خبراقتصادی: دکتر سید محمد طبیبیان، در سایت رستاک، به معرفی کتاب "اندیشیدن- سریع و آهسته"، تالیف دانیل کاهنِمَن پرداخته و نکاتی را در این زمینه یادآور شده است
بسیاری از دانش پژوهان اقتصاد با نام کاهنِمَن آشنا هستند. او روانشناسی است که در سال 2002 جایزه نوبل درعلوم اقتصادی را بدست آورد.
کار کاهنمن پایه هائی را برای یک رشته جدید پژوهشی بر ساخته که شامل کشف چگونگی مراحل و سازوکار قضاوت شخصی انسان، و راه های میان بری است که ذهن انسان در مرحله تصمیم گیری به کار می گیرد. مراحلی که ممکن است ذهن انسان را از مسیر اصول اولیه احتمالات نیز به دور افکند. این رشته جدید که بر اساس پژوهش های او و همکارانش ایجاد شد "اقتصاد رفتاری" نام گرفته است.
یکی از جدیدترین کتاب های وی، "اندیشیدن- سریع و آهسته" نام دارد که در نوامبر 2011 منتشر شده است. مقاله پیش رو، می کوشد تا کلیدی ترین مباحث این کتاب را مورد بررسی قرار دهد.
بسیاری از دانش پژوهان اقتصاد با نام کاهنِمَن آشنا هستند. او روانشناسی است که در سال 2002 جایزه نوبل درعلوم اقتصادی را بدست آورد. تمرکز کار کاهنمن در حطیه روانشناسی شناخت و ادراک[1] است. جایزه نوبل به او اعطا شد برای: تلفیق دست آوردهای پژوهش و اندیشه در روانشناسی با علم اقتصاد، و بخصوص کار برد روانشناسی در درک مسائل مربوط به مراحل تمیز و قضاوت انسانی و کاربرد آن در درک تصمیم گیری تحت شرایط عدم اطمینان. کار کاهنمن پایه هائی را برای یک رشته جدید پژوهشی بر ساخته که شامل کشف چگونگی مراحل و سازوکار قضاوت شخصی انسان، و راه های میان بری است که ذهن انسان در مرحله تصمیم گیری به کار می گیرد. مراحلی که ممکن است ذهن انسان را از مسیر اصول اولیه احتمالات نیز به دور افکند. این رشته جدید که بر اساس پژوهش های او و همکارانش ایجاد شد "اقتصاد رفتاری" نام گرفته است.
چگونه ذهن انسان به اتخاذ تصمیم می رسد؟ چه عواملی سبب می شود که تصمیم ها اشتباه در آید و یا اینکه ما اصولاً نسبت به اتخاذ تصمیم اشتباه خود نیز بی خبر باشیم؟ او طی ده ها سال تحقیق عملی پیرامون مراحل ادراک و تشخیص دنیای بیرونی توسط ذهن انسان، به نتایجی دست یافت که در مقالات و کتابهای متعدد منتشر شد. اخیراً کتابی منتشر کرد که در آن به زبان ساده نتایج این تحقیقات را ارائه کرده است. عنوان کتاب "اندیشیدن- سریع و آهسته[2]" است که در نوامبر 2011 منتشر شد. کتاب در حدود 480 صفحه بوده و با توجه به روش تحقیق در زمینه کنکاش در زمینه تصمیم گیری و مراحلی که ذهن انسان در این مورد طی می کند و مثالها و مواردی که مطرح می شود کتابی است بس خواندنی و جالب. به خصوص برای اقتصاد دانان از تازگی بسیار بر خوردار بوده و بر بسیاری از پرسش هائی که معمولاً در ذهن اقتصاد دانان، پیرامون مسئله منطقی و عقلائی بودن تصمیم گیری و انتخاب های فردی، مطرح است پرتو افشانی می کند.
در نوشته حاضر سعی خواهد شد در حد مقدور مطالب این کتاب خلاصه شود. این کتاب نه تنها برای اقتصاد دانان بلکه متخصصان رشته های جامعه شناسی وعلوم سیاسی و مدیریت نیز نکات تازه و قابل استفاده ای در بر دارد. همچنین مطالب این کتاب برای خوانندگان عمومی نیز مفید است و نشان میدهد در دهه های اخیر تحقیقات روانشناسی تاچه مایه دست آوردهای قابل تحسین و سود بخشی را ارائه کرده است. تحقیقات او در روانشناسی توسط برخی از اقتصاد دانان پیگیری شد و در نتیجه رشته "اقتصاد رفتاری[3]" ایجاد گردید. یعنی رشته ای که تلاش می کند درک رفتار های اقتصادی افراد، و نمود های جمعی آن را، بر مبنای پژوهش در چگونگی کار کرد های ذهن انسان و مراحل ادراک ذهنی و تصمیمگیری هائی که از آن نتیجه می شود، توضیح دهد. در این نوشته خواه نا خواه روش و شیوه نگارش کتاب مورد پیگیری قرار می گیرد و بنا بر این ممکن است این شیوه برای افراد آشنا با ادبیات رایج اقتصاد کمی نا آشنا به نظر رسد، لکن برای ارائه مطلب کتاب لاجرم اتخاذ همین روش ضروری است.
کارکرد سیستم یک و سیستم دو، در ذهن انسانبر اساس کار کردهای شناختی، کاهنمن ذهن انسان را دارای دو سیستم می داند. در اینجا ابتدا آشنائی کلی نسبت به این دو سیستم پیدا می کنیم و در مرحله بعدی این دو سیستم را با ارئه مثال هائی توضیح می دهیم. این دو سیستم ذهن انسان را او سیستم یک و سیستم دو می نامد. اولی آن سیستمی است که کارش پاسخگوئی وارائه نتایج و دست مایه های سریع و ظاهراٌ بدون تامل و فاقد چکش کاری و درنتیجه گزاره هائی است که دائمآ مغز انسان تولید می کند. این نوع دست مایه ها را در اصطلاح متعارف برداشت های ذهنی می نامیم[4]. از طرف دیگرکار سیستم دو سنجش، ارزیابی، نقادی و تفکر شدیدتر و پر مایه تر و استنتاج منطقی و عقلائی از دست مایه های ذهن است. کار سیستم دو کند و پر زحمت و نیرو بر است.
به تصویر زیر نگاه کنید. کاهنمن می گوید با نگاه کردن به این تصویر و دیدن پیشانی درهم کشیده و حالت چشم های از هم دریده و دهان بازاو ذهن ما به سرعت نتایجی را تحویل می دهد. این که این فردی خشمگین است و سخنی که از دهان او بیرون می آید نا خوشایند و نظر او نسبت به مخاطب دشمنانه است.
