:
كمينه:۲۰.۴°
بیشینه:۲۰.۹۹°
به‌روز شده در: ۱۵ آبان ۱۴۰۳ - ۱۲:۴۹

۳ شعر پرطرفدار برقعی+کلیپ صوتی

۳ شعر از شعرهای بسیار زیبا و البته پرطرفدار «حمیدرضا برقعی» با موضوع انتظار که به صورت کلیپ صوتی با دکلمه خودش و همراه با صداگذاری و موسیقی متن است، به خوانندگان و دوستداران اشعار برقعی تقدیم می‌شود.
کد خبر: ۸۹۸۴
تاریخ انتشار: ۲۰ اسفند ۱۳۹۱ - ۱۲:۳۹

خبرگزاری فارس: ۳ شعر پرطرفدار برقعی+کلیپ صوتی

به گزارش فارس، حمیدرضا برقعی شاعر جوان کشورمان که روزهای پایانی سال 91 دو اتفاق مهم را برای او به بشارت آورد و هم در جایزه کتاب سال، کتابش شایسته تقدیر شد و هم به عنوان شاعر مردمی جشنواره شعر فجر شناخته شد، دست توانایی هم در اجرا دارد.  شعرهای برقعی وقتی با دکلمه و اجرای خودش همراه می‌شود، مخاطب را بیش از پیش با خود همراه می‌کند. به مناسبت تقدیری که در این چند روز از این شاعر جوان داشتیم، در این گزارش 3 شعر از شعرهای بسیار زیبا و البته پر طرفدار او با موضوع انتظار که به صورت کلیپ صوتی با دکلمه خودش و همراه با صداگذاری و موسیقی متن است، خوانندگان و دوستداران اشعار برقعی تقدیم می‌شود. این 3 شعر به شرح زیر است:

1-

جمعه ها طبع من احساس تغزل دارد

ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد


بی تو چندیست که در کار زمین حیرانم

مانده ام بی تو چرا باغچه ام گل دارد


شاید این باغچه ده قرن به استقبالت

فرش گسترده و در دست گلایل دارد


تا به کی یکسره یکریز نباشی شب و روز

ماه مخفی شدنش نیز تعادل دارد


کودکی فال فروش است و به عشقت هر روز

می خرم از پسرک هر چه تفأل دارد


یازده پله زمین رفت به سمت ملکوت

یک قدم مانده زمین شوق تکامل دارد


هیچ سنگی نشود سنگ صبورت، تنها

تکیه بر کعبه بزن، کعبه تحمل دارد...


2-



عصر یک جمعهء دلگیر، دلم گفت بگویم بنویسم که چرا عشق به انسان نرسیده است؟چرا آب به گلدان نرسیده است؟چرا لحظهء باران نرسیده است؟ وهر کس که در این خشکی دوران به لبش جان نرسیده است، به ایمان نرسیده است و غم عشق به پایان نرسیده است. بگو حافظ دلخسته زشیراز بیاید بنویسد که هنوزم که هنوز است چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده است ؟چرا کلبه احزان به گلستان نرسیده است؟دل عشق ترک خورد، گل زخم نمک خورد، زمین مرد، زمان بر سر دوشش غم و اندوه به انبوه فقط برد،فقط برد، زمین مرد، زمین مرد ،خداوند گواه است،دلم چشم به راه است، و در حسرت یک پلک نگاه است، ولی حیف نصیبم فقط آه است و همین آه خدایا برسد کاش به جایی، برسد کاش صدایم به صدایی...

 عصر این جمعه دلگیر وجود تو کنار دل هر بیدل آشفته شود حس، تو کجایی گل نرگس؟به خدا آه نفس های غریب تو که آغشته به حزنی است زجنس غم و ماتم، زده آتش به دل عالم و آدم مگر این روز و شب رنگ شفق یافته در سوگ کدامین غم عظمی به تنت رخت عزا کرده ای؟ ای عشق مجسم! که به جای نم شبنم بچکد خون جگر دم به دم از عمق نگاهت. نکند باز شده ماه محرم که چنین می زند آتش به دل فاطمه آهت به فدای نخ آن شال سیاهت به فدای رخت ای ماه! بیا صاحب این بیرق و این پرچم و این مجلس و این روضه و  این بزم توئی ،آجرک الله!عزیز دو جهان یوسف در چاه ،دلم سوخته از آه نفس های غریبت دل من بال کبوتر شده خاکستر پرپرشده، همراه نسیم سحری روی پر فطرس معراج نفس گشته هوایی و سپس رفته به اقلیم رهایی، به همان  صحن و سرایی که شما زائر آنی و خلاصه شود آیا که مرا نیز به همراه خودت زیر رکابت  ببری تا بشوم کرب و بلایی، به خدا در هوس دیدن شش گوشه دلم تاب ندارد ،نگهم خواب ندارد، قلمم گوشه دفتر غزل ناب ندارد، شب من روزن مهتاب ندارد، همه گویند به انگشت اشاره مگر این عاشق بیچارهء دلدادهء دلسوخته ارباب ندارد...تو کجایی؟ تو کجایی شده ام باز هوایی،شده ام باز هوایی...

گریه کن ،گریه وخون گریه کن آری که هر آن مرثیه را خلق شنیده است شما دیده ای آن را و اگر طاقتتان هست کنون من نفسی روضه ز مقتل بنویسم، و خودت نیز مدد کن که قلم در کف من همچو عصا در ید موسی بشود چون تپش موج مصیبات بلند است، به گستردگی ساحل نیل است، و این بحر طویل است وببخشید که این مخمل خون بر تن تبدار حروف است که این روضهء مکشوف لهوف است، عطش بر لب عطشان لغات است و صدای تپش سطر به سطرش همگی موج مزن آب فرات است، و ارباب همه سینه زنان کشتی آرام نجات است ،ولی حیف که ارباب «قتبل العبرات» است، ولی حیف که ارباب«اسیر الکربات» است، ولی حیف هنوزم که هنوز است حسین ابن علی تشنهء یار است و زنی محو تماشاست زبالای بلندی، الف قامت او دال و همه هستی او در کف گودال و سپس آه که «الشّمرُ ...»خدایا چه بگویم «که شکستند سبو را وبریدند ...» دلت تاب ندارد به خدا با خبرم می گذرم از تپش روضه که خود غرق عزایی، تو خودت کرب و بلایی، قسمت می دهم آقا به همین روضه که در مجلس ما نیز بیایی، تو کجایی ... تو کجایی...

3-

 

ساعات عمر من همگی غرق غم گذشت

 

دست مرا بگیر که آب از سرم گذشت

 

مانند مرده ای متحرک شدم بیا

 

بی تو تمام زندگی ام در عدم گذشت

 

می خواستم که وقف تو باشم تمام عمر

 

دنیا خلاف آنچه که می خواستم گذشت

 

دنیا که هیچ,جرعه ی آبی که خورده ام

 

از راه حلق تشنه ی من مثل سم گذشت

 

بعد از تو هیچ رنگ تغزل ندیده ایم

 

از خیر شعر گفتن,حتی قلم گذشت

 

تا کی غروب جمعه ببینم که مادرم

 

یک گوشه بغض کرده,که این جمعه هم گذشت...

 

مولا شمار درد دلم بی نهایت است

 

تعداد درد من به خدا از رقم گذشت

 

حالا برای لحظه ای آرام می شوم

 

ساعات خوب زندگی ام در حرم گذشت