اقتصاد گردان -کتاب اقتصاد ایران امروز: توسعه بر محور آموزش، فرهنگ و تمدن نوشته دكتر حسين عظيمي و نوشته ها و آثار و انديشه هاي اين اقتصاد دان نام دار ايراني، به كوشش و جمع آوري خسرو نورمحمدي توسط نشر ني منتشر شد.
از آنجا كه دكتر عظيمي در سال هاي پايان عمر خود، فرصت انتشار بسياري از افكار و انديشه ها وآثار خود را نداشت، در نتيجه پس از مدتي با همت خانواده، و مسوول جمع آوري آثار ايشان يعني جناب خسرو نورمحمدي، به تدريج اين افكار و آثار جمع آوري و منتشر شده است.
از اين رو علاقه مندان به مباحث توسعه، كه به اثر فرهنگ و تاريخ و تمدن و آموزش بر پيشرفت و توسعه و رشد اقتصادي، آگاهي پيدا كرده اند مي توانند از انديشه هاي عميق حسين عظيمي در مورد آموزش و فرهنگ وتوسعه بهره ببرند.
خواندن اين كتاب را به همه علاقه مندان به ايران، توسعه اقتصادي ايران، معلمان، متفكران، كارشناسان رشته هاي مختلف و هر كس كه دل در گروي ايران نوين و توسعه يافته دارد، توصيه مي كنيم... باشد كه راه حسين عظيمي با انتشار انديشه هاي ايشان ادامه يابد. راهش پر رهرو...
در انتشار معرفي كتاب به دوستان و علاقه مندان در شبكه هاي اجتماعي، كوشا باشيد و به هر ميزان كه علاقه مند به ايران و توسعه اقتصادي و فرهنگي هستيد، در معرفي اين كتاب و ساير آثار دكتر عظيمي كوشش فرماييد تا به سهم خود در رسيدن به يك اجماع و عزم ملي براي توسعه كشور تلاش كنيم.
دكتر عظيمي در بخشي از كتاب گفته است: ما اندیشمندان جامعه چه در لباس روحانی و چه در کسوت دانشگاهی، هنوز تکلیف خودمان را با توسعه و تمدن سازی روشن نکردهایم و دقیقاً نمیدانیم تمدنی را که میخواهیم بسازیم کدام اندیشه اساسی را در کنارش دارد؟ یا اصلاً برای توسعه نیاز به اندیشه خاصی هست یا نه؟ حتی در صورت پذیرش، چنین تمدنی نیاز به انجام چه اقداماتی برای ایجاد، رشد و شکوفایی دارد؟ و این تمدن در ارتباط با تمدن صنعتی جهان چه وضعی دارد؟ بدیهی است که در چنین شرایطی نتوانستهایم مسئله را برای مردم خود نیز روشن کنیم و به جای آن در بحثهای محدود فنی و تکنیکی سرمایه، تخصص، رشد، اشتغال، تورم و امثال آن باقی مانده و نتیجه جدی و ملموس نیز حاصل نخواهد شد. تا بحث توسعه و تمدن سازی حلوفصل و روشن نشود، نمیتوانیم اقتصاد، اجتماع، سیاست و فرهنگ شکوفا داشته باشیم.
زنده یاد دکتر حسین عظیمی (آرانی)
مقدمه:
هر مسأله و موضوع اقتصادی اجتماعی که در کشورهای جهان سوم در نظر بگیریم، موضوعی چند وجهی و پیچیده است که هم باید از ابعاد تاریخی، فرهنگی، فلسفی، تمدنی و سیاسی و هم روابط میان آن ها، آن را بررسی کرد و شناخت. با روشهای شناختی تک سویه و تحلیلهای جزئی نه میتوان موضوعات را شناخت و نه میتوان برای تغییر و اصلاح و ارتقاء آن کاری کرد. مخصوصاً اگر در لابلای مطالعات، بحثها و تحلیلها، دغدغه مسئولیتهای ملی و اجتماعی و توسعه وجود داشته باشد. حتی تجربه دنیای پیشرفته صنعتی و به ویژه کشورهای در حال توسعه در بهرهبرداری از منابع و تخریب محیطزیست جهانی گویای این است که در قلمرو مطالعات فیزیکی و در حوزة علوم دقیقه هم باید بر تحلیلهای کلی، عام و همه جانبهنگر تاکید شود، چه رسد به حوزة مطالعات اجتماعی و انسانی. بنابراین در کشور ما هم مطالعات اقتصادی اجتماعی معطوف به توسعه، باید از رویکرد همه جانبهنگر و جامع پیروی کند. طبیعتاً سیاستها و اقدامات علاجی و اصلاحی هم باید بر شناختهای جامع و کلی مبتنی باشد. تفاوت یکسویه نگری و تحلیل جزئی با تحلیلهای مبتنی بر واقعیت اشیاء و موضوعات و لحاظ همه جنبهها در حوزه شناخت، تفاوت عدم درک موضوعات و گمراهی با شناخت و فهم صحیح آنهاست. تفاوت این دو روش تحلیلی در حوزة کاربرد و عمل نیز تفاوت ادامه روند و تشدید و بازتولید مشکلات با رهایی از دامها و دورهای باطل و ارتقاء و اصلاح امور است.
ما امروزه هر موضوع اقتصادی ساده را که در نظر بگیریم حالت چند وجهی بخود گرفته و دارای جنبههای فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و البته اقتصادی است. موضوعات مبنایی مثل توسعه و پیشرفت اقتصادی اساساً دارای جنبههای تمدنی، فرهنگی، تاریخی، سیاسی و اجتماعی است. بطوریکه امروزه بسیاری بر این عقیدهاند که ما در شکل دادن نظامهای دلخواه اجتماعی چندان دستمان باز نیست زیرا چنین امور مهمی نیازمند وجود پیشینة تمدنی، فرهنگی و تاریخی مناسب است.
در این سالها و روزها که در حوزة مطالعات اقتصادی و سیاستگذاریها، با رواج تحلیلهای جزئینگر و سیاستگذاریهای برخاسته از آنها مواجهیم، نقش مرحوم حسین عظیمی به عنوان یک اقتصاددان دردمند و پرمسئولیت که دغدغهاش درد و رنج مردم ایران زمین بود و در ارایه و تدریس توسعه براساس نگاه همه جانبهنگر و تحلیلهای جامع و تعمیق دانش اقتصادی در کشور و محافل علمی و اجتماعی عمل می کرد، کاملاً مشهود و برجسته است. ایشان با وجود بهرهمندی از دانش ریاضی و روشهای کمی ، به خاطر تأثیر متقابل پدیدههای اجتماعی و قلمروهای مختلف اجتماعی یکدیگر، در طرح مسایل توسعه کشور حتی هنگام بیان مفاهیم عادی سعی میکرد طوری مسایل را بیان و تحلیل کنند که تأثیرات متقابل مذکور را لحاظ کند. بنابراین، نقش فرهنگ، تمدن، آموزش و نهادها را در توسعه کشور مهم میدانست. لذا مطالبی که به صورت مواد درسی برای تدریس یا سخنرانی یا مقاله ارایه میکرد پر از نکته و قابل استفاده بود.
