ارایه در: همایش مرزهای دانش اقتصاد توسعه: سرمایه اجتماعی، اخلاق و توسعه، نکوداشت دهمین سالگرد درگذشت حسین عظیمی -24 و 25 اردیبهشت1392
مقدمه:
مرحوم دکتر حسین عظیمی اقتصاددان، نظریهپرداز و دارای مکتب توسعه، با نگاهی جامع نه تنها در حوزه اقتصاد ایران بلکه در حوزه های اجتماعی، سیاسی و فرهنگی، نظرات و قانونمندی های زیادی ارایه نموده است. عظیمی در بدو امر، توسعه را مترادف با ایجاد تمدن صنعتی و جدید بشری دانسته و لذا تحقق آن را مستلزم تحولات بنیادین نه تنها در حوزه اقتصاد، بلکه حوزه های اجتماعی، سیاسی و فرهنگی می داند. اگر چه عظیمی نظرات مختلفی در همه این حوزه ها برای توسعه کشور ارایه نموده است ولی استراتژی مناسب تحقق توسعه جمهوری اسلامی ایران را، استراتژی تحول فرهنگی می داند. عظیمی طی مسیر توسعه فرهنگی را نیز از طریق آموزش و پرورش و به ویژه آموزش ابتدایی می داند.
مقاله حاضر، با هدف بررسی و معرفی اجمالی مکتب فکری عظیمی برای ایجاد توسعه و تمدن جدید ایران و تعیین جایگاه آموزش ابتدایی در آن است.
توسعه یا تمدن صنعتی چیست؟
بشر در طی تاریخ با سه نوع خاص از معرفت و شناخت؛ یعنی معرفت فلسفی، عرفانی و تجربی سروکار داشته است. معرفت فلسفی به چند و چون کلیت هستی پرداخته، معرفت عرفانی به رمز و راز شناخت خود خویش انسانی مشغول بوده، و معرفت تجربی، یا علم، به کشف قانونمندیهای پدیدههای مشخص و جداگانه طبیعت پرداخته و این قانونمندیها را در سازگاری امور با خواستها و نیازمندیهای انسان به کار گرفته است.
بشر در تمامیدوران حیات خود با هر سه نوع معرفت سروکار داشته است، اما ممیزه دوران جدید تاریخ بشری که تحت عنوان تمدن صنعتی شناخته شده، در این نکته خلاصه میگردد که در این دوران بر باب معرفت تجربی (علم)، گسترش اعجاب انگیز و بی سابقه این نوع از معرفت، و کاربرد همه جانبه آن در زندگی تأکید اساسی شده است. همچنین در دوران تاریخی جدید، ظرفیتها(اعم از علمی و ...) در « آحاد انسانی » جوامع نهفته است.
« انواع معرفت و شناخت انسانی»
معرفت و شناخت بشری
معرفت فلسفی معرفت عرفانی معرفت تجربی (علم)
کشف و به کارگیری قانونمندیهای پدیدههای منفرد خلقت و هستی
شناخت چند و چون کل هستی
شناخت رمز و راز خود خویش انسانی
از سال 1400 تا 1750 میلادی یعنی حدود 350 سال طول کشید تا این معرفت جدید بشری(علم محوری) و متعاقب آن نگرش جدید به انسان (انسان محوری) به عنوان محور این تحولات در جوامع آن روز اروپایی، فرهنگی و درونی شود. از سال 1750 تا 1950 نیز محور تحولات بعدی انباشت سرمایه و سرمایه گذاری بود و از 1950 به بعد محور تحولات استفاده از دستاوردهای دوران جدید و سازماندهی مصرف انبوه بوده است. به عبارت دیگر تمدن جدید بشری یا همان توسعه زمانی اتفاق افتاد که محورهای اصلی تمدن قدیمی (سنتی یا کشاورزی) که بر پایه فرمان و سنت ها بودند جای خود را به انسان محوری و علم محوری دادند و برای تحقق این هدف حدود 500 سال زمان صرف شد و از سوی دیگر نهادها و ساختارهای مختلف این جوامع متناسب با این دو اندیشه شدند. بسیاری از کشورهای جهان که صرفاً شامل کشورهای اروپای و یا کشورهایی بود که مردم آن از این کشورها مهاجرت کرده بودند (آمریکا، استرالیا و ...) توانستند با تغییر این محوریت ها به توسعه و پیشرفت و تمدن جدید دست یابند. همچنین کشور ژاپن با روش دیگری که در ادامه توضیح داده خواهد شد به توسعه دست یافت.
برای روشن تر شدن بحث، تعاریفی از توسعه در سطور زیر ارایه می شود:
· توسعه اقتصادی، تحول تاریخی است، بنابراین نباید توسعه را با شاخصهایی مانند درآمد سرانه و شکاف بین تولید کشورهای توسعه نیافته و توسعه یافته تعریف کرد. توسعهنیافتگی به تحول دوران تاریخی بشر مربوط میشود، یک تحول جدید و یک دوران تاریخی جدید به وجود آمده است. آنان که توانستهاند در گذر به دوره جدید موفق باشند، توسعه یافتهاند و آنان که نتوانستهاند این توفیق را به دست آورند، به اندازه یک دوران تاریخی از حرکت بشریت عقب ماندهاند.
· جامعه توسعه نیافته جامعه ای است که سیستم های آن براساس فرمان و سنت حرکت می کند و هرجامعه ای توسعه نیافته تلقی می شود مگر آنکه این دو را (فرمان و سنت را ) با عقل گرایی، تدبیر و علم جایگزین نماید. طبیعی است که جایگزین این دو محور، نهادها، سازمانها و همه سیستم را تغییر می دهد چرا که این ها فونداسیون یا ساختار بنا محسوب می شوند .
· توسعه یک فرآیندعلمی است و قانونمندیهای علمی آن برای شرق و غرب یکسان ولی الگو و روشهایش برای هر کشور متفاوت است. همه کشورهای توسعهیافته در دو خصیصه مشترکند که ما هم برای توسعه، باید در این زمینهها با آنها مشترک باشیم، اولاً فرهنگشان علم محور است ثانیاً فرهنگشان انسان محور است؛ و بحث توسعه اساساً جایگزینی این اندیشهها است، نه چیز دیگر. عامل اصلی توسعه این دو محور است و ساختارهای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی و ... ما باید بر اساس این دو محور بازسازی شوند. (عظیمی بعداً دو محور توسعه پایدار و آیندهنگری را با توجه به واقعیتهای جدیدجهانی مطرح میکند، البته هنوز تصویر و تأثیر این دو محور بر تمدن جدید مشخص نیست، ممکن است بسیاری از دستاوردهای تمدن جدید صنعتی زیر سؤال رود و مفاهیم و مسیرهای جدیدی تبیین شود).
· توسعه فرایندی است که طی آن باورهای فرهنگی، نهادهای اجتماعی، نهادهای اقتصادی و نهادهای سیاسی به صورت بنیادی متحول میشوند تا متناسب با ظرفیتهای شناخته شده جدید (علم باوری و انسان باوری) شوند.
· بازسازی تمامی نهادهای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی یک جامعه بر اساس یک اندیشه و بصیرت محوری جدید. برای مثال (در دوران های گذشته) بعد از حمله (خارجیان)، مردم شروع به ساختن دوباره جامعه ایران کردند، ولی همان چیزهایی را می ساختند که قبلا داشتند، لذا این یک تمدن جدید نبود.
