بدمان بیاید و کوتاه سخن اینکه «سرگردان» و متزلزل خواهیم شد. همان درختی خواهیم شد که ریشه‌هایش قطع شده است و دیگر رفتارمان هیچ نوع نظم‌پذیری قابل پیش‌بینی را نخواهد داشت.

برای روشن شدن مسئله بد نیست کمی از این نظر به وضعیت ایران در چند سال قبل از انقلاب توجه کنیم. در آن دوران در کشور اتفاقاتی افتاده بود، حوادثی پیش آمده بود که ضمن ایجاد رفاه نسبی این باور فرهنگی را هم ایجاد کرده بود که هر چه مربوط به گذشته است پوچ و نامناسب است و باید کنار گذاشته شود. البته این باور مربوط به اقشاری از جامعه بود که درگیر تحولات آن دوران بودند. آهسته آهسته به جایی رسیده بودیم که حتی در زبان محاوره‌ای هم انعکاس این را می‌دیدیم و مثلاً واژة «قدیمی» ضمن اینکه معنی گذشته را به ذهن می‌آورد، معانی کهنه و بد را هم تداعی می‌کرد. حال در چهارچوب این باور، جوانی راهی دانشگاه می‌شد و در همان حال در بسیاری از زمینه‌ها، حتی زمینه‌های سادة رفتاری دچار سردرگمی و تزلزل می‌شد. مثلاً، نمی‌دانست که در دنیای موسیقی، صدای خوانندة قدیمی ایران را دوست داشته باشد یا به سراغ خوانندة جاز انگلیسی برود. نمی‌دانست که پوشیدن چه لباسی قابل قبول یا مردود است. به این ترتیب این شخص دچار تزلزل شخصیتی می‌شد. هر روز ممکن بود به «سازی برقصد» و تحت تأثیر این ایده یا آن تفکر باشد. در عین حال برای پدر و مادر این دانشجو که هنوز دچار این تحول فرهنگی نشده بودند این مسائل اتفاق نمی‌افتاد. این پدر و مادر، بدرستی یا به اشتباه، بنا به باور فرهنگی خود می‌دانستند چگونه رفتار کنند و لذا متزلزل و سرگردان نبودند. به هر حال، منظور این است که وقتی به هر دلیلی فرهنگی کاملاً زدوده می‌شود و فرهنگ دیگری جای آن را نمی‌گیرد، نتیجه جز سرگردانی و تزلزل چیزی نیست.

هر چند درست است که فرهنگ فعلی ایران مناسب توسعة اقتصادی نیست، چرا که نگرش علمی بر آن حاکم نیست یا علی‌رغم حرفهایی که می‌زنیم ـ صادقانه هم می‌زنیم ـ فرهنگ ما فرهنگ برابری انسانها نیست و درست است که اگر این فرهنگ برای توسعه نامناسب است باید عوض شود، ولی این تحول مستلزم زمان است. اگر قرار است و حتی اگر بتوانیم امروز این فرهنگ را عوض کنیم، جایگزینی فرهنگ مناسب زمان می‌خواهد و بدون توجه به این امر زدودن فرهنگ نامناسب فقط به خلاء فرهنگی می‌انجامد که نتیجة آن صرفاً سرگردانی، نابسامانی و تزلزل در رفتارهای انسانی است.

نتیجة این بحث این است که توسعة اقتصادی الزاماً نیازمند هویت مستقل فرهنگی است. هیچ کشوری بدون داشتن هویت مستقل فرهنگی توسعه پیدا نکرده است. علت هم این است اگر انسانها را از فرهنگ تهی کنید مثل درختی می‌شوند که ریشه‌اش قطع شده باشد. این درخت نمی‌تواند روی پا بایستد و ریشة جدید هم فوراً ایجاد نمی‌شود. پس وجود هویت مستقل فرهنگی برای توسعة اقتصادی لازم است.

در مورد ایران نمی‌توان گفت فرهنگ موجود به درد نمی‌خورد و باید آن را دور ریخت. از سوی دیگر، ویژگیهایی که برای تحقق توسعة اقتصادی لازم است در این فرهنگ دیده نمی‌شود. لذا دچار یک مشکل اساسی می‌شویم. چگونه باید ضمن حفظ هویت مستقل فرهنگی، فرهنگ را متحول کرد؟ برای حل این معما و مشکل یکی از ویژگیهای مجموعه‌های باور فرهنگی راه‌حل را نشان می‌دهد. قبلاً گفتیم که فرهنگها، مجموعه‌های متضادی از آرا و عقاید هستند. بنابراین، راه تحول فرهنگی در این نکته نهفته است که باید آن را در خود این فرهنگها جستجو کرد. شکلهای خاص و ویژگیهای فرهنگی مناسب را در فرهنگ ملت یافت و آن را تقویت و بر کل فرهنگ حاکم کرد. فرهنگ ایرانی، هم به نگرش علمی اعتقاد دارد و هم به قضا و قدر معتقد است، و هم به ریاضت و هم به ارج نهادن تلاش برای تأمین زندگی بهتر اعتقاد دارد. اکثر فرهنگهای دیگر هم همین خصلتها را دارند. در این وضعیت، هنر برنامه‌ریز توسعه و هدایت کنندة جامعه این است که در فرهنگ جامعة خود جستجو کند و اجزای مناسب را بیابد و آنها را تعریف و تقویت نماید و اجزای نامناسب را بتدریج تضعیف کند. کشورهای دیگر هم از همین طریق توسعه پیدا کرده‌اند. اروپا قبل از انقلاب صنعتی شاهد دویست سیصد سال دورة رنسانس فرهنگی بوده است. رنسانس فرهنگی اروپا همان نوزایی و بازسازی فرهنگی ـ علمی این جامعه است. وقتی جریان گالیله پیش آمد، در واقع خرافات و علم با یکدیگر درگیر شدند. در مکاتب هنری اروپا هم مشاهده می‌شود که بتدریج نگرشی علمی حاکم می‌شود ـ که گاهی هم در این قضیه افراط می‌شود. بازسازی سالم فرهنگی باید با استفاده از این نوع روشهای علمی صورت گیرد.

 

خط مشی‌ها و سیاستهای اجرایی تحول فرهنگی

گفتیم که فرهنگ سنتی جامعة ایران مناسب توسعة اقتصادی نیست، که این فرهنگ باید متحول شود و این تحول باید در متن حفظ هویت مستقل فرهنگی کشور صورت گیرد. حالا باید به این مسئله بپردازیم که به طور مشخص‌تر و اجراییتر، این تحول فرهنگی چگونه صورت می‌گیرد و برنامه‌ریزی کشور چگونه می‌تواند به انجام سریعتر این تحول کمک کند. در اینجا باید اشاره کنیم که فرهنگ به مفهوم مورد نظر ما، یعنی به مفهوم مجموعة آراء و عقاید مورد قبول نسبی عامه، در حقیقت بیان کنندة شخصیت افراد است و شخصیت هم در سنین کودکی و نوجوانی شکل می‌گیرد. گفته می‌شود که در 5 تا 15 سالگی است که شخصیت ساخته می‌شود، یعنی دوران کودکی و نوجوانی دوران حساس این روند به شمار می‌رود. بدیهی است که برای برنامه‌ریزی تحول فرهنگی باید دید کودکان و نوجوانان ما در دوران شکل‌گیری شخصیتی در کجا هستند. کودکان و نوجوانان در این سنین وقت خود را عمدتاً در مدرسه یا در خانه می‌گذارنند. در این دوران آنها از معلم و از پدر و مادر الگو می‌سازند. فرهنگ‌ سازی برای توسعة اقتصادی نیازمند این است که در خانه و مدرسه درست عمل کنیم و در این مکانها به طور جدی وارد مرحلة الگوسازی فرهنگی شویم.