عظیمی معتقد بود، در ایران به دلیل توجه محدود به سیر تحول علم اقتصاد در جهان صنعتی، علم اقتصاد را از مبانی فلسفی و اندیشهای آن جدا کردهایم. حدود ۲۰۰ سال از تاسیس علم اقتصاد میگذرد. از ابتدا یعنی از زمان اسمیت (انتشار کتاب ثروت ملل در سال ۱۷۷۶) تا زمان مارشال (انتشار کتاب اصول علم اقتصاد در سال ۱۹۱۹)، تمام کتب اقتصاددانان بزرگ بر پایه اندیشههای اصلی جامعهشناسانه و فیلسوفانه آنها است. تکنیکها کمتر موردتوجه بودند و حتی اسم علم اقتصاد تا قبل از کتاب مارشال اقتصاد سیاسی نام دارد. یعنی علم اقتصاد در دوران شکلگیریاش از ۱۷۵۰ تا حدود ۱۹۰۰ در دنیای مدرن و اروپا، بیشتر به مبانی اندیشهای و فکری پرداخت. از سال ۱۹۱۹ تا حولوحوش دهه ۶۰ و ۷۰، با جا افتادن نظام صنعتی، محتوای فلسفی و اجتماعی و اندیشه ای علم اقتصاد کاهش یافت و لذا علم اقتصاد وارد بحثهای شدیداً تکنیکی و ریاضیات شد. اقتصاد خرد در این مرحله ایجاد شد و اقتصاد کلان که بعدا ایجاد شد، در مدلهای ریاضی تبلور یافت، همچنین شاخه های جدید علم اقتصاد مانند اقتصاد صنعتی، اقتصادسنجی و ... ایجاد شد. ولی در سالهای اخیر که نظام صنعتی دچار مشکلات و بحران های اساسی شده که با اقتصاد خرد و کلان و ... قابل حل و فصل نیست، پرداختن به مباحث فلسفی و اجتماعی و محتوای اندیشهای مجددا گسترشیافته است.
به عبارت روشن تر علم اقتصاد هرگاه که لازم بوده برای شناخت و حل و فصل مشکلات اجتماعی، سراغ بقیه علوم رفته و میان رشته ای عمل کرده و هرگاه مشکل حل شده معطوف به مسایل تکنیکی داخل رشته ای شده است. ولی آن چیزی که در ایران وجود دارد و قابل درک نیست، این است که فکر می شود در شرایط شکلگیری اقتصاد صنعتی ایران، حتما باید مسائل را الزاما فنی و تکنیکی و ریاضی دید. آن تکنیکها درست و بجا و خیلی هم مهم است ولی پاسخ تکنیکی برای شرایط کنونی اقتصاد ایران، درواقع همین بحثهای اندیشهای و فلسفی است. یعنی در شرایطی که سایر مسایل غیراقتصادی بر اقتصاد ما موثر است، ما نیز باید مانند دانشمندان علم اقتصاد سراغ مبانی اجتماعی، تاریخی، دینی، فلسفی و ... برویم. و هرگاه اقتصاد ما باثبات شد و جا افتاد آنگاه عمدتاَ معطوف به مسایل فنی و تکنیکی خواهیم شد.
در واقع در شرایط کنونی پاسخ تکنیکی و فنی و ریاضی در عین حال که در جای خودش اهمیت دارد، برای اقتصاد ایران اولویت اصلی نیست. پاسخ تکنیکی و فنی و ریاضی برای اقتصاد ایران، همین بحثهای اندیشهای و فلسفی است که نهایتا اندیشمندان خودمان باید ارائه دهند و خوشبختانه علم اقتصاد توانایی خود را در آن نشان داده است. نباید بدون توجه به شرایط، همواره علم اقتصاد را صرفا یک فن و یک تکنیک تلقی کنیم که براساس آن همیشه تولید ملی تابعی از مقدار سرمایهگذاری و میزان تخصص بدون توجه به شرایط اجتماعی، سیاسی و فرهنگی در یک جامعه است. نباید فکر کنیم که چنین فرمولی در همه کشورهای جهان و تحت هر شرایط صادق است. نباید علم اقتصاد محدود به مسایل تکنیکی و فنی شود، چراکه مانند گذشته جواب قابل توجهی نخواهد گرفت.
برای توضیح بیشتر لازم است ذکر شود که دروس کنونی علم اقتصاد برای اساتید و دانشجوی اقتصاد کشورهای توسعه یافته هم قابل درک است و هم وجود دارد، چون آن ها در واقع در آزمایشگاه اقتصاد خرد و کلان زندگی می کنند و لذا دروس آن ها متناسب با جامعه اشان است. ولی در ایران ما در آزمایشگاه توسعه قرار داریم و باید عوامل اندیشه ای، فلسفی و اجتماعی موثر بر علم اقتصاد را بشناسیم تا اقتصادمان وارد فرآیندهای توسعه ای شود. از این رو باید حل مشکلات اقتصادی کشورهای در حال گذر مانند ایران را عمدتا در شاخه اقتصاد توسعه و تمدن سازی بررسی کرد.
آثاری که جناب آقای خسرو نورمحمدی از ایشان جمعآوری و انتشار داده اند، از این جهت قابل تحسین و دارای کاربرد است که علاوه بر برجسته کردن نقش تمدن و فرهنگ و تعامل و تعالی آن دو با مسایل سیاسی، اجتماعی، علمی، نهادی و اقتصادی، استفاده از میراث تمدنی و فرهنگی و اصلاح و ارتقاء آن طبق نیازهای توسعه کشور را به عنوان یک امر ضروری و پراهمیت گوشزد کرده است و لذا جمعآوری آثار ایشان و انتشار آن در قالب یک مجموعه با عنوان "اقتصاد ایران فردا: در چارچوب تمدن و فرهنگ اسلامی و صنعتی"هم کمک شایستهای به تصحیح نگاهها به مسایل اقتصادی و توسعه است و هم بعضی از جنبههای حسرتآمیز فقدان ایشان و کاربرد نظریاتشان را جبران میکند.
مطالعه این مجموعه به دانشجویان دوره های مختلف اقتصاد و علوم اجتماعی، دانشجویان درس اقتصاد ایران و توسعه و همه علاقمندان به اقتصاد و توسعه ایران پیشنهاد می شود.
دکتر عباس شاکری
خلاصه کتاب:
در این قسمت خلاصهای از اهم مطالب هریک از مقالات ارائه شده است، البته از تکرار مطالب مشترک پرهیز شده است.
• اولین مقاله تحت عنوان"ارتباط تمدن اسلامی با تمدن صنعتی"، به اقتصاد ایران از دیدگاه اندیشهای و تمدنی میپردازد. توسعه تحولی بنیادین در تمام ساختارهای یک جامعه بر اساس یک اندیشه اصلی و بنیادین است و این تعریف مترادف با تمدن است. ولی جامعه ما باور ندارد که هر تمدن بر اساس یک اندیشه، بینش یا بصیرت اصلی بنیان گذاشته میشود که آن اندیشه تمام ظرفیت تمدن مذکور را تحت تأثیر قرار میدهد و آن تمدن ظرفیتش متناسب با شکوفایی آن اندیشه خواهد بود. لذا توسعه همان تمدن یا تمدن سازی است. بررسیها نشان میدهد که تمدن صنعتی بر دو اندیشه علم باوری و انسان باوری بنیان گذاشته شده است. استنباط میشود، جامعه علمی، سیاسی و مذهبی ایران هنوز تصور دقیق، صحیح و کاملی از تمدنهای گذشته (اعم از صنعتی و اسلامی) و تمدنی که میخواهد بسازد، نیافته است و تا زمانی که بحث تمدن سازی یا توسعه در ایران حل نشود، ظرفیتهای کشور بلااستفاده خواهد ماند و نخواهیم توانست حتی رشد اقتصادی معقولی را به دست بیاوریم.