این قضاوت سریع گرچه ممکن است بر اساس ساز و کار های بسیار پیچیده مغز بدست داده شده باشد و بسیار مفید و کارساز نیز باشد ولیکن می تواند بسیارنیز اشتباه باشد. یعنی ممکن است این حالت چهره عکس العمل مادر مهربانی باشد که فرزند خود را در آستانه افتادن در حوض آب مشاهده می کند. به عنوان مثالی دیگر فرض کنید کسی از شما می پرسد حاصل ضرب 245 در 785 چه عددی است. در این مورد سیستم یک پاسخی نمی تواند ارائه کند. پاسخ این پرسش به سیستم دو واگذار می شود که بایستی بر اساس پیگیری مراحل ضرب که با آن آشنا هستیم جواب سنجیده ای برای آن فراهم کند. اگر از دانشجوی ریاضی بپرسیم جواب این ضرب چیست ممکن است قبل اینکه جواب آن را محاسبه کند، بگوید پاسخ این پرسش یک عدد شش رقمی است. این حد پاسخ نیز دست مایه سیستم یک است. لیکن برای جواب درست بایستی مراحل مربوطه را طی کند و برای این کار سیستم دو را بکار اندازد. تصور کنید که پدری که شب به منزل آمده است می خواهد کمی ریاضی با فرزند دبستانی خود تمرین کند تا اورا در فراگیری حساب کمک کرده باشد. پدر همین مسئله را به کودک می دهد و کودک نیز که انجام ضرب را پر دردسر می یابد در یک لحظه غفلت پدر از نزد او می گریزد و پنهان می شود. این نیز کار سیستم یک است. لیکن در این مورد ذهن کودک صورت مسئله را تغییر داده (که از نزدیک پدر باید گریخت)و آن را علی الحساب ساده کرده و برای این مسئله جدید راه حلی پرداخته و تحویل داده است. کاهنمن می گوید در بسیاری موارد سیستم یک صورت مسائل را تغییر می دهد و حتی راه حل های اشتباهی بدست می دهد. درک ساز و کار های همین اشتباه ها است که به اندازه فهم ساز وکار های مربوط به یافتن جوابهای صحیح اهمیت دارد و نیازمند پژوهش است. کاهنمن می گوید کار کرد سیستم یک نتیجه مراحل تکاملی است و مربوط به ویژگی هائی است که میلیون ها سال در ساختار مغز حیوانات و در تکامل آن در مغز انسان پایدار شده است. این که یک حیوان مانند غزال در دشت محل زندگی خود احساس کند که محیط ایمن است یا باید نگران اطراف خود باشد، یا اینکه در نزدیکی او شاخه بوته تکان می خورد زمان فرار سریع از آن محل است چون ممکن است یک ببر پشت بوته پنهان باشد ویا یک لاک پشت بی آزار باشد. این احساس خطر، نگرانی و تصمیم سریع لازمه تداوم حیات موجودات است و سازو کار آن جایگاه عمیقی در سیستم عصبی حیوانات از جمله انسان دارد. به همین دلیل نیز ذهن دائماً در حال ارزیابی محیط اطراف است. آیا محیط ایمن است آیا محیط آشنا است یا تغییر نگران کننده در شرایط در حال وقوع است. این پرسشهائی است که در سیستم یک، دائم در جریان است. مترادف پرسش های ایمنی و آشنائی محیط برای غزال یا حیوان دیگر، در مورد انسان احساس روحیه سرشار و احساس آسایش خیال است.
برای آشنائی بیشتر با این دو مفهوم مواردی را به عنوان مثال از کتاب مطرح می کنیم. این موارد نمونه هائی از کار کرد های سیستم یک هستند: تشخیص اینکه یک شیء از شیئ دیگر دور تر است. متوجه شدن به جهت یک صدای ناگهانی. تغییردر حالت چهره در هنگام دیدن یک منظره نا خوشایند. تشخیص حالت خصمانه در لحن صحبت یک فرد. درک جملات ساده...این نوع موارد نیز مثالهائی از کار کرد های سیستم دو هستند: توجه به نمایش یک دلقک در سیرک. توجه به صدای یک فرد خاص در یک جلسه شلوغ. جستجو برای مردی که موهای سفید دارد در فرودگاه شلوغ که برای استقبال عموی سالمند خود رفته اید. توجه به رعایت آداب معاشرت در یک گرد هم آئی رسمی. مقایسه دو اتومبیل برای تصمیم در مورد خرید آنها. پر کردن فرمهای مالیات. بررسی صحت یک الگوریتم یا یک بحث منطقی. حل یک مسئله فیزیک .یا مطلب مشابه...
در ذهن انسان سیستم یک همیشه در کار است و مشغول تحویل نظریه و پاسخ و راهنمائی و یا گمراه کردن. سیستم دو تنبل و کم کار است و مگر تحت فشار اضافی حاضر به فعالیت نیست و فعالیت آن انرژی بر است. فعالیت سیستم دو در مقایسه با سیستم یک نیازمند ذخائر "بذل توجه" بیشتری است.
با مثال زیر در مورد خطای دید همگی آشنا هستیم[5]. در دو شکل زیر کدام پاره خط طول بیشتری دارد؟ آنچه که ابتدا به ذهن می آید این است که پاره خط دوم طول بیشتری دارد. لکن اندازه گیری با خط کش نشان می دهد که طول هر دو برابر است. جواب اول، نتیجه کار کرد سیستم یک است و جواب دوم، که سنجش و مقایسه عینی است کارکرد سیستم دو. لکن علی رغم این نتیجه، به تصویر نگاه کنید، بازهم سیستم یک طول پاره خط دوم را بزرگتر نشان می دهد و از این برداشت گریزی نیست علیرغم اینکه سیستم دو، جواب صحیح را بدست داده است. با وجود اینکه پس از اندازه گیری، ذهن انسان به این نتیجه می رسد که هر دو پاره خط برابر هستند، لکن هر بار مشاهده مجدد آن تصویر توسط ما، نشان میدهد که سیستم یک نظر خود را تغییر نداده است. خطای دید فقط یک وجه از خطا هائی است که ذهن انسان به آن دچار است.