چگونه؟ اولاً باید وارد مدرسه، یعنی نظام آموزشی کشور، شویم. گفتنی است که بحث کنونی ما بر سر جنبة پرورشی نظام آموزشی است و به جنبة آموزشی آن کاری نداریم. در مدرسه می‌توان حس برابری انسانها را به کودکان یاد داد یا نداد. در مدرسه می‌توان احترام به حقوق دیگران، حس نظم‌پذیری جمعی، احترام به آزادی بیان و ... را به صورت جزئی از شخصیت کودک در وجود او رشد و پرورش داد یا این کار را نکرد. آیا در مدارس ما می‌توانند این باورهای فرهنگی را به کودکان تلقین کنند؟ مطمئن باشید اگر نتوانند به این مهم دست یابند، توسعة‌اقتصادی جامعة ما سامان نخواهد گرفت.

کودکان خصلتاً نگرشی علمی دارند. بچه‌های دو سه ساله دایماً در حال پرسیدن هستند. به نظر می‌رسد که معتقدند هر حادثه‌ای علتی دارد و راه پیدا کردن علت را هم در پرسیدن از بزرگترها می‌دانند. این نگرش در فطرت بچه‌ها نهفته است. آیا مدارس ما این کنجکاوی را می‌کشد و یا آن را تشویق و ترغیب می‌کند؟ اینجاست که مدرسه می‌تواند عامل توسعه یا مضرّ به حال توسعه باشد. مدرسه‌ای که امکانات محدودی داشته باشد، مدرسه‌ای که معلمش دچار هزاران مشکل باشد، بیش از پنجاه شصت کودک را در کلاس همین معلم بریزند و مدارس را چند نوبته کنند، ذهن ظریف کودک را تحت فشارهای نامتناسب فراوان می‌گذارد و آن را به ذهن علمی تبدیل نمی‌کند. این کودک از علم و کتاب گریزان می‌شود. اگر درس بخواند و نمره‌های خوب بگیرد معمولاً به علت ترسی است که از تنبیه در ذهن پاک و دنیای کوچک فکری او ایجاد کرده‌ایم. این کودک معمولاً چنین بار می‌آید که وقتی تحت فشار و ترس باشد کار می‌کند و منظم است و به محض کنار رفتن فشار، کار را رها می‌کند؛ چنین آموزش دیده است که اگر توانست گلیم خودش را از آب بکشد و کاری به اینکه حق و حقوق دیگران چیست نداشته باشد؛ هیچ گاه به کتاب و به مطالعه و به علم و به نگرش علمی علاقه‌مند نمی‌شود، بلکه از همة این مقولات گریزان می‌گردد؛ به محض اینکه درسش تمام شد و فارغ‌التحصیل شد، از مطالعه، از تفکر علمی، ‌از نگرش علمی «فارغ» می‌گردد و لذا تحصیل او صرفاً منتهی به مدرک می‌شود و خلاصه این کودک این سرمایة عظیم انسانی جامعة ما ـ از نظر توسعة اقتصادی «نامناسب» خواهد شد و توسعة اقتصادی با از دست دادن این منبع عظیم عقیم خواهد ماند.

بدیهی است که اگر به واقع به دنبال توسعة اقتصادی جامعه هستیم، یکی از جاهایی که باید قویاً و وسیعاً مورد توجه باشد، مدارس ابتدایی و راهنمایی است. در اینجاهاست که باید پول خرج کرد، باید منابع را تخصیص داد، نیروی انسانی دلسوز را در مدارس به کار گمارد، به زندگی و به تعلیم و تربیت و معلمان رسیدگی کرد و مدارس را به محل‌هایی تبدیل کرد که کودکان با ذوق و شوق به آنجا سرازیر شوند، باید دانشمندترین دانشمندان کشور را به کار تدوین کتب دوره‌های ابتدایی گماشت و باید وسایل کمک آموزشی فراوان برای مدارس فراهم آورد.

آیا مدارس ابتدایی و راهنمایی خود را به واقع با این دید و نگرش مورد توجه قرار می‌دهیم؟ در اینجا منظور خوب آموختن، خوب خواندن و خوب نوشتن در مدارس نیست؛ بلکه مراد این است که آیا خصایل مورد نیاز برای تشکیل درست شخصیت را در مدارس تقویت می‌کنیم. آیا بچه‌های ما در کلاس پنجم نگرش علمی بیشتری دارند یا در کلاس اول نگرش علمی بهتری داشتند؟ فرضیة فعلی من، متأسفانه، این است که مدارس ما در جهت عکس عمل می‌کنند. علی‌رغم زحمات دلسوزانة معلمان ما، متأسفانه به نظر می‌رسد که مدارس در جهت عکس عمل می‌کنند. در همه جای دنیا می‌گویند اگر قرار است کودکان در دوران آموزش ابتدایی از علم بریده نشوند و رگه‌های شخصیتی لازم در آنها پرورش داده شود، باید حداقل 30 تا 40 درصد هزینه‌های آموزشی هزینة غیرپرسنلی باشد، یعنی کودکان باید علم را با تفریح یاد بگیرند. اما حدود 92 درصد هزینة مدارس ابتدایی ما هزینة پرسنلی است. یعنی تعداد بسیار زیادی از کودکان ما در یک اطاق و احتمالاً روی صندلیهای شکسته می‌نشینند و معلمی با هزاران مشکل سر می‌رسد و آموزشهایی را در سطوح پایین کیفی به آنها ارائه می‌دهد. که معلم ما مقصر نیست ـ معلمی که نه آموزشهای تخصصی لازم را برایش فراهم کرده‌ایم، نه حداقل حقوق لازم برای گذراندن یک زندگی عادی را در اختیارش قرار داده‌ایم و نه امکانات لازم برای آموزش صحیح در مدرسه را در دسترس قرار داده‌ایم. تأکید می‌کنم معلم مقصر نیست؛ تقصیر با الگوی تخصیص منابعی است که در برنامه‌های توسعه و در بودجه‌بندی‌هایمان انتخاب کرده‌ایم. با همین امکانات محدود هم معلمان می‌کوشند که تحصیل را برای کودکان مطلوبتر کنند.

امسال در یکی از استانها دیدم به بچه‌های کلاس اول گفته‌اند که یک روز زودتر از اول مهر به مدرسه بیایند. همتی کرده بودند؛ یک بسته کوچک محتوی سه شکلات به عنوان هدیه می‌دادند. در عین حال مدیری می‌گفت: «من آمار 90 نفر شاگرد کلاس اول را به اداره رد کردم و بعد هشت نفر به آنها اضافه شد. اما برای این هشت نفر سهمیه‌ای نداشته‌اند که بدهند. و بالاخره گفتم که یک جوری مسئله را خودم حل می‌کنم.» معلوم است که ما امکانات را به صورت محدودی عرضه می‌کنیم. توجه داشته باشید که نمی‌گویم امکانات محدود است، بلکه می‌گویم امکانات را به صورت محدودی ارائه می‌کنیم.

مسئلة اصلی ما محدود بودن امکانات نیست؛ مشکل ما اشتباه نگرش در «انتخاب اقتصادی» است. آیا ما این انتخاب را خواهیم کرد که مجتمعهای بزرگ صنعتی راه بیندازیم و بعد افراد مورد نیاز را برای چرخاندن آنها داشته باشیم؟ وقتی چنین عمل می‌کنیم پروژة بزرگی که باید دو ساله ساخته شود کار ساختمانش به پانزده سال می‌کشد و وقتی ساخته شد به جای 90 درصد ظرفیت با 4 درصد ظرفیت کار می‌کند، تولید محدود آن هم دچار نوسانات می‌شود و یا کیفیت تولیدات پایین می‌آید.