• مقاله دوم "تمدن ایران، بحران امروز، هویت فردا" نام دارد. در این مقاله به بحران تمدنی و الگوی گذر از آن اشاره میشود و اهمیت بحران حقوق خصوصی و تمدن گوشزد میشود. در شرایط امروز دچار بحران تمدنی هستیم و لذا بحرانهای ما، ناشی از مسائل زودگذر نیست. یعنی ما مشکلاتی پیدا میکنیم که اندیشه و ابزارهای تمدن فعلی ما دیگر پاسخگوی آنها نیست. لذا دو راه پیش رو داریم، یا یافتن هویت تازهای با ایجاد تمدن اسلامی ایرانی و یا از دست دادن کامل هویت ایرانی.
روش کنونی توسعه ما اشتباه است، لذا باید لختی از پرداختن به مسائل روزمره دست بکشیم و به مسائل تمدنی بپردازیم. تمدن جدید مبتنی بر دو اندیشه انسان باوری و علم باوری است. هر تمدن بالغی نیز باید توان پاسخگویی به نیازهای مادی و معنوی انسانهای جامعه خود را بهگونهای و در حدی داشته باشد که هویت فردی و جمعی آنان متزلزل نشود. انسان باوری به معنای رعایت حقوق خصوصی افراد میباشد. از سوی دیگر هر تمدنی باید بتواند به نیازهای مادی و نیز غیرمادی جامعه خود پاسخ دهد و نیازهای تأمین نشده را نیز تأمین کند! به عبارت روشنتر باورهای فرهنگی ویژهای برای نیازهای تأمین نشده فراهم کند تا جامعه از این بابت تأمین روانی شود.
البته برای تأمین نیازهای مادی و معنوی جامعه باید بین اندیشمندان و سیاستمداران ایران ارتباط مؤثری برقرار شود، درحالیکه بین آنها، در جامعه ایران همواره بریدگی بوده و در چند دهه اخیر به مرحله خطرناکی رسیده است. یعنی بهتدریج به مرحلهای با دو ویژگی گام نهادهایم: اول اینکه دانشمندان کاملاً خود را نسبت به سیاستمداران بیگانه میبینند و ثانیاً سیاستمداران که در گردابی از مسائل و مشکلات قرار گرفتهاند نهتنها ضرورت مراجعه به اندیشمندان را انکار کردهاند بلکه هر نوع امیدی را از یافتن راهحل در میان نخبگان جامعه از دست دادهاند.
نتیجتاً اولین قدم، پرکردن شکاف نخبگان فکری و سیاستمداران میباشد. ولی در این میان نمیتوان انتظار داشت که دانش و دانشمند سازشی بپذیرد و به سوی سیاستمداران حرکت کند. این امر در تاریخ شناخته شده جهان سابقه ندارد و این بار نیز اتفاق نخواهد افتاد. چراکه این سازش، نخبگان را از نخبگی میاندازد و اگر چنین شد، اصل مسئله منتفی است.
راه حل این است که، باید سیاستمداران جامعه لختی از پرداختن به مسائل و مشکلات روزمره جامعه باز ایستند و به تفکر و ریشهیابی در بحران تمدنی موجود بیندیشند و اگر به نتیجه رسیدند مسیر لازم را برای پر کردن فاصله خود با اندیشمندان بیابند. توجه شود که این کار نه از طریق تأمین مالی، نه از طریق ایجاد نهادهای تحقیقاتی و نه حتی از طریق دادن آزادی فکر و اندیشه به آنان قابل پرکردن است. سیاست اصلی لازم در این نکته نهفته است که باید سیاستمداران در اولین قدم، با سعهصدر به اندیشه حقوق خصوصی در جامعه ایران بپردازند، افکار و باورهای فعلی خود را در این زمینهها مورد تجدیدنظر اساسی قرار دهند. وفاق عمومی را از حوزه اجرایی برانند و عملاً خواستار واقعی حوزه حقوق خصوصی مردم شوند. در بطن این استراتژی است که بهتدریج آغوش سیاستمداران به روی اندیشمندان گشوده خواهد شد و اندیشمندان بهتدریج پذیرای چتر حمایتی و تشویقی سیاستمداران خواهند گردید. در این راستا است که پایههای اولیه وفاق ملی فراهم خواهد آمد و امکان تدوین و بهکارگیری راهحلهای بنیادین فراهم میشود. در صورت عدم رفع بریدگی میان سیاستمداران و اندیشمندان جامعه ایران، متأسفانه راهی جز اضمحلال این تمدن از دیدگاههای تلاشهای انسانی وجود ندارد و در این مسیر دوم هویت بحرانزده فعلی نیز یکباره از دست خواهد رفت.
• مقاله سوم به "ظرفیت تمدنی و بهرهوری ملی در اقتصاد ایران"پرداخته است. ظرفیت یک جامعه به منابع طبیعی، انسانی و سرمایهای آن نیست، بلکه به نوع تمدن آن و به عبارتی به ظرفیت آن اندیشهای است که تمدن را ساخته و پرداخته است. به عبارت روشنتر دنیای جدید و توسعهیافته و تمدن جدید، دنیای انسانهاست نه دنیای منابع. که باید با پشتیبانی علم و فناوری و نهادسازی این ظرفیتهای انسانی را شکوفا کنیم. هر تمدن باید بتواند نیازهای آحاد مردم خود را تأمین کند و راهحلی فرهنگی برای نیازهای تأمین نشده فراهم کند و جامعه را به یک آرامش برساند.
• عنوان مقاله چهارم" لزوم تعریفی دوباره از تمدن غرب صنعتی" است که نحوه مواجه اشتباه تمدن ایرانی با تمدن صنعتی غرب و نتایج آن را توضیح میدهد. طی 100 سال اخیر جامعه ما به دنبال بازسازی هویتی خود در مقابل غرب بوده است. در این رابطه دو گروه اندیشمندان و سیاستمداران نقش ایفا کردهاند.
ما در مواجه با هر پدیده دارای سه حوزه اندیشه عرفانی، اندیشه فلسفی و اندیشه تجربی هستیم که به نظر میرسد در این برخورد با مسئله غرب دچار التقاط شدهایم. لذا غربی که ما میشناسیم در حقیقت غرب بازسازیشده از طریق اندیشه و تفکر ماست و با غرب واقعی تفاوت دارد.
اولین برخوردهای ما با غرب در حوزه "مسائل مادی و فیزیکی" مطرح شده است. بهعبارتدیگر، اولین برخوردهای ما و آنان در حوزه تجارت و خریدوفروش کالا یا در حوزه جنگ، توپ و تفنگ بوده است. به این صورت طبعاً مقدمترین حوزه برخورد اندیشهای ما و غرب نیز همان حوزه معرفت تجربی (علوم) بوده و هست. چراکه این حوزه از معرفت بشری مستقیماً وارد مسائل فنی میشود و کالاهای مختلف فیزیکی از جمله توپ، تفنگ و ... میسازد.