برای توجه به نمونه ای از خطای ذهن به این مثال توجه کنید و سعی کنید جواب آن را به صورت ذهنی در ده ثانیه بدست دهید: قیمت یک راکت و توپ تنیس با هم 1100 تومان است. اگر قیمت راکت هزار تومان گرانتر از توپ باشد قیمت توپ و راکت جداگانه چقدر است؟ به نظر می رسد که جواب صحیح برای قیمت راکت و توپ به ترتیب هزار توما ن و صد تومان باشد؟ لکن این جواب صحیح نیست. جواب صحیح پس از کمی محاسبه 1050 تومان و 50 تومان است. می توان دریافت که پاسخ اول مربوط به سیستم اول و پاسخ دوم که با کمی تلاش به دست می آید کار سیستم دوم است. این آزمون به هزاران نفر دانشجوی دانشگاههای درجه اول داده شده که بیش از 50 درصد به آن جواب غلط داده اند و در سایر دانشگاهها در صد غلط بیش از 80 درصد بوده است.
موجودی محدود "توجه"
کاهنِمَن به این نکته می پردازد که "توجه" خود یکی از منابع کمیاب است و نیاز مند تخصیص. به این معنی که ظرفیت ذهن هر فرد برای بذل توجه یا تخصیص منابع توجه محدود است و این محدودیت ماخذ رفتار های خاص ذهن انسان و تصمیم گیری ها توسط فرد است. رفتار های اجتماعی ما نیز ناظر بر این محدودیت است. هنگامی که یک راننده در یک جاده باریک مشغول سبقت گرفتن از یک کامیون یا اتوبوس است، سایر سر نشینان بزرگ سال اتومبیل نا خود آگاهانه صحبت کردن خود را متوقف می کنند. چرا که به طور غریضی می دانند که راننده بایستی منابع محدود توجه خود را به کار دیگری مبذول دارد که همانا عبور اتومبیل از شرایط بالقوه خطر ناک سبقت در جاده باریک است. علاوه بر آن راننده نیز احتمالآ برکار خود آنچنان متمرکز است که صحبت آنها را نیز نمی شنود. بذل توجه نیز مانند ظرفیت محدود کاری ما یک منبع محدود است و بنابر این نیازمند تخصیص برای کار برد های مختلف. یعنی اگر مصروف مطلبی شد در آن واحد برای مطلب دیگر مقدار کمتری از آن در اختیار فرد خواهد بود.
تمرکز توجه بر یک فعالیت ممکن است مارا عملاً در مورد سایر فعالیت ها کور کند حتی نسبت به برانگیزنده هائی که معولاً توجه مارا جلب می کنند، ما را بی توجه نماید. برای بررسی این مطلب یک آزمایش با مشارکت تعداد زیادی از داوطلبها انجام شده است. برای شرکت کنندگان یک ویدئو کوتاه نمایش داده شده که در آن دو تیم وجود دارند، یک تیم لباس سیاه و دیگری لباس سفید به تن دارند و یک توپ بسکتبال را به یک دیگر پاس می دهند. از شرکت کنندگان خواسته شده که تعداد مواردی که توپ بین سفید پوشان رد و بدل می شود را بشمارند و بعد از پایان ویدئو اعلام کنند. در این ویدئو فردی نیز لباس گوریل بر تن از وسط میدان بازی عبور می کند. پس از پایان ویدئو از مشاهده کنندگان در مورد اینکه آیا چنین صحنه ای را دیده اند پرسش شد. بیش از نیمی از افراد اظهار داشتند که اصولاً چنین چیزی ندیده اند. پس از باز پخش مجدد نیز این افراد تاکید می کنند که در ویدو اول عبور گوریل از میان میدان بازی وجود نداشته است. کاهنمن به این نکته اشاره می کند که توجه شدید به یک مطلب چشم فرد را به دیدن سایر حقایق بارز می بندد و مهم تر از آن، فرد نسبت به این کور شدن خود نیز دچار کوری است. در همین تحقیق گروه مقایسه دیگری نیز شرکت کردند که از آنها خواسته نشده بود تعداد دفعاتی که توپ بین بازی کنان سفید پوش رد و بدل شده است را بشمارند، بنا بر این تمرکز خاصی نیز به یک وجه از ویدئو وجود نداشته. این گروه همگی عبور گوریل را مشاهده کرده بودند. به این معنی که تمرکز توجه به یک وجه از واقعیت، توجه را از سایر جنبه ها منحرف می کند. اگر چنین تمرکزی وجود نداشته باشد بخشی از انرژی توجه ناظرین می تواند صرف دیدن سایر واقعیت ها شود.
کاهنمن به این رویکرد که حکومت های توتالیتر متمایل به کنترل تمامی رسانه ها هستند اشاره می کند و دلیل آن را نیز زائل کردن تمامی ذخیره انرژی "بذل توجه" مردم به تبلیغات خاص و ایجاد شرایطی می داند که امکان توجه به سایر حقایق منتفی شود و اصولآ مردم نتوانند بخشی از واقعیت های بارزی که در اطراف آنها در جریان است را ببینند.
در آزمایش های عملی، درجه بذل توجه و میزان نیروئی که فرد برای به کار گیری سیستم دو استفاده می کند را با درجه و مدت باز شدن عنبیه چشم افراد شرکت کنند می سنجند. مغز کسی که برای فکر کردن شدید ذهن خود را به کار می برد گلوکز بیشتری مصرف می کند. علاوه بر آن شاخص این فعالیت باز شدن عنبیه چشم است که در مطالعات آزمایشگاهی با تاباندن شعاع مادون قرمز به چشم شرکت کننده سنجیده می شود. کاهنمن و روانشناسان مختلفی که در این که زمینه مطالعه کرده اند از این یافته که ظرفیت توجه و تمرکز ذهن بسیار محدود است دچار شگفتی هستند. برای نشان دادن این نکته نیز آزمایش ساده ای را پیش نهاد می کنند. اعداد چهار رقمی را به صورت تصادفی ایجاد کنید و برای فرد شرکت کننده بخوانید (مثلآ 3764 ) و از او بخواهید که به صورت ذهنی به هر رقم آن عدد یک را اضافه کند و در طی دو ثانیه جواب آن را (4875 ) اراده نماید. پس از مدت کوتاهی ذهن افراد قادر به ادامه نیست. به این آزمایش "افزودن یک" می گویند. اگر به جای عدد یک، عدد سه به صورت ذهنی به هر کدام از اعداد تشکیل دهنده عدد چهار رقمی اضافه کنیم خستگی و وادادن ذهن بسیار زود تر حاصل می شود.
این نتیجه بسیار نگران کننده ای است و تبعات بسیار در امور اقتصاد و جامعه دارد. برای مثال در یک مطالعه کارکرد تعدادی قاضی که بایستی پرونده های محکومین متعددی را برای بررسی صدور حکم بخشودگی مطالعه می کردند، مورد بررسی قرار گرفت. معلوم شد که با نزدیک شدن به ظهر که قضات گرسنه شده (گلوکز مغز کاهش یافته) و خسته شده اند، به صورت سیستماتیک تعداد موارد صدور حکم بخشودگی کاهش می یافته است.