چرا؟ چون وقتی لازم بود منابع اقتصادی را صرف نماییم و انسان مناسب را تربیت کنیم این کار را نکردیم و تصور ما بر این بود که تمدن بزرگ با این مجتمعهای عظیم به دست می‌آید. بنابراین، تخصیص منابع ما غلط است. این ادعا که پول نداریم ادعایی پوچ و بی‌محتواست. اگر منابع فعلی آموزش و پرورش مامحدود است، می‌توان و باید نحوة تخصیص منابع را عوض کرد. راه‌حل این کار خصوصی و «غیرانتفاعی» کردن آموزش نیست. آموزش خوب با کیفیت مطلوب در سنین مورد بحث تا آن حد گران است که حتی اگر بخش خصوصی بتواند این آموزش را ارائه دهد، پرداخت هزینه‌های آن از عهدة اکثریت قریب به اتفاق مردم ما خارج است. در عین حال، توسعة اقتصادی متکی بر مشارکت مردم که خواست جامعة ما و قانون اساسی ماست. با این نوع تخصیص منابع تحقق نمی‌یابد. تأکید می‌کنم که باید به دوران کودکی مردم توجهی بیش از آنکه تا حال داشته‌ایم مبذول داریم، چرا که فرهنگ در این سنین شکل می‌گیرد. در عین حال این نکتة اساسی را هم باید به خاطر داشت که اصلاح مدارس به این معنی نیست که باید صبر کنیم تا کودکانمان بزرگ شوند و نتیجة کار را ببینیم، بلکه از طریق اصلاح مدارس، به نحو بسیار مؤثری می‌توان به اصلاح ویژگیهای فرهنگی خانواده‌ها نیز پرداخت. هر تغییر و بهبودی در مدارس از طریق میلیونها دانش‌آموز سریعاً به نحومؤثری وارد میلیونها خانوادة کشور می‌شود.

پس یکی از استراتژیهای ویژه برای توسعة اقتصادی این است که به سراغ مدارس برویم، تخصیص منابع در این زمینه را تغییر دهیم و مدارس را به سوی پرورش صحیح انسانها با ویژگیهای لازم برای توسعة اقتصادی سوق دهیم. حتی اگر لازم باشد باید برای مدتی از پروژه‌های بزرگ چشم بپوشیم، زیرا نتیجة کار این گونه پروژه‌ها را همین الان هم می‌توان مشاهده کرد. پروژه‌های بزرگ به جای اینکه دو ساله ساخته شوند، عملاً به بیش از 10 تا 15 سال وقت نیازمند می‌شوند. این همه کارخانه مدرن داریم، ولی هر روز با مشکلات تازه‌ای در امر تولید مواجه هستیم. وقتی مشکلات را می‌بینیم، به دنبال تعویض مدیر، تغییر نمودار سازمانی کارخانه و ... می‌رویم و دوباره همین مشکلات تولید تکرار می‌شوند. امروز به دنبال حصول ارز بیشتر می‌رویم و وقتی موفق می‌شویم، خوشحالیم که مسئلة کمبود تولید را حل کرده‌ایم. فردا دوباره با کاهش ارز مواجه می‌شویم و مشکلات تولید دوباره بر سر راه ما سبز می‌شوند. این روشها مسئلة توسعة اقتصادی مملکت را سر و سامان نمی‌دهد؛ برای توسعة اقتصادی اولین کار از دید فرهنگی این است که کار اصلی و اساسی را در مدارس و از نظر پرورش فرهنگی شروع کنیم.

گفتیم که کودکان در سنین تشکیل شخصیت بخش قابل توجهی از وقت خود را در خانه و در نزد خانواده می‌گذرانند. بدیهی است که برای پرورش شخصیت مناسب توسعه دومین استراتژی اساسی توجه ویژه به خانواده‌هاست. در این زمینه بویژه باید توجه داشت که خانوادة فقیر، قدرت و توان، حوصله و دقت، و علم و بینش لازم برای پرورش شخصیتی کودکان را ندارد. لذا بدیهی می‌نماید که در مورد کشوری مانند ایران که از موهبت عظیم نفت برخوردار است، دومین استراتژی ویژة توسعة اقتصادی تلاش و کوشش در تأمین نیازهای اساسی مردم و زدودن فقر معیشتی در خانواده‌ها باشد. بدین دلیل کسانی که به اعتقاد آنها می‌توان جامعه را با توزیع نامتعادل درآمد در زمانی نه چندان طولانی از دید اقتصادی به شکوفایی و به راه سلامت کشاند، بشدت در اشتباه‌اند. اتخاذ الگوی نامتعادل توزیع درآمد برای حصول شکوفایی اقتصادی فقط در شرایطی موفق خواهد بود که از یک طرف، جامعه‌پذیرای «نخبه‌گرایی» و از طرف دیگر، پذیرای تحمل فشار شدید اقتصادی و فقر توده‌های وسیع مردم برای زمانهای نسبتاً طولانی باشد. این الگو در شرایط امروز جهانی فقط در صورتی می‌تواند امید به موفقیت داشته باشد که پشتوانه‌ای بسیار قوی از نیروهای مسلح را سازمان دهد و در موارد لازم با قاطعیت و سبعیت این پشتوانه را به کار گیرد. به عبارت دیگر، اگر این الگو انتخاب شود، باید آمادة موقعیتهایی همانند وضعیت پیش آمده در شیلی طی یکی دو دهة گذشته بود، باید آماده بود که تفنگها را به سوی مردم نشان رفت، هر صدای اعتراضی را در گلو خفه کرد، باید چشم را بر مصیبت و بلیه عظیم فقر توده‌های وسیع مردم بست و تازه اگر پذیرای همة این مسائل بودیم باز هم احتمال عدم موفقیت این الگو بسیار زیاد است ـ همان گونه که تجارب موجود جهان نیز این نکته را تأیید می‌کند.

به هر حال، به نظر نمی‌رسد که برای ایران چنین الگویی ضرورت داشته باشد یا آگاهانه چنین الگویی انتخاب شود. مساله این است که دولت باید به تفکری عمیق در جهت بازنگری و اصلاح الگوی تخصیص منابع خود بپردازد. این بازنگری احتمالاً به این نکته خواهد انجامید که دولت در برخی از بخشها آزادیهای وسیعی را اعمال کند و شرایط فعالیت مؤثر و مفید بخش خصوصی در آنها را فراهم آورد. آن گاه منابع آزاد شدة خود را به سوی استراتژیهای توسعه، از زمره استراتژیهای مورد بحث معطوف کند. در این صورت، بعید به نظر می‌رسد که منابع در اختیار دولت برای اتخاذ استراتژیهای مناسب فرهنگی و غیر فرهنگی توسعه کفایت نکند.

و بالاخره سومین استراتژی اساسی ایجاد تحول فرهنگی مناسب برای توسعة اقتصادی در «الگوسازیهای» فرهنگی جامعه نهفته است. براساس این استراتژی با فراهم آوردن مثالهای واقعی باید به جامعه نشان داد که آنچه مورد نیاز و مورد احترام است شخصیتها و رفتار ممتاز فرهنگی است. برای این کار باید از یک طرف، شرایطی را فراهم آورد که هنرمندان جامعه یکی از محورهای اساسی فعالیت خود را بر این زمینه‌ها استوار سازند. از طرف دیگر، باید به صورت منسجم و منظم با طرح شخصیتهای فرهنگی نمونه و با نشان دادن احترام عملی به این شخصیتها و رفتارها، الگوی مناسب را برای مردم فراهم ساخت. نکات فراوان دیگری را نیز در این زمینه می‌توان مطرح ساخت که ما از آنها در می‌گذریم. این گفتار را با جمع‌بندی مطالب به صورت زیر به پایان می‌رسانیم:

    توسعة اقتصادی مشکل همة ما است، بدون تحقق توسعة اقتصادی حل و فصل مشکلات جاری و روزمره کشور ـ مشکلاتی از قبیل بیکاری، سر در گمی، احساس نگرانی نسبت به آینده، وابستگی به خارج و ... ـ مقدور نیست.
    تحقق توسعة اقتصادی در گرو تدوین و بکارگیری مجموعه‌ای از استراتژیهای مناسب در حوزه‌های پنچگانة فرهنگ، آموزش تخصصی، انباشت سرمایه، نظام اقتصادی مناسب و حفظ ثبات نظام است.
    در زمینة تحول مناسب فرهنگی، حداقل باید سه استراتژی اصلی در این زمینه را با جدیت پی‌گیری کرد و منابع انسانی و فرهنگی لازم برای تحقق حرکت در این مسیرها را تأمین نمود: تخصیص منابع کافی به جنبه‌های پرورشی بویژه در مدارس ابتدایی و راهنمایی، تأمین نیازهای اساسی زندگی و حیات اکثریت آحاد جامعه، و الگوسازی فرهنگی مناسب.
    همگان، بویژه آنان که از موهبت مادی و فرهنگی بهتر و موقعیت سیاسی بالاتری برخوردارند، باید پذیرای مسئولیت آماده‌سازی زمینه‌های این تحول فرهنگی باشند. در صورت پذیرش این مسؤلیت است که می‌توان در انتظار آیندة پرارزشتری برای خود و برای فرزندان این آب و خاک بود.