در حوزه معرفت فلسفی برخوردی جدی بین اندیشمندان ایرانی معاصر با غرب صورت نگرفته است، چراکه به نظر میرسد در دوران معاصر اساساً جامعه خود را از اندیشه فلسفی تا حد زیادی خالی کردهایم. فلسفه ظاهراً " کلیبافی" و "کلیگویی" شده و لابد نباید " کلیگویی" و "کلیبافی" کرد! به این صورت است که مثلاً، ما قبل از تفکر فلسفی وارد تفکر سیاسی شدهایم و مشکلات عظیمی هم برای خودمان ایجاد کردهایم. بههرحال به نظر میرسد که در زمینه معرفت فلسفی ما آگاهانه یا بهصورت غیرارادی به دنبال "پاک کردن صورت مسئله" بودهایم و لذا برخورد عمیقی هم در این زمینه با غرب و تفکر غربی نداشتهایم.
در حوزه معرفت عرفانی به دلایلی دیگر، که عمدتاً ناشی از اصالت و عمق اینگونه اندیشهها در فرهنگ ایرانی است، برخورد محدودتری با غرب و تفکر غربی وجود داشته است. البته تفکر عرفانی نیز از ضربه و آسیب در این زمینه دور نبوده، چراکه بسیاری از تحصیلکردگان معاصر ایرانی بدون آنکه تفکر عرفانی در جامعه ما و حتی غرب را شناخته باشند، عرفان را مایه عقبماندگی کشور تلقی کردهاند و کوشیدهاند آن را به " تمسخر و استهزاء" بگیرند و به این صورت "عرفان" را نیز از جامعه برانند که البته در بطن عظیم معرفت عرفانی ایرانی، اینان "آب در هاون کوبیدهاند" و معرفت عرفانی در جامعه ایرانی به زندگی خود ادامه داده و خواهد داد.
بنابراین در سه حوزه مواجه معرفت تجربی، فلسفی و عرفانی بهدرستی عمل نکردهایم. در بخشی از حوزه معرفت تجربی نیز مقلد مصرفی صرف و تام و تمام شدهایم ... و بالعکس در بخش ماهیتی یا علوم انسانی آن که به هرحال با فلسفه نیز ارتباط داشته است، موفق نبودهایم و تمایلی جدی به توفیق نیز نداریم.
در زمینه نقش دین و رفرم دینی، تجربه کشور به خوبی نشان میدهد که در جمهوری اسلامی ایران، بسیاری از مفاهیم در حال شدن هستند. باید فرق بسیار، بین دین قشری کلیسایی که سالها جاافتاده و در حکومت خود را نشان داده بود با تشیعی که در اپوزیسیون بوده و بهتازگی به میدان آمده است، قائل شد. برای مثال تا روزی که تشیع در حکومت نبود فقط میگفت ربا حرام است و همین کافی بود، ولی حالا میبینیم بحث انواع بهره شروع شده است. وقتی هنوز بحث و بررسی هست چطور میتوان گفت: دین با توسعه الزاماً مخالف یا موافق است؟ ما مفاهیمی در حال شدن داریم و حکومت شیعی باید تئوریها، چارچوبها و راهکارهای عملی در همه حوزههای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی ارائه کند. ولی باید توجه کنیم که در این خیزش و اقتدار دینی، علم نبابد به هر دلیلی محدود شود و برابری و مشارکت به معنای واقعی باید محقق شود، اصالت انسانی پذیرفته شود و خیلی تغییرات در ساختار سیاسی-اجتماعی صورت گیرد.
• پنجمین مقاله "وضعیت اقتصاد ایران از دیدگاه تمدن امروز" نام دارد. روششناسی و مفاهیم مقاله به این صورت شروع میشود که انسانها را میتوان از نظر اقتصادی در نقشهای مختلفی مانند وسیله و ابزار کار، مصرفکننده، توزیعکننده، مدیر، سرمایهگذار نوآور، دولتمرد، کارشناس و ... طبقهبندی نمود. این نقشهای متفاوت مجموعاً سه نیاز "تأمین، امنیت و هویت" را میطلبند. ولی انسان در هر نقشی باشد نیاز آن نقش در او جدیتر است. پس باید سؤال کرد که دولتمردان که نیاز به قدرت دارند چگونه دو نیاز دیگر یعنی "تأمین و هویت جامعه" را با تبدیلشدن به دولت کارآمد تأمین میکنند.
در ادامه، نگاهی به وضعیت اقتصادی کشور میشود و نتیجه گرفته میشود که الگوی توسعه فعلی کشور الگویی کارآمد نیست و نمیتواند نیازهای آحاد جامعه را تأمین کند. پس باید به توسعه یا به عبارت روشنتر تمدن سازی توجه کنیم. تمدنها بر اساس یک اندیشه اساسی شکوفا شده و سامان مییابند. تمدن جدید بشری با تغییر نگاه به انسان شکوفا شده و سامانیافته است. پس باید نهادهایی در حوزههای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی ساخت تا آن اندیشه بنیادی را شکوفا کند.
در این زمینه باید توجه داشت که هیچ نوع الگوی تمدن صنعتی در هیچ جای جدید کاربرد ندارد. الگوی تحول در یک جامعه، الگویی واحد و منحصربهفرد است و وارداتی و قابل تکرار نیست. این نکته بسیار سادهای است که کمتر مورد توجه ما قرار میگیرد. یعنی ما صرفاً میتوانیم با استفاده از تئوری و الگوهای توسعه از قانونمندیهای کشفشده استفاده نماییم ولی برای توسعه کشور خود و ایجاد تمدن مناسب خود، نیاز به الگویی منحصربهفرد، خاص و مطابق شرایط و قانونمندیهای کشور داریم که از طریق علم و تحقیقات حاصل میشود.
• مقاله ششم"انسان باوری، خردباوری، دین باوری" نام دارد. تأکید میشود که توسعه اساساً در گروی منابع نیست، بلکه در گروی ظرفیت انسانهای جامعه است. در صورت نداشتن چنین تفکری به ظرفیتهای انسانی تک تک افراد جامعه، هرچه کارخانه، اداره، مرکز تحقیقات و ... بسازیم تبدیل به چیزهایی غیرپویا میشود. اگر قرار بود توسعه ناشی از منابع فیزیکی باشد باید حتماً و الزاماً کویت، عربستان، چین، امارات، ایران، روسیه و ... توسعهیافته بودند و قطعاً سوییس، ژاپن و ... نباید به توسعه دست مییافتند.
در تأیید این مطلب، از سال 1350 تاکنون بیش از 2000 میلیارد دلار در کشور تزریق کردهایم، ولی هنوز وابسته به نفت هستیم. پس توسعه در گروی یک نکته است و آن ایجاد فضایی است که در آن فضا، خلاقیت تکتک انسانهای کشور امکان بروز پیدا کند و اگر این فضا ایجاد نشود باوجود منابع سرشار، توسعه اتفاق نخواهد افتاد. لذا دولت و متخصصین باید برای این توسعه برنامهریزی کنند. نه اینکه انسانها را مستقیماً بخواهند پرورش دهند چون این کار شدنی نیست باید برای ساختن این انسان فضاسازی کنیم، بقیه را خود انسانها انجام میدهند. به همین دلیل برنامهریزی توسعه برخلاف برنامهریزی در کشورهای سابق کمونیستی، دخالت مستمر در امور مردم نیست، بلکه برنامهریزی توسعه و تمدن سازی، ایجاد فضایی برای شکوفایی و خلاقیت مردم است.
