در دو بخش اول این مقاله با عنوان «مهاجرت به بيرون» براي «دومين بهترين»,رويکرد اصلاح طلبان نسبت به انتخابات بعد از هاشمی رفسنجانی و "تمرین دموکراسی با رد صلاحیت هاشمی رفسنجانی"
موضوع رویکرد اصلاح طلبان و جامعه به انتخابات مورد بررسی قرار گرفت . اینک بخش سوم از نظرگرامیتان می گذرد...
خبراقتصادی: در بخش پیشین با عنوان "تمرین دموکراسی با رد صلاحیت هاشمی رفسنجانی" به گونهای خلاصه گفتیم که جامعه ایران در دوره دولتهای نهم و دهم وارد نوعی تجربه بیثباتی سیستماتیک شد و گفتیم که وقتی مردم در طولانیمدت در شرایط عدم اطمینان به سر ببرند، دیگر امکان کاربرد عقلانیت ابزاری برای آنان منتفی میشود.
چون عقل ابزاری برای تحلیل و تصمیم نیاز به اطلاعات قابل اعتماد دارد و در محیط «عدم اطمینان» چنین اطلاعاتی وجود ندارد و بنابراین مردم – دستکم در تصمیمات بزرگ و سرنوشتساز – به تصمیمگیری براساس عقلانیت معنایی میروند. همچنین گفتیم که در کاربرد عقلانیت معنایی، مردم بهجای حسابگری و تحلیلهای منطقی، به شهود و احساس معنایی اقدامات خود تکیه میکنند. بر این اساس، در مقاله پیشین، «فرضیه» خود را چنین مطرح کردیم: در شرایط کنونی جامعه ما، بخشی از مردم که بهنوعی منتقد وضعیت موجود هستند، در مورد شرکتکردن یا شرکتنکردن در انتخابات ریاستجمهوری و حتی در مورد انتخاب از میان کاندیداها، کمتر به عقل ابزاری و تحلیل منطقی خود یا دیگران تکیه میکنند و بیشتر به سراغ عقل معنایی خود یا تحلیل کسانی که براساس عقل معنایی سخن میگویند، میروند.
در این میانه، خردگرایان میتوانند این موج اجتماعی رفتار براساس عقل معنایی را بهسوی خود جلب کنند و به سبد کاندیدای موردنظر خود برانند. مشروط بر اینکه خاتمی و هاشمی نقش خود را بهعنوان دو «سرمایه نمادین» جدی بگیرند و از یکی از کاندیداهای نزدیک به خردگرایان، حمایت صریح و جدی کنند و البته خود آن کاندیدا نیز رفتار و گفتاری اصلاحطلبانه و خردگرایانه و تغییرخواهانه در پیش گیرد. به گونهای که این احساس به مردم دست دهد که این همان کاندیدایی است که میتواند محیطزیست زندگی آنان را از حالت «عدم اطمینان» خارج کند و بهسوی اطمینان و عقلانیت ببرد. اکنون – در این مقاله – میخواهیم این فرضیه را شرح و بسط دهیم.
توضیح فرضیه: مردم ایران (بهویژه قاطبه طبقه متوسط و طبقات پایین اقتصادی و اجتماعی) نسبت به سیاستمداران، زود اعتماد میکنند و زود هم بیاعتماد میشوند. با همان سرعتی که پس از جنگ به هاشمی اعتماد کردند، با کمی تورم و اندکی تبلیغات به سرعت اعتمادشان را از دست دادند. با همان سرعتی که به خاتمی اعتماد کردند، از او ناامید شدند و با همان سرعتی که به احمدینژاد دل بستند از او دل کندند.
بنابراین مردم ما ویژگی روانشناختی خاصی دارند که هم زود دل میبندند و آرمان میسازند و زود دل میکنند و زهره میبرند. متاسفانه حوادثی که در چند سال اخیر در عرصه سیاست در ایران رخ داده است، نوعی احساس سرخوردگی و عدم همکاری را در بخشی از مردم (بهویژه طبقه متوسط شهری) پدید آورده است. گسترش موج تازه مهاجرت به خارج در یکی، دو سال اخیر تاییدی بر این مدعاست. البته تجربه مدیریت دولت نهم و دهم نیز بر این احساس سرخوردگی افزوده است. یعنی آن بخش از جمعیت که به آقای احمدینژاد رای داده بودند یا پس از انتخابات به برنامههای او امیدی بسته بودند، با شکستخوردن بسیاری از پروژههای بزرگ دولت، امیدشان منقطع شد و تمام آرمانهایشان بر باد رفت. در یک کلام، بخشهایی از جامعه از کنش فعالی که نمیدانند نتیجهاش چه خواهد شد، خسته شدهاند و ترجیح میدهند دیگر در امواج موسمی کنش اجتماعی شرکت نکنند تا دستکم اگر شکست خورد و جواب نداد در برابر وجدان و احساس خویش شرمنده نباشند. اما در همین سالها همزمان احساس دومی نیز در جامعه ما در حال شکلگیری بوده است. یعنی شدت بیثباتیهایی که در دولت نهم و دهم ایجاد شده است چنان محیطزیست اجتماعی و اقتصادی ایران را با «عدم اطمینان» روبهرو کرده است که کمکم جامعه نسبت به آینده «احساس نگرانی» کرده است. این بیثباتیها شامل تغییرات شدید مدیریتی، اجرای ضربتی سیاستهای غیرکارشناسی متعدد و گاه متعارض، تورم شدید، رکود گسترده، تنشهای سیاست خارجی، تحریمها، تهدیدهای خارجی و نظایر اینها بوده است. اما وقایع و فرآیندهای دیگری هم دستبهدست هم دادهاند تا در اواخر دولت دهم، بهتدریج این «عدم اطمینان»، هم فراگیر شود، یعنی در همه عرصههای زندگی اجتماعی و اقتصادی مردم رسوخ کند و هم به پدیداری نوعی «وحشت از آینده مبهم» منجر شود. در ماههای اخیر که اثر تحریمها جدی شده است، دلار نوسان شدید یافته، تورم شتابان شده است، مردم کمکم نگران شدهاند. مردم ما در چند ماه اخیر با دو احساس متضاد روبهرو بودند:
یک: احساس سرخوردگی: که آنان را به سوی نوعی قهر و عدم مشارکت اجتماعی رانده است که انعکاس آن در کاهش مشارکت اجتماعی در هر اقدامی که دولت، محور آن بوده و بازیدانستن هر نوع مشارکت در انتخابات، قابل مشاهده است.