 

 

 

 

 

 

 

تربیت نیروی انسانی (به نقل از کتاب مدارهای توسعه نیافتگی اقتصاد ایران)

و بالاخره آخرین نکته‌ای که در این زمینه باید به آن اشاره شود، مسئله نیروی انسانی است. در روند توسعة اقتصادی به رده‌های متعددی از تخصص نیاز است و در انجام هر کاری باید عواملی از قبیل تفکر، ابداع، انرژی مقاومت و پایداری را به کار گرفت و هر نوع کاری به درجات مختلف از این عوامل نیاز دارد. نوع کار را نیز می‌توان برحسب اینکه چه درصدی از کدام یک از عوامل فوق را در خود دارد، طبقه‌بندی کرد. براساس این تقسیم‌بندیها می‌توان گفت که حداقل شش ردة تخصصی در جریان توسعه اقتصادی مورد نیاز قطعی است. این شش رده عبارت‌اند از: نیروی انسانی متفکر، تکنولوژیست، کارفرمای اقتصادی، متخصص رده بالای بهره‌برداری، متخصص رده‌میانی بهره‌برداری و کارگر ساده.

در شرایط عادی توسعه، جوامع پیشرفته‌تر قالبهایی برای تربیت این رده‌های تخصصی داشته‌اند و فضای خاص لازم برای پرورش هر رده در چهارچوب مکانیسمهای مورد عمل جهان توسعه یافتة امروزی وجود داشته است. اما در کشورهای جهان سوم امروز دیگر این قالبها و مکانیسمها وجود ندارند. در بسیاری از این کشورها باید دولت به اجبار نقش فراهم آوردن فضای پرورشی این نیروها را بر عهده گیرد و بعضاً جایگزین بعضی از این رده‌ها شود، هر چند متأسفانه هنوز در بسیاری از کشورهای جهان سوم دولتها به این مسائل آگاه نیستند یا به دلایلی خود را با این مسائل درگیر نمی‌کنند. به عنوان مثال، بیشتر تلاش ما در برنامه‌ریزی نیروی انسانی، بر روی رده‌های چهارم، پنجم و ششم، یعنی متخصصان بهره‌برداری در رده‌های مختلف، متمرکز است و کمتر به نیروهایی که در رده‌های اول، دوم و سوم قرار دارند و پایه و اساس وابستگیها یا تحولات دیگر هستند، می‌اندیشیم. به هر حال، در صورتی که مسئلة ‌توسعة اقتصادی در کشورهای جهان سوم جدی گرفته شود، نقش دولت در فراهم آوردن فضای پرورشی این رده‌های تخصصی نیروی انسانی بسیار اساسی خواهد بود. از این جنبه مشخص می‌شود که رده هفتم نیروی انسانی نیز در فرایند توسعه لازم می‌شود که بسیار مهم و اساسی است و همان رده مدیران امور عمومی و توسعه‌ای است در عین حال، دخالت دولت در این امر مهم توسعه‌ای هم مستلزم انعکاس مالی در بودجه خواهد بود.

 

بودجة آموزش و پرورش (به نقل از کتاب مدارهای توسعه نیافتگی اقتصاد ایران)

نکتة دیگر این است که متأسفانه بودجه‌های فعلی کشور به علت همین خصلت، امکان سیاستگذاری اقتصادی را تا حد زیادی از دست داده است. امکانات متعددی در قالب هزینه‌ها و درآمدها که به نظر می‌رسد برای مانور باید وجود داشته باشد، به دلایل مختلف، بسیار محدود است. هزینه‌های جاری کشور در حدی کاهش یافته که در بسیاری مواقع حتی تبدیل به اتلاف منابع شده است، به عنوان مثال، در شرایطی آموزش عمومی را برای حدود 12 میلیون دانش‌آموز کشور ارائه می‌کنیم که هزینه‌‌های پرسنلی این آموزش در سطوح ابتدایی به بالای 92ـ 93 درصد می‌رسد. حال آنکه از نظر معیارهای آموزشی برای کیفیت نسبتاً قابل قبول آموزش عمومی در سطح ابتدایی حداکثر هزینة پرسنلی باید حدود 70 درصد کل هزینه باشد و 30 درصد برای هزینه‌های کمک آموزشی اختصاص یابد. شرایط ما به گونه‌ای است که حتی با تخصیص حدود 92 درصد کل هزینه به پرسنل بازهم حقوق معلمان به طور خالص کمتر از 4 هزار تومان در ماه است. در این شرایط، تردید فراوانی وجود دارد که آیا صرف منابع بیشتر به اتلاف منابع شباهت دارد یا به ارائة خدمات واقعی آموزشی برای گروهی از جمعیت کشور که باید فعالان اقتصادی آیندة کشور باشند.

 

چگونگی اتلاف منابع در زمینه آموزش (به نقل از کتاب مدارهای توسعه نیافتگی اقتصاد ایران)

متأسفانه اتلاف منابع در این زمینه زیاد است. بحث اتلاف منابع این نیست که مثلاً رویه‌های فاسد وجود دارد. مسئله این است که مثلاً کلاس دانشگاهی دایر می‌کنیم و معلمی را با حقوق ماهی 8 هزار تومان سر این کلاس می‌فرستیم، و این معلم را در جامعه‌ای رها می‌کنیم که باید 15 هزار تومان اجارة منزل بدهد. این کار برای ما آموزش نخواهد شد. هزینة آموزش عالی این شخص اتلاف منابع است. باید فکر کرد که آیا بهتر نیست حتی در صورت لزوم آموزش عالی را محدود کنیم، اما با کیفیت بهتری به انجام برسانیم؟

 

تخصیص بودجه به آموزش و پرورش عمومی یا آموزش عالی (به نقل از کتاب مدارهای توسعه نیافتگی اقتصاد ایران)

سؤال. چگونه می‌توان با عدم کارایی دستگاه دولتی برخورد و مقابله کرد؟

جواب. در این زمینه چند مقوله را باید مورد بحث قرار داد. اولین مسئله این است که در بودجه «انتخاب» را بپذیریم و خودمان را درگیر وظایف جدیدی نکنیم که برای برخورد با آنها پول و امکانات لازم را نداریم. ضمناً از جنبة کارایی نیز شروع به تصحیح عملکرد خود کنیم. فرض کنید از یک طرف، می‌خواهیم در سال 80 هزار نفر را وارد دانشگاهها کنیم و از طرف دیگر با هزینة 25 هزار تومانی سرانة هر دانشجو مواجه‌ایم. بعد با توجه به تعداد 80 هزار نفر و 25 هزار تومان هزینة سرانه، با این مسئله مواجه می‌شویم که کل بودجه قابل تأمین نیست. ولی آیا مجبور به پذیرش 80 هزار نفر در دانشگاه و مجانی بودن آن هستیم؟ آیا مثلاً تجربة دانشگاه آزاد نشان نداده که می‌توانستیم 100 هزار دانشجوی جدید داشته باشیم که در مجموعه‌های دیگری کار تحصیلی را انجام دهند؟ آیا انتخابهای ما بسته است؟ براساس تجربه می‌توان گفت که از این دید راهها بسته نیست.