·
نمودار فرآیند تمدن سازی در دوران های مختلف بشری
دیدگاه نظری و روش تحلیلی عظیمی برای توسعه و ایجاد تمدن جدید ایرانی
حسین عظیمی از روش شناسی خاصی برای تحلیل تمدن جدید صنعتی یا همان توسعه و ارایه پیشنهادات برای توسعه اقتصاد ایران برخوردار است. چنانچه بخواهیم خلاصه ای از روششناسی و تحلیل توسعهای عظیمی ارایه کنیم می توان مراحل زیر را بر شمرد:
شناخت تمدن جدید صنعتی یا همان توسعه و روند تحولات و قانونمندی های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی آن
شناخت اقتصاد ایران و روند تحولات و قانونمندی های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی آن
شناخت تحولات مثبت و منفی و انحرافات اقتصاد ایران و همچنین مسائل اجتماعی، سیاسی و فرهنگی کشور در مسیر توسعه
4. نتیجهگیری و ارائه تحلیل توسعهای برای اقتصاد ایران
"عظیمی اعتقادی به علم اقتصاد واحد نداشت و معتقد بود که علم اقتصاد در کشورهای در حال توسعه (در حال گذر) همان اقتصاد توسعه است و تدریس نظرات غیر توسعهای کشورهای غربی برای کشورهای در حال توسعه کاربرد ندارد. از اینرو، وی معتقد بود که باید از نظرات شکل گرفته در غرب استفاده کرد ولی بایدآنها را بومی و توسعهای کرد. بسیاری از تئوریهای غربی نامناسب هستند که باید کنار گذاشته شوند. در این خصوص مهارت دکتر عظیمی در الک کردن اندیشههای علمی بود. وی به خوبی در انطباق دادن نظریات اندیشمندان توسعه در بعد از جنگ جهانی دوم با شرایط اجتماعی- اقتصادی ایران مهارت داشت و به خوبی عدم تطابق بسیاری از نظریات را بیان میکرد."[1]"
نحوه برخورد ما ایرانیان با توسعه و تمدن جدید صنعتی
جامعه ایران 500 سال دیرتر وارد تحولات تمدن جدید یا همان توسعه شده و از زمان ورود نیز نه از دیدگاه شناخت ماهیت این تمدن(انسان محوری و علم محوری) بلکه عمدتاٌ از دید تقلید رفاه یعنی مرحله سوم تحولات جدید جوامع صنعتی (سال1950 به بعد که دوران مصرف انبوه است) و مرحله دوم(سال 1750 تا 1950 که دوران سرمایه داری اولیه و محض است) وارد فرآیند توسعه شده است. یعنی ما از دیدگاه اندیشه فلسفی وارد توسعه نشدیم بلکه از دیدگاه تقلید رفاه غرب وارد این پدیده شدیم، و این به تشدید تضادها و ایجاد تنش های اجتماعی انجامید.[2] به عبارت دیگر ما عمدتاً به دستاوردهای فیزیکی، تولیدات و محصولات مشهود دنیای صنعتی توجه کرده ایم. در حالیکه تمدن عبارت است از کلیه دستاوردهای مادی و معنوی انسانی در جریان تلاش او برای تأمین نیازهایش که این دستاوردها طبیعتاً هم مادی است و هم معنوی. لذا باید تمدن صنعتی غرب یا توسعه را از ابعاد فیزیکی و معنوی نیز بشناسیم.
واقعیت آن است که جامعه تمدن ساز ایرانی، که تاکنون دو بار تمدن سازی کرده است، اینبار در برخورد با تمدن جدید صنعتی تاب مقاومت نیاورده است، عملکردی موفق نداشته است و علیرغم تلاش های جامعه ایرانی طی صد سال اخیر، هنوز وضعیت ایران در چارچوب تمدن سازی روشن نیست. هر تمدنی از جمله تمدن جدید صنعتی یا همان توسعه دو بخش دستاوردهای مادی و معنوی دارد. در برخورد جامعه ایرانی، اعم از مردم و دولت در برخورد با بخشی از دستاوردهای تمدن صنعتی(بخش مادی و فیزیکی) عاشقانه و شیفته عمل نموده اند، (اتومبیل، صنعت، موبایل، سلول های بنیادی، انرژی هسته ای، آموزش و پرورش، تفکیک قوا، و ...) و با بخشی از دستاوردهای آن (بخش معنوی) برخوردی تنفر آمیز یا بی اعتنا داشته اند. (علم باوری، انسان باوری، نظم، مدیریت، دموکراسی، قانون گرایی، درک تمدن، درک هدف اصلی آموزش و پرورش و ...) لذا در چنین شرایطی(عشق و نفرت و بی اعتنایی و عدم شناخت) واقعیت این است که نمی توان انتظار برخوردی معقول و منطقی با تمدن جدید داشت و یا تمدنی جدید ساخت.
"لذا مهم ترین و اساسی ترین مشکل در فرایند گذار توسعه ای ایران مشکل نگرشی، تفکری و اندیشه ای است. برای روشن شدن مسئله اجازه دهید بحث را با یک تمثیل یا تشبیه شروع کنم. آن چه در فرآیند توسعه ما پیش آمده شبیه به این است که کسی در جایی درختی را می بیند، به هر دلیل، از این درخت خوشش می آید و تمایل پیدا می کند که نمونه این درخت را در حیاط خانه خود داشته باشد، اما این شخص آن قدر مسحور مظاهر این درخت می شود که فراموش می کند، این درخت یک شی مکانیکی نیست، یک موجود زنده است. به هر حال، این شخص با دقت به مطالعه ظواهر درخت می پردازد که مثلاً چند متر ارتفاع دارد، تنه درخت چه شکلی است و ... پس از این مطالعات برای کاشتن این درخت در حیاط خانه خود، با زحمت زیاد به دنبال این می رود که تنه مشابه تنه این درخت را در جایی پیدا کند، شاخ و برگ مشابه این درخت را در جایی بیابد، ... شخص مورد بحث همه این اجزا را پیدا می کند و به خانه خود می برد و به هم می چسباند و نهایتاً می بیند که تصویری از درخت به دست آمده، ولی خود درخت در حیاط او پیدا نشده است. این امری طبیعی است، چرا که در این مثال شخص مورد نظر ما به این درخت به صورت یک شی مکانیکی نگاه کرده، در حالی که درخت، یک موجود زنده و یک ارگانیسم است. این نکته در مثال ما نادیده گرفته شده، یعنی فرض شده که درخت هم مثل تلویزیون است که اگر قطعات مجزای آن را پیدا کردید و روی هم درست سوار کردید، تلویزیون درست می شود. در حالی که درخت یک موجود زنده است، نمی شود آن را همانند تلویزیون دانست. لذا شخصی که درخت و تلویزیون را یکسان ببیند، هیچ گاه صاحب درخت نمی شود. توسعه و فرآیند توسعه نیز همین حالت را دارد. کشورهایی مثل ما متاسفانه دچار این مشکل بوده اند که فرایند توسعه را فرایندی مکانیکی دیده اند. لذا دیده اند که کشورهای توسعه یافته کارخانه، دانشگاه، مدرسه، شهر، خیابان، ساختمان جدید، اتومبیل، راه آهن، فرودگاه، نیروی برق و ... دارند، فکر کرده اند که اگر این اجزا را در کنار هم قرار دهند توسعه حاصل خواهد شد.... مشکل اصلی فرایند توسعه ایران این است که مسئله را اشتباه دیده ایم. به عبارت دیگر، عینکی که روی چشم داریم مسئله را درست نشان نمی دهد. این عینک همان نگرش ذهنی ما ایرانی ها به مسئله توسعه است، مفهومی که در ادبیات به عنوان "پارادایم" از آن نام می برند. به عبارت دیگر، ما مجموعه ای از نگرش های ذهنی در باب توسعه نیافتگی داریم و از دریچه این مجموعه به واقعیت بیرون نگاه می کنیم. بنابراین، اولین نکته اساسی که باید در فرایند توسعه ایران فهمیده شود، این است که ما هنوز بذری را که ایجاد کننده آن درخت است، نیافته ایم. بعد هم نمی دانیم که حتی اگر بذر را یافتیم و کاشتیم چگونه باید به این بذر رسید، چگونه به آن آب و کود و هوا و آفتاب رساند تا این درخت رشد کند. این گونه است که تلاش می کنیم که از طریق شبیه سازی ظواهر، آن "درخت" را به دست آوریم. فرآیند توسعه ایران با این مشکل اصلی مواجه است که هنوز نیروی بالنده توسعه را نیافته و تا موقعی که این نیروی بالنده یافت نشود، توسعه اتفاق نخواهد افتاد. در این شرایط فرق نمی کند که بخش نفت داشته باشیم یا نه! تولید و فروش نفت زیاد باشد یا کم! در این وضعیت هر چه نفت بیش تری بفروشیم، درخت های بیش تر و بزرگ تری به صورت مکانیکی و شبیه سازی درست خواهیم کرد، ولی هیچ وقت صاحب یک درخت واقعی نخواهیم بود... جامعه ما در فرآیند تحول تاریخی معاصر خود به توسعه به مثابه یک فرایند مکانیکی نگاه کرده و لذا به دنبال ایجاد کارخانه، را، مدرسه، دانشگاه، پارلمان و ... بوده و فکر کرده که این ها توسعه است. حال می بیند که این ها توسعه نیستند و کشور به رغم وجود همه این ظواهر هنوز توسعه نیافته است. مثلاً ما به یک معنی صاحب صنعت یعنی کارخانه شده ایم، ولی جامعه ای صنعتی نشده ایم. [3]