برای تحقق توسعه، نیاز به انجام سه مرحله است: 1-درک و هضم دو اندیشه اصلی توسعه یعنی انسان باوری و علم باوری، 2-تبدیل این دو اندیشه به اندیشههای ریز و تفصیلی در همه حوزهها و 3- ساختن نهادهایی (15 نهاد) که ضامن اجرا، کاربرد، کارایی و شکوفایی این اندیشهها شود. بر همین اساس، ما در صورتی میتوانیم تمدن اسلامی ادعایی را ایجاد کنیم که اندیشههای اصلی تمدن اسلامی را بشناسیم، آنها را تفصیلی کنیم و نهادهای اجراکننده و شکوفا کننده آنها را بسازیم. باید توجه داشت که دو مسیر برای توسعه و تمدن سازی وجود دارد: 1- مسیر تحول فرهنگی یا حکومت اندیشه و کلام و 2- مسیر تحول فیزیکی یا حکومت سرمایه.
ضمناً این نهادهای 15 گانه شامل موارد زیر میباشد: 1-ساختار بودجه دولت، 2-نظام آموزش عمومی، 3-زیرساختهای اقتصادی، 4-زیرساختهای اجتماعی، 5-نظام تشنجزدایی از روابط خارجی، 6-نظام پیوستگی اقتصادی با جهان، 7- دموکراسی، 8- نهاد قضایی، 9- رسانههای جمعی، 10- احزاب سیاسی، 11- نهاد مؤسسات نظریهپردازی، مجامع علمی و مؤسسات تحقیقی، 12- مؤسسات پژوهشهای کاربردی، 13- مجامع و تشکیلات صنعتی – تولیدی شرکتهای سرمایهگذاری، 14- آموزش عالی و 15- مجامع و تشکیلات صنعتی – تولیدی شرکتهای سرمایهگذاری.
• هفتمین مطلب، تحت عنوان "ایران و تمدن معاصر" میباشد. این نوشته به عنوان مقدمه اولیه "گزارش نشست عزم ملی تحقیقات" استفاده شده است. تمدن جدید متکی بر دو بصیرت و اندیشه اساسی است: اندیشه برابری و آزادی در فضای ارزشی و اندیشه محوریت علم و فن در فضای کاربردی و توسعه یعنی فرآیند نهادینه کردن این تمدن جدید، فرآیندی که طی آن دو اندیشه بنیادین مورد بحث، تحت نفوذ گرمای سازنده خورشید نظریهپردازی و اندیشه فلسفی، توسط جامعه درک و هضم میشود. این اندیشهها و بصیرتهای دوگانه توسط اندیشمندان کشورها و در پرتو شعاع تابنده تحقیقات علمی به اندیشههای تفصیلی متناسب و سازگار تبدیل میگردند. نهایتاً این اندیشههای تفصیلی در پرتو حمایت تحقیقات کاربردی همهجانبه در مؤسسات و نهادهای فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سازمانی متناسب تجسم مییابد.
انسان در تمدن جدید صنعتی با اتکا بر اندیشه محوریت علم و فن در فضای کاربردی، اندیشهها، استعدادها و خلاقیتهای نهفته الهی خود را شکوفا ساخته است. در این راستا با تحقیقات، هر آن گوشهای تازه از رمز و راز حیات از پرده نهان برون میافتد، منفذی هرچند محدود در حجاب خلقت برای تماشای اسرار گشوده میشود (... ما اوتیتم من العلم الا قلیلا...) قانونمندیهایی تازهای از جهان خلقت کشف میگردد، این قانونمندیها در حلوفصل مسائل انسانی-اجتماعی بکار گرفته میشود، و در یککلام، انسانی نو و جامعهای نو پدید میآید. بدین گونه است که هرروز بر عمق درک ما از شکوه و عظمت وصفناپذیر خلقت بیکران الهی افزوده میگردد. در همین راستا، انسان، این خلقت تحسینشده الهی (تبارک آ... احسن الخالقین...)، هر روز توان بیشتری مییابد تا با استفاده از قوانین خلقت نه تنها به حل مشکلات خویش بپردازد بلکه پای در افلاک نهد و نمودهای عینی رسالت "خلیفه الهی" خویش را به نمایش گذارد. این گونه است که به قول حافظ و در زبان زیبای استعارات اعجاز گونه او خلوتیان حرم ستر و عفاف ملکوت با این بشر راه نشین باده مستانه میزنند و این آغاز راه است. باید منتظر بود تا "صبح دولت" این انسان"خلیفه الله"بدمد.
• مطلب هشتم تحت عنوان "نقش فرهنگسازی آموزش ابتدایی در آینده توسعه و تمدن ایران" است. از ابتدا توسعه مترادف با تمدن دانسته شده و لذا تحقق آن مستلزم تحولات بنیادین و یکپارچه، نه تنها در حوزه اقتصاد، بلکه حوزههای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی میباشد. عظیمی نظرات مختلفی در همه این حوزهها برای توسعه کشور ارائه نموده است، ولی استراتژی مناسب تحقق توسعه جمهوری اسلامی ایران را، استراتژی تحول فرهنگی میداند و طی مسیر توسعه فرهنگی نیز از طریق آموزشوپرورش و بهویژه آموزش ابتدایی میسر انگاشته شده است.
واقعیت آن است که جامعه تمدن ساز ایرانی، که تاکنون دو بار تمدن سازی کرده است، این بار در برخورد با تمدن جدید صنعتی تاب مقاومت نیاورده است، عملکردی موفق نداشته است و علیرغم تلاشهای جامعه ایرانی طی صدسال اخیر، هنوز وضعیت ایران در چارچوب تمدن و تمدن سازی روشن نیست. هر تمدنی ازجمله تمدن جدید صنعتی یا همان توسعه دو بخش دستاوردهای مادی و معنوی دارد. در برخورد جامعه ایرانی، اعم از مردم و دولت در برخورد با بخشی از دستاوردهای تمدن صنعتی (بخش مادی و فیزیکی) عاشقانه و شیفته عمل نمودهاند، (اتومبیل، صنعت، موبایل، سلولهای بنیادی، انرژی هستهای، آموزشوپرورش، مجلس، و ...) و با بخشی از دستاوردهای آن (بخش معنوی) برخوردی تنفرآمیز یا بیاعتنا داشتهاند. (علم باوری، انسان باوری، نظم، مدیریت، دموکراسی، قانونگرایی، درک تمدن، درک هدف اصلی آموزشوپرورش و ...) لذا در چنین شرایطی (عشق و نفرت و بیاعتنایی و عدم شناخت) واقعیت این است که نمیتوان انتظار برخوردی معقول و منطقی با تمدن جدید داشت و یا تمدن نو و اسلامی ساخت.
با توجه به منابع و شرایط، امکان ساختن تمدن جدید برای سومین بار، را برای جمهوری اسلامی ایران ممکن و سهلتر از بسیاری کشورها میباشد و احیای تمدن ایرانی جدید ممکن و متناسب با احیای اندیشههای محوری اسلام که اندیشههای محوری تمدن جدید صنعتی یعنی علم باوری و انسان باوری نیز هستند، میباشد.