اول فرض را بر این می‌گذاریم که تمام آموزش و پرورش باید صرفاً در قالب دولت انجام شود و در عین حال جمعیت هم باید رشد بسیار زیادی بکند با آن نداشته باشیم، انواع تسهیلات روستایی و غیرروستایی را هم فراهم کنیم. بعد می‌گوییم که ما محدود هستیم و کاری نمی‌شود کرد. در حالی که اگر از این دید به بودجه نگاه نکنیم و نظر خود را تغییر بدهیم، جای مانور بسیار زیادی برای محدود کردن حجم عملیات یا دگرگون کردن دسته‌بندی آنها به وجود می‌آید.

فرض کنید که دولت امروز خدماتی را عرضه می‌کند که ارائة آنها ضروری است. ولی گروههای خاصی از آن استفاده می‌کنند و در مقابل این خدمات هم قدرت پرداخت دارند. آیا در صورت محدودیت امکانات باید همین رویه‌ها را ادامه داد یا راه‌حلهای دیگری پیدا کرد. مثلاً در زمینة تحصیلات دانشگاهی بارها بحث این بوده که از کسانی که توانایی دارند شهریه گرفته شود. بحث مخالفان این بوده که ما می‌خواهیم کسی به دلیل فقر از تحصیلات محروم نشود. این اصل را می‌پذیریم، ولی آیا ضرورت پذیرش این امر که کسی نباید به دلیل فقر از تحصیلات عالی محروم شود، رایگان بودن تحصیل در دانشگاه را توجیه می‌کند؟ قطعاً چنین نیست. به عنوان مثال، از سال 1362 بحث داشتیم که دولت بودجة دانشگاهها را به یک صندوق مربوط به دانشگاه بپردازد و هزینه‌های تخصصی برآورد شده در رشته‌های مختلف به اطلاع دانشجوی هر رشته برسد و او بدون هیچ ضابطه‌ای مخیر باشد که یا در طول تحصیل و یا بعد از آن براساس روش خاصی تمام هزینه یا مقداری از آن را بازپرداخت کند.

در این صورت، بعد از یک دورة 7-8 ساله، دانشگاه به طرف خودکفایی پیش می‌رود و در عین حال هزینه‌های دانشگاهی دولت کم می‌شود و می‌توان هزینة سرانه را بالا برد تا اگر دولت سالی 60 میلیارد ریال برای دانشگاهها پرداخت می‌کند، باز هم آن را تأمین کند، ولی کیفیت خدمات را بالا ببرد، آزمایشگاهها را بیشتر و بهتر کند و ... ولی اگر این برخورد را نداشته باشیم، اتفاقی می‌افتد که امروز رخ داده و سه سال بعد تشدید خواهد شد. مدام دانشجوی اضافه خواهیم گرفت. مدام هزینة سرانه را پایین خواهیم آورد و مدام کارایی را کاهش خواهیم داد.

برخی از مسائل به نحوة برخوردها و نوع سیاستگذاری برمی‌گردد. نباید چنین تصور شود که اصل درست فقط یک راه اجرایی دارد. اجرای این اصل درست که فقر نباید مانع تحصیل دانشگاهی شود، صرفاً تحصیل مجانی نیست. در بسیاری از زمینه‌های خدمات دولتی موارد مشابهی قابل انجام است که در ظرف مدت کوتاه جواب نخواهد داد ولی خیلی سریع شروع به بازدهی می‌کند.

برخی از مسایل دیگر به این امر برمی‌گردد که در داخل بودجه از لحاظ پرداختهای پرسنلی چه کارهایی را انجام می‌دهیم و نسبت این پرداختهای پرسنلی به سایر پرداختها چیست؟ بخصوص در چند سال اخیر سعی کردیم مادة یک و دو مربوط به هزینة بودجه را که پرداختهای جاری و حقوقها را شامل می‌شود هر چند کمتر محدود کنیم، ولی در عین حال محدود کرده‌ایم و در سایر مواد هزینه‌ای محدودیت شدیدی اعمال کرده‌ایم و کمتر توجه کرده‌ایم که از طریق ماده‌های دو به بعد، در حقیقت، وسایل و ابزار کار برای پرسنل فراهم می‌شود. به هر حال، تخصیص این مواد را کاهش داده‌ایم و میزان صرفه‌جویی‌هایمان مثلاً 100 میلیارد بوده است. در عین حالی که از نظام مالیاتی می‌توانستیم 200 میلیارد اضافه درآمد واقعی کسب کنیم و این 100 میلیارد را صرفه‌جویی نکنیم و حتی مقدار وسایل و ابزار کار را افزایش دهیم.

 

محیط فرهنگی ـ اقتصادی مناسب (به نقل از کتاب مدارهای توسعه نیافتگی اقتصاد ایران)

تحول اساسی در بخش کشاورزی کشور در زمان حاضر بیش از هر چیز نیازمند ایجاد شرایطی است که قادر به جذب نیروهای جوان و خلاق باشد. متأسفانه در اکثر کشورهای جهان سوم، و از جمله ایران، شرایط لازم برای جذب این سرمایة اصلی در بخش تولید فراهم نیست و بخش کشاورزی از این لحاظ بیش از بخش صنعت دچار مشکلات و تنگناست. به نظر می‌رسد که در ایران، به طور سنتی، فقط سه گروه حرفه‌ای دارای انگیزة کافی معنوی و مادی برای جذب اذهان خلاق به درون خویش بوده‌اند. این سه رده عبارت‌اند از امور سیاسی (مقام)، امور نظامی (زور و قدرت) و امور تجاری (پول و ثروت). و احتمالاً به این دلیل است که اکثر افرادی که دارای استعدادها و توانهای چشمگیر بوده‌اند به یکی از این سه زمینه جذب شده‌اند. جدای از تحقیق و تتبعات مذهبی که برای برخی از قشرهای جامعه همیشه دارای انگیزة بسیار قوی معنوی نزدیکی به مبدأ خلقت بوده است، به نظر می‌رسد که جامعة ما در حوزة علوم و فنون نتوانسته است انگیزه‌های لازم برای جذب و حفظ افراد را فراهم آورد. بخش کشاورزی وسیله و ابزار مهمی برای ورود در حوزه‌های سه‌گانة سیاسی، نظامی و تجاری را نداشته و لذا نه تنها قادر به جذب نیروهای لازم نشده، بلکه طی قرنهای متمادی و بویژه طی چند دهة اخیر مداوماً از نیروهای جوان و کارا تهی شده است. با توجه به این مسائل، سیاست اقتصاد کشاورزی ایجاب می‌کند تمهیدات لازم برای جذب نیروی لازم به این بخش فراهم شود.

برای رسیدن به این مهم باید از یک طرف، به ایجاد انگیزه‌های فرهنگی پرداخته شود و از طرف دیگر، انگیزه‌های سیاسی ـ اقتصادی لازم فراهم آید. در عین حال، این انگیزه‌ها باید برای رده‌های مختلف نیروی انسانی مورد نیاز بخش به طور جداگانه‌ای طراحی و ایجاد شود. به عنوان مثال، برای نیروی انسانی علمی ـ فنی بخش باید تسهیلات سرمایه‌ای لازم را فراهم آورد و لذا لازم است که هنگام سیاستگذاری برای این بخش ایجاد مؤسسات تحقیقی علمی ـ فنی، کشاورزی، ورود کتاب و مجلات علمی، ورود وسایل و ابزارهای تحقیقاتی آزمایشگاهی و ایجاد ساختمانهای لازم برای تحقق این اهداف مورد عنایت کافی قرار گیرد. از طرف دیگر، باید گشاده‌دستی لازم در تأمین زندگی دست‌اندرکاران بخش مورد توجه قرار گیرد. در سطح جامعه نیز با الگوسازیهای فرهنگی (متکی بر واقعیات عینی و ملموس) باید قدرت جذب و حفظ نیروی انسانی علمی ـ فنی در بخش را فراهم کرد.