عظیمی این اشتباه نگرش را در حوزه های مختلف از جمله علم اقتصاد نیز مطرح می کند. و معتقد است که کار اصلی همه ما برای توسعه کشور و تمدن سازی جدید، شناخت مفاهیم، کنار گذاشتن مفاهیم نادرست و ایجاد مفاهیم نو است.. برای مثال اظهار می دارد: "لاجرم باید نتیجه گرفت که اقتصاد ایران تابع سرمایه گذاری و نیروی متخصص نیست. نباید علم اقتصاد را صرفاً یک فن و یک تکنیک تلقی کنیم که بر اساس آن همیشه تولید ملی تابعی از مقدار سرمایهگذاری و میزان تخصص در یک جامعه است. نباید فکر کنیم که چنین فرمولی در همه کشورهای جهان و تحت هر شرایط صادق است. باید حل مشکلات اقتصادی کشورهای در حال گذر مانند ایران را عمدتاً در شاخه اقتصاد توسعه بررسی کرد و اقتصاد ایران را با تخصص اقتصاد توسعه نگریست." اقتصاد ایران در شرایطی قرار دارد که همتاهای غیر اقتصادی آن (ساختار فرهنگی، اجتماعی و سیاسی)متناسب برای توسعه نشدهاند و لذا تاکید بر عوامل اقتصادی (سرمایهگذاری فیزیکی و انسانی بیشتر)، نه تنها نتایج مثبت اقتصادی در برنخواهد داشت، بلکه به بحرانهای غیراقتصادی و متعاقباً اقتصادی دامن زده و با از بین بردن دستاوردهای مثبت اولیه، مجدداً سطح تولید و رفاه را کاهش خواهد داد. در تایید این مطلب" طی بیست و پنج سال گذشته حدود هشتصد میلیارد دلار از محل ذخائر نفت و گاز کشور به اقتصاد ایران تزریق گردیده است. طی همین مدت، اقتصاد ما شاهد تلاشهای جان فرسا و شبانهروزی حجم بزرگی از مدیران در بخشهای دولتی و خصوصی بوده است. نیروی کار کشور نیز در همین دوره به تلاش و کوشش فراوان و مشقتباری مشغول بودهاند. در همین زمان نظام آموزشی کشور گسترش فراوان یافته و به جایی رسیده که در حال حاضر از هر سه نفر جمعیت ایران یک نفر در محیطهای آموزشی (دبستان، دبیرستان، دانشگاه) میباشد. طی همین مدت موفقیتهای واقعی در زمینه پایهگذاری و گسترش صنایع اساسی (فولاد، پتروشیمی، ...) بدست آمده و جامعه به توان تولید میلیونها تن از این مواد اساسی واسطهای صنعتی دست یافته است. باز هم در همین دوره شاهد تخصیص منابع عظیم به حوزههای زیربنایی (سدسازی، راهسازی؛ گسترش راهآهن، گسترش ارتباطات، ...) بودهایم. علیرغم این همه، تولید سرانه جامعه به قیمتهای ثابت طی این دوره طولانی ثابت مانده و احتمالاً کاهش یافته است. "[4]
در کشور ما به نظر میرسد که واقعا جامعه در شرایطی است که پیش شرطهای مادی و فیزیکی توسعه اقتصاد ملی اش را به مراتب بیش از پیش شرطهای غیرملموس توسعه اقتصاد ملی درک میکند. یعنی در جامعه ما بدون تردید درک شده است که برای توسعه حتما باید سرمایه گذاری کرد. یا فرض کنید برای توسعه باید نیروی متخصص تربیت کرد ولی متأسفانه در زمینه های فکری و اندیشهای که اساس کار است به نظر میآید هنوز ضرورت فکری آن مورد قبول نیست. نخست این است که حل و فصل این مسئله بسادگی و در زمان کوتاه ممکن نیست. علتش این است که حل و فصل این مشکل در گرو اولاً تحول رفتاری در یکایک افراد جامعه است یعنی تحول فرهنگی و دوم در گرو نظامسازی متناسب یعنی تحول سازمانی. تحول فرهنگی و سازمانی هم در هیچ جامعهای در سطح جهانی نه ساده است و نه فوری قابل وصول است.[5]
دین و تمدن در نظام جمهوری اسلامی ایران
برای روشنتر شدن رابطه دین و تمدن جدید صنعتی یا همان توسعه با توجه به ویژگی های نظام جمهوری اسلامی ایران مطالب زیر ارایه می شود. "تمدن جدید بشری یعنی تمدن صنعتی با حذف دو اندیشه فرمان اشرافیت و سنت و ایجاد دو اندیشه محوری انسان باوری و علم باوری بنیان یافته است. تمدن اسلامی نیز در آغاز ظهور دین، با یک اندیشه متفاوت با اندیشه اشرافیت شروع شد و اساسش این بود که انسانها هر کدام اصالت داشته و چیزی از وجود خدا در آنهاست و همین موجب میشود تا همه با هم برابر شوند. (یکی از زیبایی های خلقت این است که میلیاردها انسان هیچ کدام شبیه یکدیگر نیستند) وجود چند اندیشه اینگونه، پایگاه یک تمدن عظیم بود و تمدن اسلامی زمانی سقوط کرد که این اندیشهها نیز سقوط کردند. وقتی ما به دین خودمان اسلام نگاه میکنیم، مشهور است که اولین مبارزه اسلام با اشرافیت بوده است. یعنی دین اسلام در ابتدا اولین چیزی که مطرح میکند برابری انسان است و هیچگونه برتری به هیچ قشر و آدمی نمیدهد. فقط بحث تقوی مطرح است و جز این نیست. تمدن اسلامی که ساخته شد بر اساس همان اندیشه برابری بود. تمام مخالفتهایی که با اسلام شکل گرفته از صدر اسلام ناشی از این بود که نهادهای صدر اسلام، نهادهای غیر اسلامی آن موقع متکی بر اشرافیت بود. اسلام به این معنی اصلاً در حقیقت محوریت توسعه را مطرح میکند. ولی در جریان عمل، به اسم اسلام اشرافیت ایجاد شد. توجه داشته باشید خود این موضوع [انحطاط و سقوط تمدن اسلامی] نشان میدهد که اندیشه برابری تا چه حد دستخوش انواع تغییرات و تفاسیر است.[6]
دین از طریق وحی راجع به خلقت و هستی توضیح میدهد، علم با کوشش پیگیر، با مطالعه، با فرضیهسازی، با آزمون به کشف قانونمندیهای خلقت میپردازد. اگر قانونی در علم کشف شد بخشی از خلقت از طریق علمی آشکار شده است، مگر این بخش میتواند با کار خالق مغایر باشد؟ مسلم است که در واقع، بین علم واقعی و دین واقعی مغایرتی نیست..."[7] "در بحث علمی توسعه، چنین اصلی وجود ندارد که مذهب ضد توسعه است. تضادهای موجود میان علم و دین یک تضاد غیرممکن، ذهنی و رنسانسی است؛ و این اختلافات ناشی از دو نوع تعصب میتواند مطرح باشد که هر دو ناشی از جهل است، یکی تعصب کسی است که نسبت به چیزی که دین نیست تاکید میکند که دین است و حاضر نیست از خودش انعطاف نشان دهد و یکی تعصب کسی است که چیزی را که قانون علمی نیست با تعصب به عنوان علم مطرح میکند و حاضر نیست از خود انعطاف نشان دهد. خداوند قانونمندیهایی در نظام خلقت قرار داده است و ما هیچ چارهای جز تبعیت از این قانونمندیها نداریم و توسعه نیز امکان ندارد خارج از قانونمندیهایی الهی صورت گیرد."