بخشی از فعالیت سیستم دو به هوش مربوط می شود. لکن بخشی که به تفکر منطقی مربوط است قابلیت فراگیری و کسب مهارت تامل و تعقل را دارد و با آموزش و تمرین می تواند به تنبلی ذاتی خود فائق آید. در کتاب مزبور نمونه هائی از تحقیقات آورده شده که در آن اثر بهبود کار کرد سیستم دو را در وجوه مختلف زندگی علمی و اجتماعی افراد نشان می دهد. از جمله اینکه افراد بر خوردار از سیستم دو فعال تر نرخ رجحان زمانی کمتری دارند و این امر تاثیر بسزائی بر امور مختلف زندگی فرد از جمله آمادگی بیشتر برای پس انداز و همچنین سرمایه گذاری فرد بر سرمایه انسانی دارد.
اثر متقابل پیش ذهنیت[6] و رفتار
روانشناسان از دیر باز به پیوستگی مفاهیم در ذهن انسان آشنائی داشته اند و عبارت "تداعی معانی" را برای آن به کار برده اند. به این معنی که یک ایده در ذهن انسان ایده های دیگر را نیز بیدار کرده و به خاطر می آورد. اولین مباحث مربوط به این موضوع به نظریه دیوید هیوم فیلسوف اسکاتلندی در قرن 18 بر می گردد. لیکن روانشناسان معاصر به این نتیجه رسیده اند که هم پیوندی[7] فقط مختص ایده ها نیست. بلکه مجموعه های متعددی از ایده ها، احساسات و نفسانیات، خاطره ها و تصاویر و رفتار ها با یکدیگر پیوند دارند. آن هم نه پیوندی منفرد و آگاهانه بلکه آنچه در ذهن می گذرد بسیار پیچیده و گونه گون است و فقط ضمیر آگاه بخشی از آن را به شناخت یا وجدان بیدار تبدیل می کند. این کار کرد پیچیده از دست آورد های سیستم یک است. کاهنمن می گوید ما بسیار کمتر از آنچه فکر می کنیم خودمان را می شناسیم. این کار کرد سیستم یک به صورت دست مایه های سریع از تجربه گذشته، مارا برای حوادث حال و آینده آماده کرده و توشه فکری و شناختی و رفتاری فراهم می کند. فرض کنید در یک رستوران برای شام پیتزا خورده اید و شب در منزل دچار مسمومیت غذائی و درد و ناراحتی و تهوع شده و مجبور به مراجعه به بیمارستان شده اید. شنیدن کلمه پیتزا برای مدتی شما را به یاد نکات مختلفی می اندازد علاوه بر آن رفتار های خاصی را نیز بروز می دهد مانند در هم کشیده شدن صورت و احساس و ابراز انزجار و عبور ناخودآگاه از پیاده رو دیگر زمانی که در خیابان از نزدیکی آن رستوران عبور می کنید...
دانسته های جدید روانشناسان در مورد دعوت افکار و ایده ها و احساسات و اعمال از یکدیگر آنها را به تحقیق در مورد جنبه های دیگری از کار کرد های ذهن رهنمون شده است که اثر متقابل پیش ذهنیت و رفتار انسان بر یکدیگر است. به این آزمایش توجه کنید: گروهی از دانشجویان هجده تا بیست و یکسال را در یک سالن جمع می کنند و به آنها مجموعه هائی از پنج کلمه می دهند تا با چهار کلمه از هر مجموعه جمله ای بسازند. در این مجموعه ها کلمه هائی وجود دارد که دلالت به سن و سالخوردگی می کند. مانند عصا، دندان مصنوعی، از کار افتادگی، موی سفید و از این دست. به تعدای دیگر از دانشجویان در همان محل همان نوع آزمون داده شده بدون اینکه کلمات دلالت خاصی به سالخوردگی و پیری داشته باشد. پس از تکمیل این آزمون از دانشجویان خواسته می شود که به سالن دیگری در انتهای راهرو بروند برای مرحله دیگر آزمون. لیکن در واقع هدف اصلی این تجربه مشاهده و سنجش همین راهپیمائی از یک طرف راهرو به طرف دیگر است. مقایسه این دو گروه نشان می داد که گروه اول(که جملاتی حاکی از پیری ساخته اند) به طور متوسط کند تر حرکت و دیر تر به طرف دیگر راهرو رسیده اند. نکته جالب اینکه این افراد متوجه استنتاج کهولت در جملاتی که ساخته اند نیز نشده اند. در صورتی که سیستم یک ذهن، این مفاهیم را بر گرفته و بخشی از رفتار های این جوانان را به صورت رفتار افراد مسن تنظیم کرده است. در آزمایش مکملی یک روانشناس آلمانی از گروهی دانشجو خواسته است تا در اطراف اطاقی با سرعت کند قدم بزنند. درحد یک سوم سرعت متعارف قدم زدن معمولشان. پس از آن از آنها خواسته شده که از کلماتی که در آزمون کتبی به آنها داده اند استفاده کرده و جملاتی بسازند. این افراد نیز موارد مکرر جملاتی ساخته اند که نشان دهنده اشاره به کهولت و پیری دارد. به این معنی که در تحقیق اول نشان داده شد که مفهوم ذهنی بر رفتار تاثیر گذار است و مورد دوم نشان دهنده تاثیر تجربه رفتاری بر ادراک ذهنی است.
در این مورد تحقیقات میدانی بسیاری انجام شده که در کتاب مزبور در مورد آنها به تفصیل توضیح داده شده. برای مثال از تعدای شرکت کننده خواسته شده که یک مداد را به صورت افقی در دهان خود نگه دارند که این ترتیب لبها را در حالت کشیده قرار می دهد. از تعدای نیز خواسته اند که یک مداد را به صورت عمودی بین لبها قرار دهند، در این حالت لبها به صورت جمع شده قرار می گیرد. برای هر دو گروه لطیفه های مشابه گفته شده و مشاهده شده که گروه اول به لطیفه ها بیشتر خندیده اند! به عنوان نمونه دیگر اگر از افرای خوا سته شود که مثلآ کلمه ای چهار حرفی که یک حرف وسط آن از قلم افتاده مثل "ک..اب" را تکمیل کنند. اگر قبلآ با این افراد در مورد خوردن یا گرسنگی صحبت شده باشد بیشتر افراد این کلمه را به صورت مثلآ "کباب" تکمیل می کنند. اگر در مورد تحصیل یا آموزش صحبت شده باشد آن را به صورت "کتاب" تکمیل می کنند. بنا بر این پیش ذهنیت ها نه تنها از طریق معانی و مفاهیم بلکه از طریق حالت ها نیز قابل ایجاد هستند. این آزمایش ها بسیار ساده و قابل تکرار هستند و در مراکز علمی مختلف و به شکل های متنوع انجام شده و نتایج حاصله تصدیق شده است.