دو: احساس نگرانی از آینده پرابهام: که موجب به تلاطم افتادن و چنگزدن به هر فرصتی که میتواند ما را از سوقیافتن به سرنوشتی نامناسب نجات دهد. آمدن آقای هاشمی همان نیرویی بود که مردم احساس کردند، میتواند آنان را از این آینده مبهم نجات دهد. این شد که نوعی موج اقبال و هجوم اجتماعی به سوی آقای هاشمی شکل گرفت. به دیگر سخن، جامعه به نقطه «رویدادگی» رسید و رفتارش یکباره دگرگون شد. برای درک مفهوم نقطه رویدادگی، یکبار دیگر به مثال شکارچی و شیر که در مقاله روز گذشته - با عنوان «دموکراسی یعنی تمرین دموکراسی» - آوردیم مراجعه کنید.
نتیجهگیریاکنون سخنم با رهبران خردگرایان این است که اگر این احساس هدایت نشود و به یک حضور و نشاط اجتماعی نینجامد، به یک سرخوردگی و سپس به سوی فعالیتهای منفعلانه میرود.
تنها راهکار این است که خاتمی و هاشمی «با هم» به میدان بیایند و این موج رویدادگی را هدایت کنند و به سوی یکی از کاندیداهای موجه برانند. موجه از نظر هاشمی و خاتمی، یعنی بتوانند با او تعامل کنند و حداقلهایی که باید رعایت و تعهد کند را با او توافق کنند و به قول او نیز اعتماد داشته باشند. و موجه از نظر جامعه، یعنی هم سابقه ضداصلاحی و ضداعتدالی نداشته باشد و هم بتواند با یک گفتمان اصلاحی، اعتدالی، تحولخواهانه و عقلمدارانه با جامعه صحبت کند.
یعنی بتواند جامعه را قانع کند که من الگوی تازهای هستم مرکب از خاتمی و هاشمی. به نظر میرسد این نقش را آقای روحانی یا عارف بتوانند بازی کنند. از نظر مردم مهم نیست این فرد چه کسی باشد و آیا این فرد قبلا یک اصلاحطلب تمامعیار بوده است یا نه. مهم این است که احساس کنند این فرد همان پنجرهای است که میتواند جایگزین پنجره هاشمی شود (همانگونه که هاشمی پنجرهای بود که جایگزین پنجره خاتمی شد). خاتمی قبلا از سرمایه سیاسی به سرمایه نمادین تبدیل شده بود. هاشمی نیز فرآیند تبدیلشدنش از سرمایه سیاسی به سرمایه نمادین چندسال شروع شده است. اکنون بخش تحولخواه جامعه دو سرمایه نمادین دارند و از آنان انتظار دارند که نقش تاریخی خود را بازی کنند. آنان حق ندارند این سرمایه را به نفع خود مصادره کنند و به خانه ببرند. باید همینجا و هماکنون خرج کنند چون ممکن است دیگر هیچگاه فرصت خرجکردن آن را نیابند. جامعه ما اکنون و برای عبور از این عقبه تاریخی به سرمایه آنان نیاز دارد. اینان حق ندارند بگویند ممکن است گزینهای که ما از آن حمایت میکنیم رای نیاورد و آبروی ما برود. اولا احتمالا رایآوری این گزینه، به شرط آنکه هاشمی و خاتمی مردم را با بیانیهای تحلیلی و انگیزاننده توجیه کنند، خیلی بالاست. ثانیا حتی اگر پیروز هم نشود رای بالایی میآورد و اصلاحطلبان و اعتدالخواهان وزنشان مشخص میشود. هشت سال دیگر هاشمی اگر باشد پیر شده است و خاتمی هم احتمالا یک سیاستمدار خانهنشین خواهد بود. پس امروز اصولا قهر یا تحریم یک حرکت اصلاحی نیست. قهر هم، از نوع انفعال و رفتار تکانشی (احساسی) است. و هاشمی و خاتمی باید نشان دهند که در شرایط کنونی خطر میکنند و قهر نمیکنند و جامعه را به گزینههای معقول رهنمون میکنند.