بشر فطرتاً مذهبی است و فقط در ایمان به قدرت لایزال الهی اطمینان قلب مییابد و زندگی برایش ممکن میشود. این است که در نهایت، وقتی مواجه با شرایط سخت غیر قابل اجتناب میشود، آهسته آهسته به نوعی تقدیرگرایی کامل روی میآورد تا بتواند چند روز زندگی را بگذراند. در عین حال، در زمانهای دیگری ممکن است این اضطرار به صورتهای مختلف رفع شده باشد. حال اگر فرهنگ مذهبی او در تضاد با واقعیات قرار گیرد، مجبور میشود که این تضاد را با حذف فرهنگ مذهبی مورد بحث حل کند. اینجاست که برای بعضی این ابهام پیش میآید که مثلاً مذهب با علم در تضاد قرار دارد، در حالی که تضاد، در واقع بین فرهنگ مذهبی عامه و علم است.[8]
بر اساس قانون اساسی، نظام جمهوری اسلامی ایران، متفاوت با نظام های کنونی جهان است. در این نظام محور باز هم فرمان است، ولی «فرمان الهی»، که تفسیر فرمان الهی در دو حوزه و بر اساس قانون اساسی بیان میشود. در حوزه امور حکومتی تفسیر فرمان الهی ازطریق ولایت انجام میشود ودرسایر حوزهها (حوزههای غیرحکومتی) تفسیر این فرمان توسط مراجع تقلید ارائه میشود.[9]
با این تفسیر می توان نتیجه گرفت که به هرحال در نظام جمهوری اسلامی ایران جایگاه علم و قانونمندیهای علمی مشخص است و در حوزه های غیر علم نیز وضعیت مشخص.
نمودارهای زیر وضعیت رابطه علم و دین را از جمله در جمهوری اسلامی ایران نشان می دهد.
رابطه علم و دین در دوران قبل از رنسانس (مسیحیت قرون وسطا)
دین
علم
رابطه علم و دین بعد از رنسانس (کشورهای توسعه یافته کنونی)
دین
علم
رابطه علم و دین در جمهوری اسلامی ایران
دین
علم
تاکید بر محوریت توسعه فرهنگی :
عظیمی با نگرش جامع، توسعه را همانند یک پازل در ابعاد اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی ( با جزئیات و زیر مجموعه های آن ها) می بیند و تحلیل می کند.
با توجه به وجود اشتباهات، جزیی نگری و نگرش های غیرعلمی در شناخت معنا و مفهوم توسعه، عظیمی توسعه را مشروط به سه قدم زیر می داند. این اقدامات نسبت به هم اولویت زمانی ندارند و در صورت تحقق آنها تمدن جدید شکل میگیرد:
1. درک و هضم اندیشهها و بصیرتهای دنیای مدرن
2. تفصیلی کردن این اندیشهها و باز هضم آنها
3. ساختن نهادهای مربوط به آن اندیشهها پس از تفصیلی شدن آنها
عظیمی بر این اساس و با توجه به تجربیات جهانی دو مسیر اصلی قابل تصور برای پیمودن فرآیند توسعه را مشخص می کند:
1. محوریت تحول فیزیکی (حکومت سرمایه)
· تجربیات توسعه جوامع صنعتی با اتکاء بر تحولات فرهنگی اروپا (رنسانس)
· تحولات سریع توسعه ای در کشورهای تازه تاسیس از طریق تاثیر فرهنگی مهاجران کشورهای توسعه یافته (آمریکا، استرالیا، ...)
2. محوریت تحول فرهنگی (حکومت اندیشه و کلام)
· دستیابی ژاپن به توسعه از طریق اتکاء بر تحول فرهنگی
تاملی بر نگرانی های تحول فرهنگی:
حسین عظیمی تحول فرهنگی را اصلیترین عامل توسعه سریع و همراه با آرامش می داند؛ لذا ایجاد اجزای فرهنگی مناسب توسعه و همچنین تلاش برای حفظ هویت مستقل فرهنگی ایرانی توصیه می کند. ولی گوشزد می کند:"انسانها در طول فراز و نشیب تاریخ خود، فرهنگ را برای آرامش و سرو سامان دادن به زندگیشان میسازند و براحتی از آن جدا نمیشوند".
در فرآیند توسعه و تمدن سازی جدید ایران، هویت اسلامی ایرانی باید حفظ شود و سایر موارد با توجه به دو عامل انسان محوری و علم محوری تغییر یافته و متناسب خواهند شد. به عبارت روشنتر ما نباید و نمیتوانیم از سنتهایمان جدا شویم. ریشه هر انسان و جامعه ای در فرهنگ اوست. حال این فرهنگ خود منبعث از مذهب، علم، شرایط طبیعی و جغرافیایی، وضعیت تاریخ سیاسی اجتماعی و ... است؛ لذا چنانچه مطرح میکنیم که باید تحول فرهنگی در کشور صورت گیرد از یکطرف به این معنا است که دو ریشه جدید (علم محوری و انسانمحوری) را برای جبران عقبماندگی تاریخی یا دستیابی به توسعه باید در بطن فرهنگی جامعه ایجاد، تقویت و مسلط کرد و از طرف دیگر مواظب بود که سایر محورهای فرهنگی که با این دو ریشه متضاد هستند، تضعیف شوند و از طرف دیگر همین دیدگاه به ما میگوید که ریشه های دیگر فرهنگی همانند خداباوری، نظم، انسجام اجتماعی، تولیدگرایی، بهداشت و ... را میتوان بدین طریق در جامعه ایجاد و یا تقویت کرد.