آنچه که از این درک ذهنیت انسان برای ما قابل توجه است نتایج اجتماعی آن است. برای مثال در برخی کشور ها برای تصمیم های داخلی شهر یا ایالت از رای گیری همگانی استفاده می شود. اگر موضوع رای گیری مثلاً افزایش مالیات بر مصرف برای افزایش بودجه مدارس باشد، هنگامی که رای گیری نیز در مدرسه انجام شده یا در حوزه ها از طریق تلویزیون مدار بسته ویدو کلاس درس و محیط مدرسه نشان داده شود احتمال بیشتری وجود دارد که مردم به این تصمیم رای مثبت بدهند. یا اگر در حوزه هائی که در کلیسا یا محیط مشابه انتخابات برگزار می شود احتمال بیشتری وجود دارد که کاندیا های مورد نظر کلیسا رای بیاورند. کاهنمن می گوید در جوامعی که فرهنگ مرگ فرهنگ مسلط است احتمال بیشتری وجود دارد که حکومت های توتالیتر بر سر کار بیایند. به این ترتیب مشاهده می شود که درک ساز وکار پیش ذهنیت بر رفتار، یا بر عکس آن اثر رفتار بر شکل گیری ذهنیت، از چه مایه اهمیت برخوردار است. در مورد اثر اقتصادی این موضوع در بخشهای بعدی توضیح بیشتری ارائه می شود.
نتیجه عمده حاصل از بحث پیش ذهنیت این است که افکار و رفتار ما، بیش از آنچه ما آگاهانه متوجه می شویم تحت تاثیر محرک هائی است که ممکن است نسبت به آنها آگاهی نداشته باشیم و صرفاً مربوط به محیط و یا همان لحظه باشند. این رفتار ها هنگامی که در مورد پول باشد جای توجه و نگرانی بیشتری دارد. در یک آزمون که به بهانه دیگری سازمان یافته بر روی صفحه کامپیوتری که در مقابل یک گروه از دانشجویان قرار گرفته به صورت مکرر تصویر اسکناس های شناور، به عنوان محافظ صفحه، نشان داه شده است. در سالن دیگر در روی صفحه کامپیوتر گروه دیگر تصاویری متفاوت مثلآ از طبیعت. این بخش در واقع هدف اصلی آزمون بوده که دانشجویان به آن آگاهی نداشته اند. در حین اجرای آزمون انحرافی مربی به صورت ظاهراً نا خودآگاه اوراق و مداد هائی که برای توزیع آورده را بر روی زمین پخش می کند. گروه سالن اول که تصویر پول در مقابل آنها نشان داده شده به تعداد کمتری در کمک به فرد مزبور برای جمع آوری کاغذ ها و مداد ها داوطلب شده اند. در حالی که تعداد بیشتری از گروه دوم در این کار مشارکت و همراهی کرده اند. پس از آزمون انحرافی از دانشجویان خواسته شده که برای بحث پیرامون پرسش ها و پاسخ ها به صورت کنفرانس صندلی های خود را دایره وار قرار دهند. گروه اول با فاصله بیشتری از یکدیگر نشسته و تمایل کمتری به مشارکت در بحث از خود نشان داده اند. این که یک مشاهده نا مرتبط بتواند بر رفتار های واقعی انسانها تاثیر گذار باشد نتیجه ای درخور تامل است. مشاهده این گونه ویژگی ها و کار کردهای ذهنی است که می تواند در مورد فرض استقلال فکری و رفتاری ما تردید هائی را ایجاد کند.
اثر لنگر[8] های ذهنی
اثر دیگری که برای درک مراحل شناخت، ضروری است اثر لنگر فکری است. یعنی اثر آن پیش ذهنیت های مربوط به دعوت ناخود آگاهانه ذهن انسان از خاطرات و تاثیر های فکری و رفتاری که با یک محرک بیرونی انجام می شود و توسط سیستم یک بررسی شده و از بین مجموعه های متنوع و متعدد به صورت ناخودآگاه انتخاب و به وجدان آکاه ما تحویل می شود. برای درک این پدیده نیز بهتر است از ذکر یک مثال از پژوهشهای انجام شده آغاز کنیم. کاهنمن و همکارش گروههای مختلف دانشجو را در یک آزمایش شرکت دادند به نحو زیر: دانشجویان را در مقابل یک چرخ شانسی (میز رولت) که اطراف آن اعداد از یک تا صد نوشته شده بود قرار داده اند. این چرخ به نحوی دستکاری شده بود که پس از چرخاندن سر پیکان فقط در مقابل دو عدد 10 و 65 قرار می گرفت. از دانشجویان خواسته می شد که عددی که ظاهر می شود را بر روی کاغذ بنویسند. سپس از آنها خواسته شده بود که بهترین حدس خود در مورد در صد کشورهای آفریقائی که عضو سازمان ملل هستند را بر روی همان کاغذ درج کنند. یک چرخ شانسی که باید اعداد تصادفی ایجاد کند و در این مورد دستکاری شده بود اطلاعات مفیدی در مورد هیچ چیز ارائه نمی کند. لکن پژوهش مزبور نشان داد که میانگین پاسخ های درصد کشور های آفریقائی در سازمان ملل، برای کسانی که عدد 10 را بروی چرخ شانسی دیده اند و آنها که 65 را دیده اند به ترتیب 25 درصد و 45 در صد بوده است.
کاهنمن می گوید تغذیه ذهن با یک پیشنهاد اولیه هرچند نیز غیر عادی باشد بر روی قضاوت و تصمیم گیری افراد تاثیر می گذارد. به عنوان مثال دیگر دو گروه شرکت کننده در یک پژوهش را در نظر می گیریم. به یک گروه این پرسش داده می شود که آیا مهاتما گاندی در حدود 144 سال عمر کرد؟ سپس از آنها خواسته شد که حدس بزنند گاندی در واقع چند سال زنده بود. از گروه دوم، بدون ارائه پرسش 144 سال، فقط خواسته شده بود که حدس بزنند گاندی چند سال زندگی کرد. گرچه پیشنهاد 144 سال برای همه غیر عادی و غیر قابل باور است، لکن گروهی که با این پیشنهاد روبرو شده بودند میانگین بر آوردشان از تعداد سالهائی که گاندی زندگی کرده است به نحو بارزی بالا تر از گروه دوم بوده است. این نمونه ای از پژوهشهای مکرری است که نشان می دهد ذهن انسان با هر اطلاعاتی که در اختیار دارد، هرچند آن اطلاعات بی ارزش باشد، بر آورد های خود را تطبیق می دهد.