دستیابی به تمدن جدید یا توسعه مشروط به سه قدم است: اول، درک و هضم اندیشهها و بصیرتهای دنیای مدرن، دوم، تفصیلی کردن این اندیشهها و باز هضم آنها و سوم، ساختن نهادهای مربوط به آن اندیشهها پس از تفصیلی شدن آنها.
با توجه به تجربیات جهان و قانونمندیهای علمی، توسعه میتواند از دو مسیر عبور کند مسیر اول با محوریت اندیشه و کلام است و در کنارش سرمایهگذاریهای فیزیکی است و مسیر دوم با محوریت سرمایه فیزیکی و در کنارش اندیشه و کلام است. ایران با تقلید از رفاه غرب در مسیر دوم حرکت کرد و این به تشدید تضادها و ایجاد تنشهای اجتماعی انجامید.
آینده توسعه کشور میتواند پرپیچوخم باشد (مانند کشورهای اروپایی با حکومت سرمایه) و ما غیرازاین، جز تجربیات سریع و همراه با آرامش ژاپن و کره طی چهار الی پنج دهه که با محوریت تحول فرهنگی (حکومت اندیشه و کلام) به سمت توسعه حرکت کردهاند، راه دیگری نمیشناسیم. معروف است که کشورهای توسعهیافته همواره در هر زمینه، بر اساس یک نظریه یا اندیشه محوری حرکت میکنند، تا زمانی که اندیشه محوری یا نظریه جدیدی را جایگزین کنند. برای مثال یک اندیشه محوری مثل اندیشه آدام اسمیت حدود 150 سال جامعه صنعتی را اداره کرد. ما نیز باید بر اساس اندیشههای محوری تمدن سازی حرکت کنیم و نهادها و ساختارهای تأمینکننده، تحکیم کننده و شکوفا ساز انسانمحوری و علم محوری را ایجاد کنیم. راه توسعه تا حد زیادی برای ما ممکن و بخش عمده قانونمندیهای تحقق آن شناخته شده است.
نهایتاً باید اظهار داشت، مسیر تحول فرهنگی با تأکید بر آموزشوپرورش بهویژه آموزش ابتدایی راهی سریع، با آرامش بیشتر، انسجام اجتماعی و هویت اسلامی و هویت ایرانی بیشتر و اتلاف منابع کمتر در جهت تحقق توسعه و تمدن جدید است.
• مقاله نهم به بحث"تمدن و آموزش" پرداخته است. در ابتدای مطلب با این سؤال مواجه میشویم که چرا متوسط تولید سرانه یا ظرفیت تولیدی یک ایرانی پایین و در حدود 2.5 درصد متوسط کشورهای توسعهیافته است؟ پاسخ این است که، ظرفیت هر شخص یا کشور بر اساس عصر تاریخی و تمدنی خویش تعریف میشود. لذا باید آماده شناخت، پذیرش، تفصیلی کردن، نهادسازی و بازسازی کامل جامعه بر اساس آن اندیشه جدید تمدن خود باشیم.
ما نباید توسعه را صرفاً در سرمایهگذاری ببینیم. در دوران بعد از انقلاب یعنی در 23 سال گذشته ما فقط از بخش درآمد نفت، نزدیک به 400 میلیارد دلار پول گرفتیم و مصرف کردهایم، ولی متأسفانه بر اساس ارقام بانک مرکزی، تولید سرانه به قیمت ثابت 30 درصد از سال قبل از انقلاب کاهش یافته است. توجه داشته باشیم که سرمایهگذاری توسعه را ایجاد نمیکند، یا فروش بیشتر یا کمتر نفت، درآمدهای صادراتی و امثال آن. بدین ترتیب توسعه در گروی دولتی شدن اقتصاد نیست. در گروی سرمایهگذاری وسیع نیز نیست. توسعه در گروی این است که "ذهنهای جامعه را خلاق کنیم، به مشارکت بکشانیم و سپس این ذهنهای خلاق است که سرمایهگذاری خواهند کرد" و الی آخر. بنابراین بازدهی ضعیف در چارچوب اقتصادی و استفاده از 2.5 درصد ظرفیت نشانگر این است که یا اندیشهها را متوجه نشدیم یا درست تفصیلی نکردهایم و یا نهاد لازم را برای آن نساختهایم و یا هر سه اینها. بودن در نقطه 2.5 درصدی از 100، به معنی آن است که عمدتاً اندیشههای اصلی تمدن جدید را هنوز درک و هضم نکردهایم.
بنابراین آنچه توسعه را ایجاد میکند، یک تدبیر کامل در اندیشه، فکر و دیدگاه ما است و آموزش بخش مهمی را در معرفی و تفصیلی کردن تمدن سازی تشکیل میدهد.
• دهمین مقاله تحت عنوان "گروههای اجتماعی، ساختار سیاسی و بهرهوری ملی در فرآیند تحول فرهنگی توسعه" میباشد. در ابتدا تأکید میشود که بهرهوری سقف و محدودیتی دارد که وابسته به تمدنی است که در آن زندگی میکنیم. یا به عبارتی وابسته به آن اندیشه اصلی تمدنی است که در آن زندگی میکنیم. بنابراین اگر بهرهوری ملی ما پایین است راهحل آن را باید در اندیشه تمدنی جامعه جستجو کنیم.
گروههای جمعیتی در جوامع ناپایداری مانند ما شامل ۳ گروه: نوگرا، سنتگرا و متزلزل میباشند که از هم قابل تمیز هستند. ساختار سیاسی هرچند در چنین شرایطی بخواهد به سمت یکدستی پیش رود ولی گروههای جمعیتی سه گانه فوق این اجازه را نخواهد داد. در جوامع در حال گذار و ناپایدار دو حرکت توأم و ناهمسو صورت میگیرد. ازیکطرف تمرکز ساختار سیاسی است که از نوع ملوکالطوایفی به حکومت مرکزی تبدیل میشود. اقوام مختلفی که در این جامعه وجود دارند به مفهوم انتزاعی به ملت تبدیل میشوند. یعنی ازیکطرف در این جوامع نوعی گرایش به تمرکز و یکی شدن پیدا میشود که بیشتر در ساختار سیاسی ملحوظ است و از طرف دیگر در ساختار اجتماعی آن، گسیختگی فرهنگی ایجاد میشود و جامعه به چند قلمروی فرهنگی تبدیل میشود و درنهایت اینطور به نظر میرسد که گویا در جامعه در حال گذار، چند جامعه در یک سرزمین سیاسی زندگی میکنند. بهعبارتدیگر گروههای اجتماعی رو به افتراق مینهند و چون ادراکات فرهنگی اشان فرق میکند، لذا در بهترین حالت نگرشهای یکدیگر را بیمعنی تلقی میکنند و در شرایط بحران اجتماعی، همدیگر را خائن و خطرناک میشمارند. در جامعهشناسی سیاسی این یک قانون است که در شرایط خاصی میتوانیم شاهد جنگهای داخلی، گسیختگیهای قومی، کشتارهای قومی و مقولاتی اینچنینی باشیم که امروزه در خیلی از کشورهای جهان درحالتوسعه قابل مشاهده است. چنانچه آنچه در رواندا یا در یوگسلاوی سابق (بوسنی-هرزه گوین) اتفاق افتاده و آنچه که در بسیاری از کشورهای ناپایدار دیگر در جریان است، ظاهراً ناشی از این نوع عوامل است. بههرحال ترکیب دو تحول گروههای اجتماعی و ساختار سیاسی است که تحولات بعدی جامعه ازجمله کارایی را سامان میدهد.