در این راستا باید توجه داشت که اساساً جامعه بیفرهنگ (بی ریشه) نمیتواند به زندگیاش ادامه دهد؛ لذا نباید اجازه داد در فرایند توسعه با فرهنگ سنتی خود احساس بیگانگی کنیم و همچنین مجذوب بی چون و چرا، بی دلیل و نامناسب فرهنگ های دیگر شویم و از طرف دیگر باید انسان محوری و علم محوری را به این فرهنگ تزریق کنیم. فرهنگ متعلق به ما و جزئی از وجود ماست. هیچ کشوری بدون داشتن هویت مستقل فرهنگی توسعه پیدا نکرده است. علت هم این است اگر انسانها را از فرهنگ تهی کنید مثل درختی میشوند که ریشهاش قطع شده باشد. این درخت نمیتواند روی پا بایستد و ریشهای جدید هم فوراً ایجاد نمیشود.[10] شاید برای ایجاد، پرورش و تقویت هر ریشه جدید در شرایط مناسب به حداقل یک تا دو دهه زمان نیاز باشد. برخورد غیرعلمی برای حذف بخشی از فرهنگ جامعه به همراه عدم توان ساختن فرهنگ جایگزین، جامعه را در بخشهایی مختلف در وضعیت فرهنگ - بی فرهنگی قرار خواهد داد و آثارش را بر همه ابعاد اقتصادی، اجتماعی و سیاسی به صورت بحرانهای دائمی و فزاینده حداقل برای دو دهه خواهد گذاشت. طبق این نظریه، راه حل مشکل افزایش بحرانهای اجتماعی کشور را میتوان در این ناحیه جستجو کرد.
بر اساس همین انسانمحوری است که هر کشوری باید الگوی منحصربهفرد توسعه خودش را داشته باشد و در نتیجه میبینیم کشورها بعد از توسعه نیز به لحاظ فرهنگی با یکدیگر متفاوتند، ژاپنی هنوز ژاپنی است و آلمانی، آلمانی و... ( البته جوامع صنعتی گرایشی به پیوستگی و جمع شدن و جوامع توسعه نیافته و ناپایدار، علیرغم تلاش فراوان، گرایش به خرد شدن و گسستگی دارند.). ظرفیت دوران جدید تاریخی متکی بر ذهن و خلاقیت انسان و علم و فن است و اساساً متکی بر منابع طبیعی نیست. مطالعات بانک جهانی نشان میداد که اولاً در کل جهان حدود 64 درصد از کل ثروت موجود، ثروتی است که در انسانها ذخیره شده (سرمایه انسانی) و جالبتر آنکه در کشورهایی مانند آلمان، ژاپن و سوئیس که بالاترین میزانهای سرمایهگذاری فیزیکی را دارند، باز هم در نسبت و در مقایسه، سرمایه انسانی این کشورها حدود 80 درصد از ذخایر ثروتی جامعه را در خود ذخیره کرده است."[11]
باید توجه داشت که ظرفیت فرهنگی دوران جدید بشری وابسته به بصیرت اصلی جدید (علم محوری و انسان محوری) است. همچنین باید توجه داشت که فرهنگ مانند گلبول های سفید بدن انسان عمل می کند. اگر چه گلبول های سفید از بدن انسان در مقابل میکرب و عوامل خارجی دفاع می کنند ولی همین گلبول ها در شرایطی مانند پیوند کلیه نیز اجازه اینکار را به بدن بیمار نمی دهند، لذا در چنین شرایطی ابتدا سعی می شود این سیستم دفاعی بدن برای پذیرش عضو جدید، با دارو تضعیف شود. فرهنگ نیز می تواند مانع جدی پذیرش افکار نو و لازم برای جامعه شود. برای مثال کشورهایی مانند مصر، هند و چین نیز که دارای تمدن های بزرگ و فرهنگ های غنی بوده اند در فرایند های تحولات جدید جهانی عقب تر هستند.
"بیش از صد سال قبل یک فیلسوف ژاپنی، این سؤال اساسی را برای جامعهی ژاپن آن زمان مطرح میکند که به لحاظ فرهنگی آیا باید از غرب تقلید کنیم یا سنتهای ژاپنی را حفظ کنیم، کدام یک از این دو، ما را به توسعه میرساند؟ جوابی که داده بود و ژاپنیها به کار گرفتهاند، جوابی است که هم آن زمان درست بوده و هماکنون. جواب این است که: نباید مقلد غرب باشیم و همچنین نباید به سنتهای خودمان بچسبیم. ما باید روح تمدن جدید را در کالبد فرهنگ ژاپنی تزریق کنیم. از دید او این روح تمدن جدید همان علم باوری و انسان باوری است. یعنی ما باید به دنبال علم باوری و انسان باوری در فرهنگمان باشیم اگر چیزی را در این راستا باید تغییر داد، تغییر بدهیم و اگر چیزی را نباید تغییر داد، تغییر ندهیم. اگر این کار را بکنیم خواهیم دید که علیرغم همهی مشکلات، در مسیر توسعه قرار گرفتهایم."[12]
در پایان این قسمت، به بخشی از دیدگاه علمی فرهنگی دکتر عظیمی که با قلمی زیبا بیان داشتهاند اشاره میشود:
"فرهنگ این فرشته نگهبان جامعه قدیم، کمکم به حکومتی غیراستدلالی تبدیل میشود؛ و چون از نیازهای اساسی و بنیادین زندگی انسانی برخواسته است، حکومتی است بر قلوب و روان انسانها و لذا نه تنها حکومتی است پذیرفتنی، بلکه مطلوب و مورد احترام همگان است. این مجموعه از باورها با قدرت تمام بر زندگی ما انسانها حکومت میکند. ولی همین فرهنگ که زمانی فرشته نگهبان جامعه بود، در فرآیند توسعه سدی است محکم در مقابل هر تحول.]به ویژه در کشورهایی مانند ایران که دارای سابقه دو بار تمدنهای کهنِ سنتی هستند.[ به این ترتیب در مراحل توسعه هر کشور، که فرآیندی در جهت تغییر اساسی شالودههای اصلی زندگی است، فرهنگ شمشیر جدال برمیکشد، لشکرها میآراید و به مقاومت برمیخیزد. در این میان انسانهای جامعه برای ثبت نام در لشکر این تهاجم فرهنگی فراخوانده میشوند تا با شمشیرهای کشیده به مصاف لشکر نوسازی برخیزند. اما صفوف لشکریان نوسازی را نیز همین آدمیان تشکیل دادهاند! همین است که شمشیر این "تهاجم فرهنگی" شمشیری به واقع دو لبه است. طی این مصاف انسانها خود بر خویش ضربه میزنند و درد و زخم حاصل از این ضربات را از طریق سرازیر شدن در مسیر "بریدگی فرهنگی" به اجبار تحمل میکنند. بدیهی است که هرچه این سدمحکمتر، و به عبارتی هرچه فرهنگ یک جامعه قویتر و غنیتر باشد، فرایند توسعه و نوسازی آن جامعه با مقاومت جدیتر روبه رو خواهد شد و سرعت حرکت توسعه ای آن جامعه کندتر میشود. "[13]