در یک آزمایش توسط پژوهش گران آلمانی یک پرسش از دو گروه شرکت کنندگان پرسیده شد. از آنها پرسیده شد آیا فکر می کنید متوسط سالانه درجه حرارت در آلمان 5 درجه است یا 20 درجه. سپس برای این افراد تصاویری را نشان داده اند و در پایان خواسته اند تصاویری را که دیده اند بیاد آورند. کسانی که برآورد آنها از میانگین درجه حرارت 5 درجه بود بیشتر تصاویری که مربوط به زمستان یا هوای سرد بوده را بیاد می آوردند و گروه دوم تصاویر مربوط به هوای گرم. به این معنی که یک عامل تاثیر گذار بر ذهنیت انسان هم پیوند شدن مفاهیم با یکدیگر است. یعنی عامل پیش ذهنیت با عامل لنگر ذهنی در تعامل هستند. انسان ذهنیت خود را در جهت پیش ذهنیت تطبیق می دهد.
اثر لنگری به حدی قابل ملاحظه است که حتی لنگر های کاملاً تصادفی نیز بر ذهنیت و تصمیم گیری تاثیر می گذارند. در یک پژوهش از تعدادی قاضی آلمانی خواسته شده بود که در یک پژوهش شرکت کنند. به افراد یک تاس بازی نرد که داخل آن دست کاری شده بود به نحوی که در هر پرتاب فقط اعداد 3 یا 9 ظاهر شود، داده شد. از هر کدام از این قضات خواسته شد که ابتدا تاس را پرتاب کنند و عدد ظاهر شده را ببینند. سپس به آنها یک داستان فرضی در مود خانمی که از مغازه ها اشیائی سرقت می کرده را به صورت یک مورد حقوقی ارائه کرده اند و در پایان از آنها خواسته شده که نظر خود را در مورد میزان مجازات این خانم بر حسب ماههای زندان پیشنهاد کنند. آنهائی که بر روی تاس عدد 9 را دیده بودند به طور متوسط 8 ماه و آنها که عدد 3 را دیده بودند به طور متوسط 5 ماه زندان را پیشنهاد کردند. به این معنی که حوادث کاملآ تصادفی و نا مربوط که هیچ اطلاع جدیدی در مورد مسئله تحت بررسی ارائه نمی کرده، بر قضاوت این افرا تاثیرر گذار بوده است.
پژوهشهای مربوط به اثر لنگر های تصادفی اطلاعات قابل ملاحظه ای را در مورد رابطه سیستم یک و سیستم دو در ذهن انسان بدست می دهد. اثر لنگری همیشه به این نحو تعبیر شده است که نهایتاً قضاوت و تصمیم توسط سیستم دو اتخاذ می شود. لیکن سیستم دو بر اساس داده هائی کار می کند که از حافظه توسط سیستم یک به صورت نا خود آگاه و خارج از اراده فرد بیرون کشیده شده و تحویل داده شده است. در نتیجه سیستم دو در گیر اریب ها و خطا هائی است که سیستم یک تحت تاثیر لنگر مرتکب می شود. سیستم دو برروی این مراحل کنترل نداشته و نسبت به آن نیز بی اطلاع است. افرادی که در پژوهش ها تحت تاثیر لنگر های تصادفی غیر عادی قرار گرفته اند ( مانند سن 144 سال برای گاندی) به طور جدی این مطلب که این اطلاعات بی ارزش بر برآوردی که آنها ارائه کرده اند اثر داشته است را رد می کنند و در این مور نیز در اشتباه هستند.
کاهنمن به این واقعیت توجه می کند که تاثیر پذیری ما از لنگر های ذهنی بیش از آن درجه ای است که خود نسبت به آن آگاه هستیم و این که این ویژگی ذهن انسان، توسط گروههای مختلف چه در سیاست و یا تبلیغات تجاری و دستکاری مراحل راه بری اجتماعی می تواند مورد سوء استفاده قرار گیرد مشکلی است که باید نسبت به آن آگاه باشیم.
جمعبندی ذهن بر چه اساسی استوار است؟
در هر شرایط یا روبرو شدن با هر حالت محیط زندگی، ذهن ما نتیجه گیری هائی را ارانه می کند. یعنی همیشه جمعبندی هائی را برای ما فراهم می نماید. آن کارمندان که در گمرک فرودگاه هستند وقتی وارد فرودگاه می شویم. پرستارانی که در اورژانس بیمارستان هنگام مراجعه می بینیم. کسی که به محل کار شما مراجعه کرده و بدون اینکه اطلاعات چندانی از او بیاد بیاورید از شما درخواست قرض قابل ملاحظه ای دارد. پلیسی که در خیابان به طرف شما می آید. رئیس جدید محل کار که شما را به دفترکارش احضار کرده. خانه ای که برای خریدن یا اجاره در نظر داریم و برای اولین بار به آن وارد شده ایم. رستورانی که دوستی مارا به آن دعوت کرده و تا کنون غذای آن را امتحان نکرده ایم. نظر ما در مورد فردی که به خواستگاری دختر ما آمده است بدون اینکه اورا هرگز دیده باشیم. مردی که به ما پیشنهاد مشارکت در امور تجاری میدهد، در لحظه اول به نظر ما فرد حقه بازی می آید، حتی اگر سعی کند خود را امانت دار نشان دهد. یا فردی امین به نظر می رسد حتی اگر در اثبات آن نیز تلاشی نکرده باشد. همه موارد مشابه یا هزاران موردی که ما در هر روز با آن روبرو هستیم، ذهن ما بدون معطی نتایجی را در مورد این افراد و یا شرایط تولید می کند و یک پروفایل برای هر کدام ارائه می نماید. یک پرونده ای که به نظر ما صحیح و قابل قبول می آید، مگر اینکه به تدریج نسبت به آن با دریافت اطلاعات و مشاهده های جدید تغییر موضع بدهیم. ذهن ما مواد خام برای این پرونده سازی را از کجا می آورد و آن را چگونه پردازش می کند؟ آیا از آمار استفاده می کند؟ آیا ذهن انسان موارد مختلف تجربه گذشته را ارزیابی و جمعبندی می کند و از آنها نتیجه گیری های لازم را ارائه می دهد؟ چند مورد از تجربه های مکرر گذشته برای ذهن کافی است تا با این سرعت یک پروفایل و پرونده بسازد و تحویل دهد؟ به نظر می رسد مطالعات روانشناسی به همه این پرسش ها پاسخ منفی می دهند. پاسخ پرسش آخر هم این است که هیچ!