 

آموزش توسعه‌ای (به نقل از کتاب مدارهای توسعه نیافتگی اقتصاد ایران)

آموزش برای توسعه با توجه به تعریفی که در ابتدای این نوشته از توسعة اقتصادی ارائه شد، از بخشهای محوری سیاستگذاری اقتصادی است. به خاطر اهمیت این امر، نباید منابع محدود آموزشی کشور را به حوزه‌های آموزشی غیرمربوط با امر توسعه تخصیص داد، به عبارت دیگر، با تکیه بر آموزش توسعه‌ای نباید هر نوع آموزشی را توجیه و در شرایط محدودیت امکانات اجرا کرد. آموزش توسعه‌ای به آن دسته از فعالیتهای آموزشی اطلاق می‌شود که مستقیماً معطوف به انتقال دانش و فن‌نوین به بطن و هستة فعالیتهای تولیدی جامعه باشد. بنابراین، گسترش ناسنجیدة آموزشهای عمومی مثلاً تا حد دیپلم متوسطه برای تمامی جمعیت 18ـ6 سالة کشور در شرایط محدودیت منابع آموزشی در مراحل اولیة توسعه می‌تواند نه تنها مشوق توسعه نباشد، بلکه ممکن است در عمل به عنوان عامل بازدارنده فرایند توسعة اقتصادی عمل کند، یا گسترش حداکثر تحصیلات نظری دانشگاهی بدون رعایت جوانب لازم از نظر کیفیت و کاربردهای عملی نمی‌تواند نقش حیاتی‌ای در فرایند توسعه داشته باشد.

آموزشهای توسعه‌‌ای در مراحل اولیة توسعه باید الزاماً به انتقال تکنولوژی و درون‌زا کردن آن معطوف باشد. لذا حیاتی‌ترین آموزشها در این مراحل، آموزشهای فنی و حرفه‌ای در سطوح مختلف تحصیلی است. آموزشهای عمومی و نظری باید در این راستا به صورت حوزه‌های تبعی از آموزشهای فنی و حرفه‌ای طراحی و اجرا شود. به عبارت دیگر، باید قسمت عمدة منابع آموزشی کشور به حوزه‌های فنی و حرفه‌ای تخصیص یابد و آموزشهای عمومی و نظری در سطوح مختلف فقط در حد ضروریات آموزشهای فنی  حرفه‌ای گسترش یابد. تنها استثنا بر این اصل در صورتی است که منابع آموزشی کشور نامحدود یا بسیار فراوان باشد که این وضعیت در جهان سوء کمتر قابل تصور است.

از نظر آموزشهای فنی و حرفه‌ای وجود حداقل شش ردة اصلی نیروی انسانی توسعه‌ای در فرایند سالم توسعة اقتصادی الزامی است: نیروی کار انسانی متفکر علمی، نیروی انسانی نوآور فنی، نیروی انسانی نوآور اقتصادی، نیروی انسانی متخصص رده‌های بالای بهره‌برداری، نیروی انسانی متخصص رده‌های میانی بهره‌برداری، و نیروی انسانی متخصص سیاستگذاری و هدایت امور عمومی.

بخش کشاورزی نیز مستثنی از موارد و نکات فوق نیست. در این بخش نیز باید گسترش آموزشهای نظری ـ کاربردی مربوط به انتقال مبانی نظری و تکنولوژی نوین کشاورزی را محور اصلی سیاست اقتصادی کشاورزی قرار داد. در این راستا باید به تقویت اساسی نظام جمع‌آوری، تدوین و تنظیم اطلاعات علمی ـ فنی بخش کشاورزی پرداخت و نظام اطلاع‌رسانی علمی ـ فنی کشور در زمینة کشاورزی را به طور اساسی متحول کرد. ایجاد و تقویت کتابخانه‌های لازم؛ تسهیل شرایط دسترسی به کتب و مقالات علمی ـ کاربردی؛ تسهیل و ایجاد ارتباطات علمی ـ فنی بین‌المللی؛ ایجاد مؤسسات نمایشی؛ بکارگیری علوم و فنون نوین کشاورزی؛ تخصیص منابع وسیع برای تدوین و اجرای دوره‌های آموزش علمی ـ کاربردی در سطح وسیع؛ ایجاد شرایط مادی و معنوی؛ و حفظ، نگهداری و ارتقای کیفی (علمی ـ فنی) پرسنل متخصص در بخش، از جمله سیاستهای ویژه‌ای است که باید در این زمینه دنبال شود.

 

آموزش و فرهنگ صنعتی (به نقل از کتاب مدارهای توسعه نیافتگی اقتصاد ایران)

برخورد دولت با صنعت نمی‌تواند فارغ از وضعیت موجود اقتصادی باشد. در جامعه‌ای که فقر به این گستردگی است نمی‌توان از دولت انتظار داشت که بخش رفاهی قانون کار به بخش تولیدی آن نچربد. می‌توان تصور کرد دولت قیمتها را رها کند و اجازه دهد صنعت براساس سیاست دیگری عمل کند. این وضعیت کلی بر سیاستهای دولت در مورد بخش صنعت اثر می‌گذارد. معمولاً دولتها در کشورهایی که می‌خواهد توسعه پیدا کنند، یک رشته کارهای غیر مستقیم در جهت کمک به صنایع انجام می‌دهند که عمدتاً همان تأمین زیربناها و گسترش آموزش است، مثلاً، ساخت جاده و تأسیس صنایع فولاد و مانند آن، که معمولاً زیانده هستند و دولت باید به آنها کمک کند. اما وقتی دولتی بخواهد به نیازهای دیگر پاسخ گوید و کسر بودجة آن بالای 50 درصد باشد، بسیاری از این کارها را نمی‌تواند انجام دهد یا به صورت محدودی انجام می‌دهد. مثلاً، آموزش حتماً لطمه می‌خورد و زیانآن را بخش صنعت خواهد دید. این روند نزولی کیفیت که در این چند سال بر دانشگاههای ما حاکم شده است، بالاخره اثر خود را روی صنعت خواهد گذاشت و الان هم گذاشته است. نتیجة افت کیفیت تحصیلی این است که صاحب صنعت برای پیشبرد کارش کجبور است دنبال مهندس، تکنسین و استاد کار خوب بگردد و پیدا نکند.

عقب‌ماندگی بافت فنی تولید، دلیل اصلی این مشکلات است. به دلیل مشکلات ناشی از این مسئله است که جامعة ایران، علی‌رغم این همه پول نفت و سرمایه‌گذاری و آموزش، هنوز نتوانسته است «فرهنگ صنعتی» لازم را ایجاد کند. در فرهنگ صنعتی دومکانیسم مهم قابل طرح است و اساس صنعتی شدن جامعه بر آنها استوار است. مکانیسم اول مربوط به این است که علم و دانش چگونه کسب می‌شود و مکانیسم دوم این است که این علم و دانش چگونه منتقل می‌شود. همة جوامع بشری، به هر حال، برای خود دانش و علومی داشته‌اند؛ اما این مکانیسمها مهم‌اند. فرهنگ صنعتی از نظر این دو مکانیسم وضعیتی خاص دارد و فرهنگ غیرصنعتی نیز وضعیتی دیگر، مکانیسم تحصیل علم و دانش در فرهنگ غیرصنعتی کند و از طریق تجربه و خطاست. انتقال دانش نیز در چنین جوامعی از طریق مکانیسم استاد و شاگردی است که باز هم بسیار کند و طولانی و زمان بر است. فرهنگ صنعتی این دو مکانیسم را تغییر داده است. در دنیای صنعتی علم و دانش از طریق آزمایشهای کنترل شده و مطالعات کتابخانه‌ای پیش می‌رود و کسی دنبال تجربه و خطا به مفهوم سنتی آن نمی‌رود. در مورد آموزش نیز روش استاد و شاگردی اصلنیست، بلکه آموزش از طریق دوره‌های از پیش تدوین شده صورت می‌گیرد. اگر جامعه‌ای در اساس معتقد شد که باید در نظامهای علمی ـ صنعتی خود به این مکانیسمهای جدید روی آورد، صاحب فرهنگ صنعتی می‌شود و این فرهنگ بر تمامی ابعاد فعالیتهای آن اثر می‌گذارد. مثلاً، اگر فکر کنیم که شخصی را که فرد بسیار خوبی است مدیر بکنیم و او بتدریج مدیریت را فرا بگیرد ـ و او بالاخره مدیریت را فرا خواهد گرفت ـ این فرهنگ، فرهنگ غیرصنعتی است. البته ممکن است به دلایل دیگری مجبور به انجام این کار باشیم، ولی چنین انتخابی این امر را می‌رساند که ما در جامعة صنعتی به سر نمی‌بریم و فرهنگ صنعتی در جامعة ما حاکم نیست.