"در این مصاف که فرهنگ از طرفی و نیروهای نوسازی از سوی دیگر در میدان هستند، نهایتاً باید سرنوشت جنگ تعیین شود. آنچه مشخص است این که در دنیای معاصر نیروهای نوسازی قدرتمندتر از آن هستند که کاملاً مغلوب و از صحنه خارج شوند. اما نیروهای مقاومت فرهنگی نیز میتوانند به اندازه کافی قدرتمند باشند و به نبردی جانانه بپردازند. ولی در این شرایط و در نهایت این جنگ، هیچ نیروی پیروزی باقی نمیماند. دشتهای سوخته، آبادیهای ویران، انسانهای رنج دیده، مصیبت کشیده، مفلوک و سرگردان تنها یادبود دوران گذشته چنین جامعهای است. به عبارت دیگر، در این شرایط، جامعه کهن منهدم میشود ولی جامعه نو شکل نمیگیرد. فرایند توسعه همواره در انهدام جامعه قدیم موفق شده است ولی در سازندگی جامعه نو عمدتاً پیروز نیست و اضمحلال و فروپاشی جامعه اجتنابناپذیر است. اما این نابودی نهایی، سرنوشت محتوم تمام جوامع توسعهیافته نیست. در برخورد قوای مقاومت فرهنگی جامعه قدیم با نیروهای نوسازی میتوان شرایطی را نیز در پیشرو داشت که به دلایل مختلف"مقاومت فرهنگی جامعه کهن" بسیار ضعیف و سازندگی نیروهای نوسازی به مراتب بیشتر باشد. در این شرایط، فرهنگ قدیم در همان مراحل اولیه به تسلیمی موقرانه برای تزریق خونی جوان بر پیکر فرتوت جامعه تن میدهد و حرکت نوسازی جامعه در بستری تازه از تحولات پیش میرود. اگرچه در این حالت تسلیم نیروهای فرهنگی نیز، بریدگیهای فرهنگی و مصیبتهای ذیربط اتفاق میافتد. اما با این همه در انتهای مسیر، جامعهای تازه شکلگرفته و مجموعهای تازه از باورهای فرهنگی در انتظار جامعه و مردم است. البته این درگیری میتواند طولانی و فرسایشی بشود که نتیجه این حالت جامعه فرسوده و مضمحل است. "[14]
تاکید بر محوریت نقش آموزش ابتدایی در توسعه:
با توجه به موارد فوق مشخص گردید که محوریت توسعه در مکتب فکری حسین عظیمی تحول فرهنگی است. از نظر عظیمی، باورهای عمده فرهنگی مناسب توسعه که میتوانند علم محوری و انسان محوری را درونی کنند، عبارتند از:
1. " حاکمیت نگرش علمی بر باورهای فرهنگی جامعه،
2. باور فرهنگی به برابری انسانها،
3. باور فرهنگی به لزوم احترام به حقوق دیگران،
4. باور فرهنگی به لزوم نظمپذیری جمعی،
5. باور فرهنگی به آزادی سیاسی،
6. باور فرهنگی به لزوم توجه معقول به دنیا و مسائل مادی مربوط به آن "[15]
عظیمی معتقد است اگر بخواهیم محورهای فوق را برای مردم ایران فرهنگی کنیم علم روانشناسی به ما می گوید این تحول فرهنگی را عمدتا باید در دوران اجتماعی سازی انسان که سنین 5 تا 15 سال است انجام دهیم. به عبارت روشن تر در این سن است که شخصیت اجتماعی انسان شکل می گیرد و انسان در این سنین نیز عمدتا در دوران دبستان و راهنمایی قرار دارد. لذا نتیجه می گیرد که: روزی توسعه ایران شروع خواهد شد که از آموزش ابتدایی برای فرهنگسازی باورهای لازم توسعهای فوق، کارمان را آغاز کنیم. یا "بدون اینکه آموزش ابتدایی ایران زیر و رو شود محال است توسعه شکل بگیرد."[16]
هنوز متوجه هدف و جایگاه مدارس ابتدایی در تمدن سازی خود نشده ایم. "مدرسه باید احترام به آزادی بیان، حس نظم پذیری جمعی، احترام به حقوق دیگران را در وجود کودک رشد دهد و اگر مدرسه نتواند به این مهم دست یابد توسعه اقتصادی جامعه ما سامان نخواهد گرفت."[17] بنابراین"یکی از استراتژی های ویژه برای توسعه اقتصادی این است که به سراغ مدارس برویم...حتی اگر لازم باشد برای مدتی از پروژه های بزرگ چشم بپوشیم."[18] اگر به واقع بهدنبال توسعه اقتصادی جامعه هستیم، یکی از جاهایی که باید بهطور ویژه مورد توجه باشد، مدارس ابتدایی و راهنمایی است. در اینجا باید پول خرج کرد، باید منابع را تخصیص داد، نیروی انسانی دلسوز را در مدارس به کار گمارد، به زندگی و به تعلیم معلمان رسیدگی کرد و مدارس را به محلهایی تبدیل کرد که کودکان با ذوق و شوق به آنجا سرازیر میشوند، باید دانشمندترین دانشمندان کشور را به کار تدوین کتابهای دورههای ابتدایی گماشت و باید وسایل کمک آموزشی فراوان برای مدارس فراهم آورد. در حالیکه آموزشهای ابتدایی این مملکت ضد توسعه است و اگر مدارس بسته شوند فرهنگ توسعهای کشور بالاتر خواهد رفت. این مدارس کنجکاوی فطری بچههای ما را میکشد. باید از این ذهنیت که اهمیت تحصیل از مدارس متوسطه شروع میشود، خارج شویم.
در توسعه، سرمایهگذاری اولویت نخست نیست، هر چند که بدون آن، توسعهای اتفاق نخواهد افتاد. توسعه در گرو دانش و دانایی ملی است و اولویت نخست، پرداختن به حوزهی اندیشه و نهادینهکردن نگرش علمی است. بنابراین، توسعه را میبایست از مدارس ابتدایی آغاز کرد. همانجایی که نونهالان ما برای نخستین بار با کتاب و قلم و دانش آشنا میشوند. باید کاری کرد همانگونه که نسبت به شنیدن واژگانی همچون: محبت، عشق، جوانمردی، گل، دوستی و نظایر آن احساس خوبی را تجربه میکنیم، کودکانمان را به گونهای بپرورانیم که واژگانی چون علم و کتاب را نیز با همان احساس حرمت نهند و دوست بدارند. نباید با ترس از نمره، گرفتن امتحانات متعدد و وادار کردن آنان به انجام تکلیفهای سنگین شبانه، بلایی به سر آنان آوریم که به مجرد فارغالتحصیل شدن، برای همیشه با کتاب و مطالعه و دانشاندوزی خداحافظی کنند. به همین دلیل است که در برخی کشورهای شمال، نظیر انگلستان، تا 13 سالگی اصولاً از دانشآموزان امتحانی گرفته نمیشود و کلاسهای آنان به کلاسهای هفتسالهها، هشت سالهها و … تقسیم میشود.