در این بخش به بررسی این مطلب خواهیم پرداخت که ذهن انسان چگونه به جمعبندی های سریع و نتیجه گیری هائی می رسد که در بسیاری موارد دارای اریبب و اشتباه و در عین حال در بسیاری از موارد نیز بسیار مفید است. این نوع دست آورد ذهنی از کار کرد های سیستم یک ناشی می شود. درک این فراگرد به ما کمک می کند که از مراحل تصمیم گیری فردی، که برای اقتصاد دانان بسیار مفید است، درک بهتری داشته باشیم. در این مورد نیز روانشناسان بر اساس بررسی های میدانی دست آورد های قابل توجهی ارائه کرده اند.
در دسترس بودن اندیشه و ریسک
در این مورد نیز یک مثال می تواند برای شروع مطلب گویا باشد. در یک پژوهش، تعدادی از روانشناسان در آمریکا از گروههای مختلفی از شرکت کنندگان در پژوهش خواسته اند که عوامل مختلف مرگ و میر را به صورت دوتائی مقایسه کنند. مانند موارد مرگ و میر ناشی از سکته را با تصادف ها. موارد مرگ و میر ناشی از آسم را با مرگ ومیر ناشی از گردباد و حوادث مشابه. مرگ و میر ناشی از رعد و برق در مقایسه با مرگ و میر ناشی از مسمومیت غذائی ناشی از باکتری. در این مقایسه 80 درصد مرگ و میر ناشی از تصادف را محتمل تر از سکته می دانسته اند. درحالی که سکته باعث دو برابر مرگ و میر در مقایسه با تعداد مرگ و میر ناشی از کلیه تصادف ها می شود. گرد باد ها به عنوان علت مرگ و میر، نسبت به آسم محتمل تر تلقی می شدند درحالی که در واقع آسم بیست برابر بیشتر از گردباد سبب مرگ و میر می شود. بر اساس برداشت شرکت کنندگان، مرگ و میر ناشی از رعد و برق موارد کمتری را نسبت به مسمومیت غذائی تشکیل می دهند در حالی که 52 برابر است. احتمال مرگ و میر از تصادف و بیماری را برابر تشخیص می دادند درحالی که 18 برابر است. مرگ از تصادف را بیش از 300 برابر مرگ ناشی از دیابت تشخیص می دادند در صورتی که نسبت 1 به 4 است.
تخمین افراد در مورد عامل مرگ و میر تحت تاثیر پوشش خبری این حوادث است و نه بر اساس فراوانی نسبی این وقایع در دنیای واقعی. تصویر ذهنی ما از دنیای واقعی تحت تاثیر وفور و پیامهای خبری است که دریافت می کنیم و درجه شدت و ضعف احساساتی که با آن پیوند می خورد. این ارزیابی های ذهنی در مورد علت های مرگ نمونه تداعی ایده ها در ذهن و مصداق بارز جاگزینی است، که در بخش های قبلی به آنها اشاره شد. یعنی ذهن انسان یک پرسش مشکل را با یک پرسش ساده تر جایگزین می کند و برای آن پاسخی ارائه می نماید.
در نتیجه این پژوهشها محققین متوجه نکات پایه ای تری نیز شده اند: که درجه سهولتی که یک ایده به ذهن متبادر می شود و عکس العمل احساسی نسبت به ریسک ها و نگرانی ها با یکدیگر مرتبط هستند. اندیشه های هراسناک به راحتی بیشتری به ذهن خطور می کنند و اندیشه هائی که مربوط به بروز خطر است در ما ترس بر می انگیزند. برای این حالت اصطلاحی را معرفی کرده اند که به آن قاعده "سر انگشتی تاثیر انگیزی[9]" گویند. به این معنی که مردم قضاوت می کنند و تصمیم می گیرند از طریق مشورت با احساساتشان. اینکه آیا این را دوست دارم آیا از آن بیزارم ؟ چه میزان برای این رویکرد اهمیت قائلم؟ در بسیاری از حیطه های زندگی، مردم تصمیم هائی می گیرند که مستقیماً نوع احساسات آنها را نشان می دهد بدون اینکه خود متوجه آن باشند. قاعده سر انگشتی تاثیر انگیزی نمونه بارزی از جایگزینی است. یعنی پرسش ساده تر: اینکه در مورد این موضوع (چه احساسی دارم؟) جایگزین پرسش مشکل تری می شود که عبارت است: (در مورد این موضوع چگونه می اندیشم؟). این نتایج همسو با تحقیقات در زمینه سیستم عصبی(نیورولوژی[10]) نیز هست. برای مثال آنتونیو داما سیو [11] و همکاران او استدلال می کنند که ارزیابی احساسی مردم در مورد نتایج تصمیم ها و حالت های جسمی افراد و تمایل آنها به پذیرش یا اجتناب از عواقب، در نوع تصمیم های اتخاذ شده توسط آنها موثر است. آنها مشاهده کرده اند که افرادی که قبل از اتخاذ تصمیم احساسات مناسبی بروز نمی دهند (مانند افراد دارای ضایعه مغزی) معمولا دارای نقص در قدرت تصمیم گیری نیز هستند. اینکه فرد نتواند نسبت به برخی عواقب تصمیم خود ترسان باشد به خودی خود یک ضعف خطیر است.