در فرهنگ غیر صنعتی، آموزش به مفهوم مدرن آن جایی ندارد. سرمایه‌گذاریتحقیقاتی بیشتر جنبة تجملی و لوکس‌گرایی دارد، از تحقیقات و پژوهشها انتظارات سریع و خلق‌الساعه می‌رود، اتلاف نیرو به صورت ترک کشور توسط متخصصان و کارشناسان و یا ماندن و تلف شدن آنها بسیار زیاد است و .... در فرهنگ غیر صنعتی تصور بر این است که اگر فرد تحصیلکرده‌ای تاجریا بساز و بفروش شد، چون 30 سال درس خوانده است، 30 تا 20 هزار تومان، یعنی 600 هزار تومان تلف شده است؛ در حالی که چنین نیست و ضرر و زیان این اتلاف منابع بسیار بیشتر از این مقادیر است. ما در جامعه به تفکرانی نیاز داریم که به آنها نوآور فنی می‌گوییم. این افراد مهرة اصلی تحولات صنعتی جامعه هستند و تعداد آنها بسیار محدود است. تعداد نوآوران فنی آمریکا بین پنج تا شش هزار نفر برآورد می‌شود. این افراد چگونه پرورش می‌یابند؟ یک نسل یک میلیون نفری آموزش را از کودکی شروع می‌کنند و با عبور از مراحل دبستان، دبیرستان،‌دانشگاه و کارخانه به 50 نفر نیروی کاملاً آموزش یافته، مجرب و پیشرو کاهش می‌یابند. از بین این  50 نفر سه یا دو یا یک نفر به نوآور فنی تبدیل می‌شود. با از دست دادن این یک نفر، یک نسل از بین رفته است، نه سرمایه‌گذاری 30 ساله در مورد یک فرد. در فرهنگ صنعتی این نکته را بسیار خوب درک می‌کنند و به سادگی اجازة این گونه اتلاف منابع را نمی‌دهند. در فرهنگ غیر صنعتی این مسایل زیاد جا نیفتاد و در نتیجه،‌آثار آن در تولید آشکار می‌گردد و گریبان‌گیر جامعه می‌شود.

 

مفهوم تمدن و توسعه (به نقل از کتاب ایران امروز در آئینه مباحث توسعه)

تمدن عبارت است از کلیه دستاوردهای مادی و معنوی انسانی در جریان تلاش او برای تأمین نیازهایش که این دستاوردها هم مادی و هم معنوی است. هر تمدن نیز بر پایة اندیشه‌ای اساسی شکل می‌گیرد یا زوال آن اندیشه، آن تمدن نیز سقوط می‌کند اما در عین حال هر تمدن بر اساس اندیشه و بصیرت ویژه خود دارای ظرفیت خاصی است که نمی‌تواند از آن تجاوز کند. یعنی اندیشه اصلی یک تمدن ظرفیت آن تمدن را می‌سازد. در جریان تحولات تمدن‌ها و شکوفایی یک تمدن تازه زیر ساخت‌ها و نهادهای تمدن قدیم با اندیشه و بصیرت تمدن جدید در تقابل و معارضه قرار می‌گیرد و اینجاست که فرآیند توسعه تعریف می‌شود. مفهوم توسعه فرآیند توسعه عبارت است از «فرآیند تقابل و تعارض نهادها و زیر ساخت‌های تمدن قدیم با اندیشه و بصیرت تمدن جدید، مشروط به اینکه این تقابل و تعارض در مسیر سازندگی تمدن جدید و تازه باشد. فرآیند توسعه بایستی به بازسازی تمامی نهادهای یک جامعه براساس یک اندیشه و شناخت محوری جدید، بپردازد. لذا بر این اساس در فرآیند توسعه همة جنبه‌های زندگی اعم از نهادهای فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، روابط بین‌الملل و ... مورد بازسازی نهادی قرار می‌گیرند. که در جریان این بازسازی و نهادسازی جدید، تمدنی تازه ایجاد می‌شود و نتیجه حاصله، جامعه‌ای توسعه یافته است. بدین ترتیب کشورهای کمتر توسعه یافته، کشورهایی هستند که نتوانسته‌اند به اندازة کفایت نهادهای اصلی زندگی خود را متناسب با اندیشه و بصیرت عصر خودنمایند. البته صرفاً ساختن نهادهای جدید در فرآیند توسعه کافی نیست بلکه باید این نهادها به گونه‌ای در فضای فرهنگی جامعه تلفیق شوند که مورد احترام همگان قرار گرفته و تثبیت شوند. در این صورت است که فعالیت‌ نهادهای مذکور استمرار یافته و کارا می‌شوند و تمدن جدید نیز به بلوغ خود می‌رسد و امکان می‌یابد که نیازهای مادی و معنوی مردم را در حد انتظار آنها تأمین کند.

تمدن صنعتی از دیدگاه ایدئولوژیک متکی بر اندیشه برابری، آزادی،‌اصالت فرد و هویت یگانة انسان‌ها است. تمدن جدید متکی بر این اندیشه است که انسان‌ها چون برابر هستند آزادند و این آزادی به معنی رعایت قانون است. یعنی مردم مقید به رعایت قانون و نه فرمان هستندو اصالت فرد در حقیقت به این معنا است که انسان به اعتبار اینکه از انسان زاده شده دارای اصالت است. بطور مثال در دوران گذشته، اصالت انسان در نجیب‌زادگی بود. در تمدن جدید از جنبة نگرشی و بینشی چنین تصور می‌شود که اصل بر برابری، آزادی و اصالت فرد است و هویت یگانة هیچ انسانی نباید مورد تهاجم قرار گیرد.

بنابرنظریه اندیشة دوم و اصلی تمدن جدید مربوط به امور کاربردی می‌شود که مبتنی بر استفاده و کاربرد دانش تجربی یا علم است. پس تمدن جدید انسانی را در نظر می‌گیرد که دارای فضای ایدئولوژیک آزادی و برابری و فضای کاربردی علمی است و از دیدگاه تخصص‌های تولیدی فضای مجهز به دانش فنی و آموزش‌های متکی بر علم و از دیدگاه اقتصادی فضای این انسان مجهز به زیر ساخت‌های فیزیکی قوی، شرکت‌های بزرگ سرمایه‌گذاری و ماشین‌آلات گستردة تولیدی است. یکی از نتایجی که در نحوة نگرش به مسائل توسعه در عصر جدید به دست می‌آید این است که ظرفیت تاریخی همة جوامع در عصر حاضر در تک‌تک انسان‌ها برای خلاقیت و شکوفایی نهفته است و در منابع طبیعی نیست. یعنی اگر بتوان شرایط شکوفایی انسان‌ها را فراهم ساخت توسعه اتفاق خواهد افتد.