داگلاس نورث - بنده جایزه نوبل 1993 نیز در مورد اهمیت جایگاه آموزش ابتدایی چنین گفته است:"برای درک اینکه آیا جامعهای در آینده به توسعه دست پیدا میکند به جای بررسی فناوریهای آن جامعه که از ظواهر توسعه است باید میزان خلاقیت، پرسشگری، تحرک، روحیه کار جمعی و تنوعطلبی کودکان آن کشور را سنجید. اگر میخواهید ببینید کشوری توسعهیافته است یا نه به کارخانهها و صنایع آن نگاه نکنید، کافی است سری به مدارس آن بزنید که اگر محیط آن آموزشی و روشهای آموزشی آنان محیطی آرام، خلاق و نوآورانه بود بدانید نسلی که درحال تربیت است میتواند در آینده جامعه را با خلاقیت و نوآوری خود توسعه بخشد. برای فهم اینکه کشوری توسعه یافته یا در حال توسعه است. نیازی به اندازه گیری درآمد ملی یا سرانه نیست. کافی است به دبستانها برویم و به روان شناسی آموزش کودکان توجه کنیم نطفه های توسعه در دبستانها بسته می شوند. نه در آزمایشگاه ها. این انسانها هستند که سرمایه را بارور، فن آوری را ابداع و طبیعت را تسخیر می کنند. لذا انسانی قدرت خلاقیت و نوآوری دارد که شخصیت او در دوران کودکی با این مفاهیم خو گرفته باشد. کودکی که فقط آموخته است تقلید کند، چشم بگوید، منفعل باشد، ساکت بماند و خطوط قرمز را رعایت کند، چگونه می تواند در عرصه تولید، دانش و فن آوری، پیشتاز خلاق، نوآور و مرزشکن باشد؟ سرمایه های ما در چاههای نفت یا در یانک ها نیست. سرمایه های ما در دبستان ها نشسته اند، با آنان چه کنیم؟"
عظیمی آموزش کنونی کشور را ضد توسعه می داند و اظهار می دارد اگر مدارس ابتدایی کشور را ببندیم، هرچند مشکلات اجتماعی به وجود میآید ولی فرآیند توسعه کشور تسریع میشود.
عظیمی میگوید: "در آکسفورد استاد دانشگاه بودم. آنها عنوان میکردند که اگرچه شما استاد دانشگاه هستید ولی اگر بخواهید معلم ابتدایی بشوید باید آموزشهای ویژه ای ببینید چرا که دوران ابتدایی اصلاً دنیای دیگری است.[19] باید از این ذهنیت که اهمیت تحصیل از مدارس متوسطه شروع میشود، خارج شویم.
" همانطور که همه میدانیم کودکان به صورت فطری بسیار کنجکاو هستند و آنقدر ما را در خانه سؤال پیچ میکنند که خسته میشویم. اگر آموزش ابتدایی این کنجکاوی را"خفه" کند این نوع آموزش ضد توسعه است. باید کنجکاوی فطری کودک را به کنجکاوی علمی تبدیل کرد. هدف در آموزش ابتدایی این است که این ویژگیها را به صورت شخصیت درآورد. برای این کار اساس آموزش ابتدایی بر استفاده از شیوه های غیر مستقیم استوار است... لذا شیوه معلم محوری برای آموزش ابتدایی معنا ندارد. در عین حال معلم ابتدایی برای ارایه صحیح این آموزشها باید دوره های تخصصی ویژه را گذرانده باشد... باید بتوان از وسایل کمک آموزشی استفاده وسیع کرد. مدرسه ابتدایی را باید به مثابه یک جامعه نمونه مورد توجه قرار داد، یعنی مدرسه باید یک جامعه نمونه باشد و در این جامعه نمونه ترس نباید باشد، مسئولیت پذیری علمی باید تقویت شود، حسابگری باید تقویت شود، ارزش واقعی کار باید درک شود، برابری واقعی انسانها باید آموزش داده شود، ضرورت رعایت حقوق دیگران باید یاد داده شود و ... وقتی میگوییم آموزش ابتدایی، از این واژه مفهوم "بدوی"، "ساده" و "اولیه" به ذهنمان میرسد، در حالی که باید اسم این آموزشها مفاهیمی مانند " اجتماعی شدن"، "بنیان"، "محور"، "اساس" و "پایه" و ... را به ذهنمان برساند... ما باید مدارس پایه را تبدیل به محیطهایی کنیم که وقتی بچه واژههایی مثل معلم، مدرسه، کتاب، علم و ... را میشنود مثل این است که واژههایی مانند گل، بهار، طراوت، زیبایی و مادر را میشنود."[20] عظیمی تا آن حد بر شبیه سازی محیط مدرسه به عنوان شبیه سازی یک جامعه متمدن اسلامی تاکید دارد که معتقد است اگر در یک کلاس، به هر دلیل درست یا نادرست حتی یک نفر وجود داشته باشد که معتقد باشد اگر بخواهد به هر جایگاه فرهنگی، فنی، سیاسی، تخصصی و ... در کشور دست یابد، عامل یا عواملی به او اجازه نخواهند داد هدف او تحقق یابد، ساختن تمدن جدید برای آن جامعه ممکن نیست.
ما باید مدارس پایه را تبدیل به محیط هایی کنیم که وقتی بچه واژه هایی مثل معلم، مدرسه کتاب و علم را می شنود مثل این است که واژه هایی مثل گل، بهار، طراوت، زیبایی و مادر را می شنود. کلمه هایی که رایحه های زیبایی را در کنار خودشان درست می کنند. آن وقت است که پایه توسعه کشور گذاشته شده است، در غیر اینصورت فارغ التحصیل شدن یعنی فارغ از تحصیل شدن و این سیستم مدارس ما است. خاطره ای در باب مدرسه دارم اینکه یک روز دخترم از مدرسه آمد. منزل ما در طبقه چهارم ساختمان بود لذا از طبقات که بالا می آمد صدای گریه اش را شنیدم. از او پرسیدم که چرا گریه می کند، گفت معلم ریاضیات مدرسه (که در واقع حس نیت هم داشت و دلش می خواست بچه ها ریاضیات یاد بگیرند) در ساعات اولیه سال بچه ها را چنان ترسانده بود که شما حق ندارید سر کلاس بیایید و بگویید من مساله ام را حل نکرده ام و ... و مطالبی که عنوان نموده بود را خواسته بود که بچه ها یادداشت کنند و والدین هم امضاء کنند و واقعاٌ بچه ها را از درس ترسانده بود. من 2 سال سعی کردم که او را مشتاق به درس ریاضی نمایم اما موفق نشدم. هرچه من سعی کردم که این بچه را قانع کنم که شما مشکل ترین مساله ریاضی را در زندگی دارید حل می کنید. مگر غیر از این است؟ مگر ریاضیات چیست؟ به بچه ام توضیح دادم که مثلاٌ اگر بخواهی من برایت وسیله ای را خریداری کنم چطور به این مسئله نگاه و فکر می کنی؟ مگر این فکر کردن غیر از ریاضیات است؟ اینکه فکر کنی چه موقع به پدرم موضوع را بگویم و چگونه بگویم، ریاضیات است. تو یک تابع هدف داری و می خواهی به این هدف بررسی. حال عوامل و متغیرها کدام هستند؟ اینکه پدر اکنون خوش اخلاق است یا بداخلاق؟ پول دارد یا ندارد؟ آیا چای برایش بیاورم یا نیاورم؟ ریاضیات همین چیزهاست و همه داریم در زندگی کار ریاضی انجام می دهیم. در مدارس خارج برای اینکه شکل کارکردی آن درست شود ریاضی را ساده می کنند، زیبا می کنند و با حسن نیت اینکار را انجام می دهند. در حالیکه ما به بچه ها آموزش هایی را می دهیم که اصلاٌ ریاضی را یاد نمی گیرند.[21]
الگوی توسعه و تمدن جمهوری اسلامی ایران:
واقعیت آن است که جامعه تمدن ساز ایرانی، که تاکنون دو بار تمدن سازی کرده است، اینبار در برخورد با تمدن جدید صنعتی تاب مقاومت نیاورده است، عملکردی موفق نداشته است و علیرغم تلاش های جامعه ایرانی طی صد سال اخیر، هنوز وضعیت ایران در چارچوب تمدن و تمدن سازی روشن نیست. هر تمدنی از جمله تمدن جدید صنعتی یا همان توسعه دو بخش دستاوردهای مادی و معنوی دارد. در برخورد جامعه ایرانی، اعم از مردم و دولت در برخورد با بخشی از دستاوردهای تمدن صنعتی(بخش مادی و فیزیکی) عاشقانه و شیفته عمل نموده اند، (اتومبیل، صنعت، موبایل، سلول های بنیادی، انرژی هسته ای، آموزش و پرورش، مجلس، و ...) و با بخشی از دستاوردهای آن (بخش معنوی) برخوردی تنفر آمیز یا بی اعتنا داشته اند. (علم باوری، انسان باوری، نظم، مدیریت، دموکراسی، قانون گرایی، درک تمدن، درک هدف اصلی آموزش و پرورش و ...) لذا در چنین شرایطی(عشق و نفرت و بی اعتنایی و عدم شناخت) واقعیت این است که نمی توان انتظار برخوردی معقول و منطقی با تمدن جدید داشت و یا تمدنی جدید ساخت.