• مقاله یازدهم به "نقش فرهنگی آموزشوپرورش در تمدن سازی" اختصاص دارد. باید توجه داشت که نظام آموزشوپرورش تمدن صنعتی از بطن آموزشوپرورش قدیمی آن بیرون آمده است. ولی نظام آموزشوپرورش ما بهیکباره و بدون ارتباط با دنیای قدیم ما ایجاد شده است. لذا یک دوگانگی میان آموزش حوزوی و رسمی ما شکل گرفته است.
ما در حال تغییر تمدنی هستیم و آموزشوپرورش مهمترین رکن این تغییر فرهنگی است که دو وظیفه اجتماعی کردن دانش آموزان و انتقال علم به آنان را دارد. ولی دخالت دولت در تمامی مسائل آموزشوپرورش این نهاد را از کارایی انداخته است. نظام آموزشوپرورش باید از نظر مالی، دولتی باشد ولی ازنظر آموزشی، غیردولتی باشد و اگرنه نظام آموزشوپرورش نمیتواند در تمدن سازی نقشی مهم و اساسی ایفا کند. لذا اکنون آموزشوپرورش ما کمکی به توسعه و تمدن سازی کشور نمیکند. برای توسعه و تمدن سازی مدارس باید در خدمت خانوادهها درآیند.
• "توسعه و فرهنگ" عنوان دوازدهمین نوشتار است. این بحث به دنبال مشخص کردن تعریف فرهنگ از دیدگاه توسعه میباشد. از دیدگاه توسعه، فرهنگ را مجموعهای از باورها و تلقیها و پندارهایی میدانیم که دارای دو ویژگی باشند. اولین ویژگی این است که این باورها یا پندارها در سطح جامعه نسبتاً عمومی باشند، بهعبارتدیگر اکثریت مردم آنها را پذیرفته باشند. دومین خصیصه این است که برای اعتقاد پیدا کردن به این باورها معمولاً به روش استدلالی عمل نکنیم. بهعبارتدیگر روشهای غیرمستقیم است که این باورها را در اذهان و در مجموعه پندارهای جامعه وارد میکند و استدلال این کار را انجام نمیدهد. البته این سخن به این معنا نیست که اگر استدلال کنیم این باورها منطقاً غلط است و یا اگر استدلال نکنیم، این باورها الزاماً درست است. ممکن است این باورها یا بخشی از آنها از دیدگاه منطقی درست یا غلط باشند، ولی این نکته در اینجا مورد بحث ما نیست. نکته مورد عنایت در این قسمت از بحث این است که روش پذیرش و یا روش آموزش باور فرهنگی، روش غیرمستقیم و غیراستدلالی است.
اهمیت این باورهای فرهنگی در این است که مانند ملات در ساختمان عمل میکند و مصالح مختلف را به هم پیوند میدهد، بهعبارتدیگر زمینهای هستند که جامعه بر آنها استوار میشود. در حقیقت وجود جامعه مستلزم وجود این باورهاست، در غیر این صورت واحدهایی که در جامعه هست، مانند خانواده مثل مصالحی میشوند که به صورت پراکنده در جایی ریخته شده باشند، این مصالح پراکنده هرچند میتوانند مصالح عالی و مفید باشند ولی اگر تعاملات فرهنگی آنها را به هم پیوند نزند، جامعه حاصل نمیشود.
بهعبارتدیگر میدانیم که انسانها دارای یکسری رفتارهای انعکاسی غریزی هستند و بدون اراده، از لحاظ ژنتیک این رفتارها را انجام میدهند. مثلاً یک آدم سالم اگر تصادفاً، دستش نزدیک آتش قرار بگیرد، بدون آنکه صحبت اراده و تصمیمگیری در میان باشد، دستش را به صورت غریزی و انعکاسی از آتش دور میکند. این نوع رفتارها، رفتارهای غریزی هستند که برای زنده ماندن بسیار مهم میباشند. حالا اگر همین بحث را به بخش اجتماعی بیاوریم در بخش اجتماعی هم میشود تصور کرد که فرهنگ در حقیقت مانند همان زیربنای ژنتیکی بدن، در داخل اجتماع نقشی مهم ایفا میکند و زیربنای بیولوژیکی اجتماع است و انسانها در قالب همین فرهنگ دارای یکسری رفتارهای غریزی اجتماعی میشوند. بهعبارتدیگر این باورها و پندارهای فرهنگی که انسانها به آن عادت کردهاند و بدون فکر آنها را پذیرفتهاند و به آنها اعتقاد و ایمان پیدا کردهاند، باعث میشوند که در موقعیتهای مختلف، عکسالعملهایی نشان بدهند، که غریزی، سریع و فوری و ضمناً غیراستدلالی و به تعبیری غیرارادی است.
انسان بخصوص در دوران گذشته خود و حتی در حال حاضر، مدام در مقابله با نیروهای بسیار خشن طبیعت که او را احاطه کردهاند، واقع است. یکی از این نیروهای خشن، طبیعت بوده است ولی او همچنان زندگی را پیش گرفته است و مهمترین وسیلهای که در برای زندگی در اختیار او بوده، همین پندارها و باورهای فرهنگی بوده است. در همینجا باید یادآوری کرد، که در طبیعت و فطرت بشر گرایشی عمیق به مذهب وجود دارد و بنابراین وقتی ما در باورهای فرهنگی خود به دنبال پناهگاه میگردیم، چه پناهگاهی از نظر عموم بهتر از مذهب و چه کششی قویتر از مذهب میتوان سراغ داشت. لذا انسان باورهای فرهنگی را هرچند ریشه مذهبی هم نداشته باشند میتواند وارد مذهب خود کند. یکی از نمونههای آن در ایران این است که خیلی جاها مثلاً ما، رستم را در باورهای فرهنگی خود به حضرت علی (ع) پیوند میزنیم...
بنابراین، یک نوع مذهب را به عنوان مذهب عمومی میتوان بیان کرد. یعنی مجموعه باورهایی تلقی کرد که اکثریت مردم به آن معتقدند و الزاماً از متون مذهبی نشأت نگرفته است، بخشی از این باورها از فقها و علمای مذهبی سرچشمه گرفته و قسمتی از آن، باورهای فرهنگیای است که خود مردم به مرور آنها را وارد مذهب کردهاند. بنابراین فرهنگ و مذهب یک رابطه خیلی ظریف و زیبایی دارند که باید به این رابطه توجه داشت. بنابراین اگر ما در مورد نقش مذهب در توسعه بحث میکنیم، باید بیان کنیم که منظورمان کدام مذهب است؟ علمای توسعه معمولاً از سه خصلت عمده به عنوان الزامات فرهنگی توسعه نام بردهاند. این خصلتها عبارتاند از: فرهنگ باید علمی شود، فرهنگ باید غیر خرافی شود و فرهنگ باید متکی بر احترام به آزادی و احترام به برابری انسانها شود.
عظیمی تاکید میکند: "مطالعات محدود بنده نشان میدهد که مذهب واقعی اسلام بههیچوجه مغایر با علم نبوده، بلکه مشوق گسترش آن هم بوده است. در دوران شکوفایی اسلام بوده است که علوم امکان نشو و نما یافتهاند. علم مغایر با متون اسلام نیست." ضمناً دین اسلام بر انسان محوری و دوری ازخرافات تاکید دارد.
