شعر: سعید محمدی - آوا
درد دل کارمندان پس از تعطیلات نوروز
رفت تعطیلی وحاصل نشد اما سودی
باد از جیب تهی آید واز دل دودی
ای خوشا آنکه به جیب اندر خود دارد پول
روز خوش گشتی وشب با دل خوش آسودی
سربلندند کنون تاجر و بقال و طبیب
گوی سبقت همه جا از همه کس بربودی
من چه گویم که حقوقم همه شد در صف قسط !
کارمندان وگدایان همه با هم بودی!
کارمندی که ندارد ، توبگو رو سروخشت
که به هر بازدمی زحمت جان افزودی
جیب خالی بودم دردو مرا مایه ی شرم
آبرو بردی وهرلحظه مرا فرسودی
پیش فرزند وعیالیم سرافکنده بسی
نی سفر...نی لب دریا...گل وگشتی...رودی...!
بشنو « آوا» ی من اکنون و برو راه درست
کارمندی نکند بهر توجانا سودی
---------------------------------------------------
*سروخشت در ادبیات ما کنایه است از سربرزمین نهادن ومردن