با توجه به منابع و شرایط، امکان ساختن تمدن جدید برای سومین بار، را برای جمهوری اسلامی ایران ممکن و سهلتر از بسیاری کشورها می باشد و احیای تمدن ایرانی جدید ممکن و متناسب با احیای اندیشههای محوری اسلام که اندیشههای محوری تمدن جدید صنعتی نیز هستند(علم محوری و انسان محوری)، میباشد.
دستیابی به تمدن جدید یا توسعه مشروط به سه قدم زیر است:
1. درک و هضم اندیشهها و بصیرتهای دنیای مدرن
2. تفصیلی کردن این اندیشهها و باز هضم آنها
3. ساختن نهادهای مربوط به آن اندیشهها پس از تفصیلی شدن آنها
با توجه به تجربیات جهان و قانونمندی های علمی، توسعه می تواند از دو مسیر عبور کند مسیر اول با محوریت اندیشه و کلام است و در کنارشان سرمایه گذاری های فیزیکی است و مسیر دوم با محوریت سرمایه فیزیکی و در کنارش اندیشه و کلام است.ایران با تقلید از رفاه غرب در مسیر دوم حرکت کرد و این به تشدید تضادها و ایجاد تنش های اجتماعی انجامید.[22]
آینده توسعه کشور میتواند پرپیچ و خم باشد (مانند کشورهای اروپایی با حکومت سرمایه) و ما غیر از این، جز تجربیات سریع و همراه با آرامش ژاپن و کره طی چهار الی پنج دهه که با محوریت تحول فرهنگی (حکومت اندیشه و کلام) به سمت توسعه حرکت کردهاند، راه دیگری نمیشناسیم. معروف است که کشورهای توسعهیافته همواره در هر زمینه، بر اساس یک نظریه یا اندیشه محوری حرکت میکنند، تا زمانی که اندیشه محوری یا نظریه جدیدی را جایگزین کنند. برای مثال یک اندیشه محوری مثل اندیشه آدام اسمیت حدود 150 سال جامعه صنعتی را اداره کرد. ما نیز باید بر اساس اندیشه های محوری تمدن سازی حرکت کنیم و نهادها و ساختارهای تأمین کننده، تحکیم کننده و شکوفا ساز انسان محوری و علم محوری را ایجاد کنیم. راه توسعه تا حد زیادی برای ما ممکن و بخش عمده قانونمندیهای تحقق آن شناخته شده است.
نهایتاً باید اظهار داشت، مسیر تحول فرهنگی با تاکید بر آموزش و پرورش به ویژه آموزش ابتدایی راهی سریع، با آرامش بیشتر، انسجام اجتماعی و هویت اسلامی و هویت ایرانی بیشتر و اتلاف منابع کمتر در جهت تحقق توسعه یا تمدن جدید است.
[1] مرتضی ایمانیراد
[2] حسین عظیمی (آرانی)، به کوشش خسرو نورمحمدی، اقتصاد ایران: توسعه، برنامه ریزی، سیاست و فرهنگ، نشر نی، 1391،ص 121.
[3] حسین عظیمی (آرانی)، به کوشش خسرو نورمحمدی، اقتصاد ایران: توسعه، برنامه ریزی، سیاست و فرهنگ، نشر نی، 1391.
[4] پیشین، دکتر حسین عظیمی، بیهوشی مغزی یا کما در اقتصاد ایران.
[5] حسین عظیمی، نقش سیستمهای حسابداری در توسعه اقتصاد ملی، نشریه حسابدار ، اردیبهشت 1375 - شماره 113.
[6] حسین عظیمی، انسان باوری، خرد باوری، دین باوری، همایش توسعه استان گیلان، 1377.
[7] دکتر حسین عظیمی، دین، فرهنگ و توسعه، مجله فرهنگ و توسعه، 1371.
[8] دکتر حسین عظیمی، تأملاتی در تحلیل نظری انقلاب.
[9] دکتر حسین عظیمی،اقتصاد ایران: توسعه، برنامه ریزی، سیاست و فرهنگ، به کوشش خسرو نورمحمدی، نشرنی،1391. مناسبات اقتصادی طراحی شده در قانون اساسی.
[10] پیشین، عظیمی، فرهنگ و توسعه.
[11] دکتر حسین عظیمی، انسان باوری، خرد باوری، دین باوری، همایش توسعه استان گیلان، 1377.
[12] ماخذ اصلی: فوکو تساوا یوکیشی، نظریه تمدن، ترجمه چنگیز پهلوان، سوئد، نشرآرش، 1369.
[13] دکتر حسین عظیمی، فرهنگ و توسعه ملی(یک تحلیل نظری)، سمینار توسعه فرهنگ، معاونت پژوهشی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، خرداد 1374.
[14] همان.
[15] حسین عظیمی، مدارهای توسعه نیافتگی در اقتصاد ایران، نشرنی، چاپ هشتم، 1387.
[16] حسین عظیمی (آرانی)، به کوشش خسرو نورمحمدی، اقتصاد ایران: توسعه، برنامه ریزی، سیاست و فرهنگ» ، نشر نی، 1391،ص 91.
[17] کتاب مدارهای توسعه نیافتگی در اقتصاد ایران، ص189
[18] مدارهای توسعه نیافتگی در اقتصاد ایران، ص 191 کتاب
[19] مرکز پژوهش های شورای اسلامی، مسائل اقتصاد ایران و راهکارهای اساسی آن سخنرانی آقای دکتر حسین عظیمی در کمیسیون اقتصادی مجلس شورای اسلامی (ویرایش اول)، زمستان 1381.
[20] دکتر حسین عظیمی، آموزش ابتدایی و آینده توسعه در جامعه ایران، مجموعه مقالات سمپوزیم نقش آموزش ابتدایی و جایگاه مطلوب آن در جامعه، آموزش و پرورش استان اصفهان، 1373.
[21] پژوهشکده تعلیم و تربیت، نقش آموزش و پرورش در توسعه از دیدگاه زنده یاد دکتر حسین عظیمی، بهار 1382.
[22] حسین عظیمی (آرانی)، به کوشش خسرو نورمحمدی، اقتصاد ایران: توسعه، برنامه ریزی، سیاست و فرهنگ ، نشر نی، 1391،ص 121.