 

مقایسة برخی از اندیشه‌ها و اعتقادات در دنیای قدیم و جدید (به نقل از کتاب ایران امروز در آئینه مباحث توسعه)
   

ایده‌ها و اندیشه‌های اصلی تمدن جدید اندیشه‌های فرعی دیگری را در کنار خود دارند که به برخی از آنها اشاره می‌شود. (عظیمی 1378)

 

دنیای قدیم

دنیای جدید

1

اعتقاد فرهنگی به اشرافیت خونی/ نژادی/ ...

اعتقاد فرهنگی به اصالت فرد (آزادی ـ برابری)

2

اعتقاد به اصالت و قدرت مطلقة‌حاکمان و نجبا

اعتقاد به حکومت مردم و اصالت آرای عمومی

3

اعتقاد به مالکیت مطلق ساختار سیاسی

اعتقاد به تقدیس مالکیت خصوصی

4

فقر، تقدیر الهی برای عامة‌مردم است

رفاه و استفاده از مواهب مالی حق عمومی و همگانی است

5

ساختارهای اقتصادی،‌ اجتماعی، سیاسی، ساختارهایی بسته، انحصاری و در اختیار نجباست

رقابت اصل اساسی زندگی در حوزه‌های مختلف اجتماعی، اقتصادی و سیاسی است

6

پی‌گیری نفع شخصی در امور اقتصادی مذموم است و مردم باید براساس فرامین و سنت کار کنند

پی‌گیری نفع شخصی در امور اقتصادی، اصلی مقدس و خدشه‌ناپذیر است

7

فرامین حکومت و سنت تنظیم کنندة امور زندگی است

قانون متکی بر آرای عمومی، وسیلة ایجاد نظم و ساماندهی زندگی است

8

سواد و دانش در انحصار طبقة اشراف است

سوادآموزی عمومی، حقی عمومی و همگانی است

9

آموزش حرفه‌وفن در صحنه تولید و از طریق شاگردی صورت می‌پذیرد

آموزش حرفه‌وفن در مدارس فنی و حرفه‌ای سامان می‌گیرد

10

دانش فنی در صحنه تولید حاصل می‌شود و در ذهن استادکار ذخیره می‌شود

دانش فنی در مؤسسات R&D حاصل می‌شود و در اختراعات و ابداعات ثبت شده و در ماشین‌آلات و خطوط تولیدی تجسم می‌یابد

11

تولید ناشی از کار و زحمت پرمشقت انسانی و در معرض تهاجم همیشگی قوای قاهره طبیعی است

تولید ناشی از خلاقیت انسانی، کار ماشین‌آلات، و به دور از تسلط قوای قاهره طبیعی است

12

تولید معطوف به بازارهای محلی و خودمصرفی است

تولید متکی بر مزیتهای نسبی و معطوف به بازارهای منطقه‌ای و جهانی است

13

......

 



 
 
نهادهای مهم توسعه‌ای (به نقل از کتاب ایران امروز در آئینه مباحث توسعه)

برای تحقق توسعه در ابتدا باید اندیشه‌های اصلی یعنی برابری و علم محوری را فهمید، پذیرفت و فرهنگی کرد. پس از آن باید اندیشه‌های اصلی مذکور را به اندیشه های تفصیلی تبدیل کرد و در نهایت باید برای تحقق این اندیشه‌ها، نهادها و سازمان‌های لازم را ایجاد کرد.

نهادها و ساختارهای سازمانی تأمین و تحکیم کننده و شکوفا ساز تمدن و لازم برای توسعه (عظیمی 1378)

شماره

نام نهاد

ویژگیهای اصلی توسعه‌ای لازم

1

نهاد حکومتی متکی بر دموکراسی

ـ مشروعیت علم در امور علمی

ـ مشروعیت آرای عمومی در امور غیرعلمی

ـ محدودیت دخالتهای دولت

ـ عدم تمرکز در تصمیم‌گیریها

ـ مشارکت خلاق،‌ واقعی و شکوفایی مردم

2

نهاد قضایی پاسدار حریم آزادیهای مردم

ـ مستقل از دولت

ـ مقتدر

ـ قانونمند

ـ کارآ

ـ سریع

ـ ارزان

ـ در دسترس عموم

3

رسانه‌های جمعی

ـ مستقل از دولت

ـ متنوع

ـ فراگیر

ـ آزاد

4

دانشگاهها و مؤسسات آموزش عالی

ـ مستقل از دولت

ـ معتبر

ـ در اختیار صاحبان استعداد

5

احزاب سیاسی

ـ مستقل از دولت

ـ متنوع

ـ فراگیر

ـ محل پرورش نوآوران سیاسی (سیاستمداران خبره)

6

موسسات نظریه‌پردازی، مجامع علمی و موسسات تحقیقاتی

ـ مستقل از دولت

ـ متنوع

ـ آزاد و فقط محدود به علم

ـ محل پرورش دانشمندان

7

موسسات پژوهشهای کاربردی (R&D)

ـ مستقل از دولت

ـ متنوع

ـ فراگیر

ـ محل پرورش نوآوران فنی (مخترعین)

8

مجامع و تشکیلات صنعتی، تولیدی و شرکتهای سرمایه‌گذاری

ـ مستقل از دولت

ـ متنوع

ـ دارای قدرت

ـ محل پرورش نوآوری اقتصادی

9

ساختار بودجة دولت

ـ متکی بر تولید اقتصادی جامعه

ـ متکی بر کار مردم

ـ قانونمند

ـ متکی بر نگرش آینده‌نگری و مدیریت علمی ـ فنی

10

نظام آموزشی عمومی

ـ فراگیر

ـ متکی بر هدف اصلی پرورش انسانهای نو و اجتماعی کردن انسانها

ـ رایگان برای عموم

ـ متکی بر نیروی انسانی ویژه و فضاهای آموزشی مناسب

ـ ...

11

نظام آموزشی فنی و حرفه‌ای

ـ فراگیر

ـ در ارتباط مستقیم با بافت اقتصادی جامعه

ـ محل عرضة نیروی انسانی ماهر

12

زیرساختهای اقتصادی

ـ شبکه بانگی گسترده

ـ بازار سرمایه

ـ مهار منابع آب و خاک

ـ شبکه تأمین انرژی

ـ تجهیزات وسیع تولیدی

ـ پذیرفته بودن پیگیری سود در امور اقتصادی

ـ ....

13

زیر ساختهای اجتماعی

ـ نظام حمایتهای اجتماعی معقول و فراگیر

ـ نظام بیمه‌های اجتماعی فراگیر

ـ نظام بیمه‌های فردی فراگیر

14

نظام تشنج‌زدایی از روابط خارجی

ـ سیاست خارجی معقول

ـ نیروهای دفاعی کافی

ـ اتحادیه‌ها و پیوندهای منطقه‌ای اقتصادی قوی

ـ پیوندهای فرهنگی گسترده

15

نظام پیوستگی اقتصاد در جهان

ـ عضویت مؤثر در سازمانهای بین‌المللی

ـ نظام گمرکی نسبتاً باز

ـ نظام حساسیتهای اقتصادی متناسب

 

برنامه توسعه (به نقل از کتاب ایران امروز در آئینه مباحث توسعه)







15 نهاد مهم در جامعه وجود دارد که باید کوشید متناسب با توسعه شوند. بنابراین برنامة توسعه یعنی برنامه‌ای که مشخصاً به این نهادها بپردازد و روشن کند که چگونه، با چه پولی و با چه مدیریتی در چه زمانی این نهادها اصلاح خواهند شد و این نهادها را متناسب با معیارهای توسعه نماید.

بازسازی تمام نهادهای یک جامعه براساس یک اندیشه و شناخت محوری جدید، رکن اصلی توسعه است لذا در فرآیند توسعه همه جنبه‌های زندگی و ابعاد آن از قبیل فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی بایستی مورد بازسازی نهادی قرار گیرند.