• سیزدهمین مطلب به "ساختار فرهنگی و اثرات آن در شکوفایی اقتصاد ایران" پرداخته است. حرکت توسعه و تمدن سازی از یک سری قانونمندی به نام اصول ثابت توسعه میگذرد. اصل اول میگوید که توسعه الزاماً باید در تمامی ساختارهای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، معیشتی، علمی و ... جامعه به صورت هماهنگ و متناسب با هم اتفاق بیافتد. ولی اصل دوم به عنوان یک واقعیت عملی این است که این حرکت نهایتاً هیچگاه به صورت هماهنگ صورت نمیگیرد. لذا به عنوان اصل سوم همیشه یک شکاف توسعهای میان ساختارها وجود دارد، یعنی یا ساختاری جلوتر از ساختار یا ساختارهای دیگر یا عقبماندهتر از آنها میشود. مثلاً صنعت کشور میتواند جلوتر یا عقبتر از ساختار علمی یا فرهنگی قرار گیرد. اصل چهارم بیان میدارد که به دلیل وجود این شکاف و عدم تناسب میان ساختارها، ویژگی اصلی کشورهای درحالتوسعه، عدم تعادل و بحران همیشگی است. اصل پنجم بیان میدارد که اگر این شکاف و عدم تناسب میان ساختارها از حدی بیشتر باشد، آن ساختار دیگر عامل توسعه نخواهد بود. بلکه تبدیل به مانع توسعه و بحران میشود. معمولاً این عقبماندگیها باعث خمودگی، اتلاف منابع و کاهش کارایی جامعه میشود. ولی یک استثنا وجود دارد و آن هنگامی است که ساختار سیاسی عقب بماند که جامعه با بحران و تاب و تحولات انقلاب اجتماعی مواجه خواهد شد. در شرایط کنونی مهمترین عامل توسعهنیافتگی کشور عقبماندگی فرهنگ مناسب توسعه و تمدن سازی کشور است که باید با تلاش ساختار سیاسی متناسب گردد.
فرهنگ دارای هویت دوران تاریخی خاص خود است. فرهنگ باعث تسهیل زندگی مردم میشود. در یککلام فرهنگ پسازاینکه به وجود آمد، نقش سیستم دفاعی جامعه را به عهده میگیرد. مسئله اساسی این است که هر عامل خارجی که بخواهد وارد این جامعه بشود، با تهاجم نیروهای فرهنگی درونی مواجه میشود. به عبارت سادهتر آنچه که اتفاق میافتد این است که فرهنگ پسازاین که جای خودش را باز کرد، نقشی را در جامعه به عهده میگیرد که سیستم گلبولهای سفید خون در بدن به عهده میگیرند. لذا نکتهای که باید بهشدت موردتوجه قرار بگیرد، نقش دفاعی است که فرهنگ در سطح جامعه دارد. علت این توجه و تأکید این است که ما در فرآیند توسعه ازیکطرف میخواهیم وارد دوران دیگری از تاریخ بشویم و از طرف دیگر فرهنگی داریم که دفاع از دوران قبلی و قدیمی جامعه ما را بر عهده داشته است. لذا بهمحض اینکه نیروهای نوسازی وارد جامعه میشوند، با مقاومت و تهاجم فرهنگ درونی مواجه میشوند. بااینحال در دهههای اخیر متأسفانه ما عمدتاً به عامل تهاجم فرهنگ خارجی و بیرونی توجه کردهایم، بطوریکه حتی معنای تهاجم فرهنگی در جامعه ما به معنای تهاجم فرهنگ خارجی گرفته میشود. درحالیکه در فرایند توسعه تهاجم فرهنگ درونی قویتر و مهمتر است، برای همین نیز در حوزه مسائل و رفتار فرهنگی سامان پیدا نکردیم. از طرف دیگر باید توجه داشت که جامعه ایران مواجه با سه فرهنگ سنتی، اسلامی و صنعتی میباشد.
به صورت تصویری اقتصاد ایران را میتوان اینگونه تجسم کرد که مثل یک موجود قدرتمند است ولی ما روی گلوگاه آن نشسته و این گلوگاه را گرفتهایم و اجازه نمیدهیم که به درستی نفس بکشد و کارکردهای خودش را نشان بدهد. مشکل این است که ما متأسفانه در اقتصاد ایران به عامل فیزیکی توسعه یعنی سرمایه و نیروی انسانی توجه داشتهایم. به یمن دلارهای نفتی نیز در این عوامل تقریباً در تمامی زمینهها دارای مزیت هستیم. اگر مشکلی وجود دارد که حتماً وجود دارد در بحث فرهنگ و سایر مسائل مانند نهادها، نگرشهای مدیریتی، جایگاه علمی-تحقیقاتی و در یککلام دانایی ملی است، که اجازه اصلاح آن را ندادهایم.
• چهاردهمین مقاله به "سرچشمههای فرهنگی و وضعیت آینده ایران در فرآیند توسعه" پرداخته است. ایران دارای سه سرچشمه فرهنگی قبل از اسلام، اسلامی و تمدن صنعتی است. ولی هر یک از این فرهنگها در کنار و تقابل با یکدیگر خالص نماندهاند. درحالیکه جامعه ایران برای توسعه باید به سوی یکدستی فرهنگی حرکت کند. البته یکدستی فرهنگی به معنای دولتی کردن فرهنگ نیست، بلکه باید از متخصصین علوم اجتماعی بهره گرفت و فرهنگ مناسب توسعه را ایجاد و تقویت کرد.
ولی متأسفانه ما به مقوله توسعه و فرهنگ توجه لازم را نداشتهایم. لذا عمدتاً به دستاوردهای فیزیکی تمدن صنعتی توجه کردهایم و فکر کردهایم که آنها را میتوانیم به اشکال مختلفی که مهمترین آن پول است بخریم و یا کپی کنیم. لذا ضرورت ایجاد و استفاده از دستاوردهای فیزیکی را مانند تلویزیون، رادیو، سینما، سلولهای بنیادی، کارخانه، جاده، پل، ساختمان و برج، فناوریهای جدید مانند نانو سلولهای بنیادی، انرژی هستهای، ربوتیک و ... را کاملاً پذیرفتهایم. اگر به اخبار روزانه رسانهها نگاه کنیم براحتی ملاحظه میکنیم که دولت و مردم به داشتن آخرین تکنولوژیهای دستاوردهای فیزیکی غرب افتخار میکنند. ولی دستاوردهای غیرفیزیکی غرب را که نتوانستهایم با پول بخریم بلکه نیاز به تلاشهای اساسی و تغییرات بنیانی در خودمان بوده است را کنار گذاشتهایم و یا با ناکارآمدی استفاده میکنیم. مانند آموزشوپرورش، تحقیقات، آموزش عالی، سیستم اداری، بهره وری، سرمایه انسانی، همکاری جمعی، ساختار اداری، قانونگرایی، نظم، خلاقیت، و ... . خلاصه اینکه نهایتاً نیز به این نتیجه رسیدهایم که توسعه در گروی سرمایه انسانی و فیزیکی بیشتر است. درحالیکه باید توجه داشت که، توسعه اساساً در گروی منابع نیست، توسعه در گروی شکوفایی و استفاده از ظرفیت تکتک انسانهای جامعه است.
خسرو نورمحمدی
مرداد 1396