در دسترس بودن و هزینه نهائی یاد آوری
اگر دو گروه را در یک آزمایش در نظر بگیریم به یک گروه پرسشنامه ای داده شود و از آنها خواسته شود شش مورد از مواردی که در رفتار خود آمرانه عمل کرده اند را ذکر کنند و سپس از آنها خواسته شود که آیا خود را فردی می دانند که آمرانه عمل می کند یا نه؟ و از گروه دوم خواسته شود که دوازده مورد که آمرانه عمل کرده اند را ذکر کنند و از آنها نیز خواسته شود تعیین کنند که آیا خود را فردی آمرانه و زور گو ارزیابی می کنند. نتیجه متعارضی که بدست می آید این است که دسته ای که دوازده مورد را بر شمرده اند به طور متوسط شخصیت خود را کمتر آمرانه ارزیابی می کنند در مقایسه با آن گروهی که از آنان خواسته شده موارد کمتر، یعنی شش مورد را بر شمرند. روانشناسان نتایج مشابهی را در مورد ارزیابی دروس توسط دانشجویان مشاهده کرده اند. اگر در پایان ترم تحصیلی از دانشجویان بخواهید تعداد بیشتری مثلآ ده مورد از ایراد های درس و همچینین روشهای بهبود درس را بر شمرند و سپس از آنها خواسته شود که به طور کلی درس را ارزیابی کنند معمولاً دوره را بهتر از کسانی ارزیابی می کنند که از آنها خواسته شده است مثلاً پنج مورد از ایرادهای درس را ذکر کنند. دلیل این امر نیز اینچنین توضیح داده می شود که یک عامل تعیین کننده در این انتخاب ها درجه سهولت و یا دشواری بیاد آوردن مورد آخری است. اگر موارد با زحمت به خاطر فرد خطور کند در آن حالت اهمیت آن در ارزیابی ذهنی او کمتر جلوه می کند. به این معنی که اگر برای او به یاد آوردن موارد آمرانه بودن مشکل و مشکل تر شود چنین می نماید که پس فردی زور گو نیست. این امر نیز مترادف است با افزایش هزینه حاشیه ای در اقتصاد. یعنی هزینه حاشیه ای(سختی یا روانی) یاد آوری مورد آخری است که تعیین کننده است. یعنی اگر بیاد آوردن و بر شمردن ایراد نحوه تدریس با هر مورد اضافی مشکل و مشکل تر می شود، پس قاعدتآ از نظر سیستم یک ذهن نبایستی درس ایراد داشته باشد. بحث هزینه نهائی یک تمثیل است. این مسئله البته در مورد ذهن انسان بر اساس ویژگی های تکاملی عمل می کند. به این نحو که توجه انسان به موارد شگفتی[12] بیشتر جلب می شود. یعنی مقایسه آنچه عملآ اتفاق می افتد با آنچه انتظار آن را داریم. هر چه فاصله بین این دو بیشتر باشد، مانند این است که هزینه نهائی یاد آوری بیشتر است.
استفاده ذهن از اطلاعات آماری و پیشبینی
در شرایطی ممکن است اطلاعات عددی خاصی در اختیار انسان قرار داشته باشد. پرسشی که مطرح می شود این است که ذهن انسان چه گونه از این اطلاعات استفاده می کند؟ به این سناریو توجه کنید و پاسخ ذهنی خود را به آن ارائه کنید.
یک راننده تاکسی در شب با یک عابر تصادف کرده و فرار می کند. در این شهر دو شرکت تاکسی رانی فعال هستند یکی سبز و دیگری آبی. این اطلاعات را در اختیار داریم:
85 در صد تاکسی ها سبز و 15 درصد آبی رنگ هستند. یک شاهد می گوید که تاکسی در گیر در تصادف آبی رنگ بوده است. دادگاه روائی شهادت این فرد را در شرایط مشابه شب حادثه آزمون کرده و به این نتیجه می رسد که شاهد در شرایط مشابه تاریکی و امکان دید، رنگ تاکسی را در 80 در صد موارد درست و 20 درصد موارد نادرست تشخیص داده است.
احتمال اینکه تاکسی در گیر در تصادف در واقع آبی رنگ بوده باشد چقدر است؟
در این مسئله دو نوع اطلاعات آماری وجود دارد. نوع اول، اطلاعات یا نرخهای آماری مبنائی[13] است. یعنی اطلاعات داده شده ای که برای تحلیل گر جنبه تصادفی ندارد. مانند توزیع تعداد تاکسی های با رنگ سبز و آبی در شهر که به ترتیب 85 و 15 در صد است. دسته دوم اطلاعاتی است که از نظر فرد جنبه تصادفی داشته و حاکی از علیت. مانند نظر شاهد عینی و آزمون بعدی که نشان می دهد وی در شرایط شبیه سازی شده هشتاد در صد مواقع درست تشخیص می دهد. به این دسته از اطلاعات نرخهای مبنائی علیتی[14] گفته می شود. در واقع از نظر علم استنتاج آماری برای ارائه پاسخ صحیح بایستی این دو دسته اطلاعات تلفیق شود. به زبان فنی این مسئله مصداق کاربرد نظریه "بِیز[15]" است. برای ذهن افراد که به دنبال علیت در پدیده ها هستند معمولا اطلاعات پایه مورد چشم پوشی قرار می گیرد. برای ذهن انسان اینکه تعداد تاکسی های شهر چگونه بین رنگ های سبز و آبی تقسیم شده اند چه اهمیتی در تصادف و فرار یک تاکسی دارد؟ معمولآ پاسخ متعارف افراد به این پرسش بر اساس گفته شاهد صحنه شکل می گیرد و احتمال اینکه تاکسی در واقع آبی بوده باشد را چیزی در حدود همان 80 درصد بر آورد می کنند و میزان های احتمالی مبنائی را به حساب نمی آورند. در حالی که بر اساس روش بِیز و تلفیق هر دو دسته اطلاعات احتمال آبی بودن اتومبیل در گیر در تصادف حدود 41[16] در صد و این در واقع جواب صحیح مسئله است و با جواب متعارف آن بسیار متفاوت است.
حال ویرایش متفاوتی از مسئله را در نظر می گیریم که در آن اطلاعات مبنائی تغییر کرده است، به صورت زیر:
هر دو شرکت تعداد برابر تاکسی دارند لیکن تاکسی های سبز رنگ مسئول 85 درصد تصادف ها هستند. اطلاعات مربوط به شاهد ماجرا مشابه مورد قبل است. در این مورد احتمال اینکه تاکسی آبی رنگ درگیر تصادف بوده است چقدر است؟
در این مورد نیز مسئله از نظر ساختار ریاضی دقیقا مشابه مسئله قبل، لیکن از نظر روانشناسی کاملاً متفاوت است. زیرا مردمی که مسئله اول را می بینند نمی دانند از اطلاعات مبنائی( اینکه 85 درصد تاکسی ها سبز و 15 درصد آبی) چگونه استفاده کنند. این مطلب که در کف خیابان چه تعداد از تاکسی های رنگ مختلف در حرکت هستند راهنمای علیتی برای ذهن افراد ارائه نمی کند. لیکن در مورد دوم پاسخ دهندگان که دارای ذهنیتی هستند که به دنبال علیت در رخداد ها است، می توانند استنتاج کنند که مثلآ رانندگان تاکسی های سبز رنگ عده ای بی انضباط و خطا کار هستند. در این مورد میانگین پاسخ های افراد به پرسش مطرح شده نزدیک به حل از روش بیز است. کاهنمن می گوید که آمار های مبنائی دو نوع هستند. یکی اطلاعات کلی در مورد جامعه مورد نظر که حادثه به آن تعلق دارد. نوع دوم اطلاعاتی که به مورد خاص مربوط می شود و به آنها نرخهای مبنائی علیتی گفته می شوند. بر اساس مطالعات انجام شده نرخهای مبنائی آماری معمولا دست کم گرفته شده یا چشم پوشی می شود. اطلاعات آماری علیتی به عنوان اطلاعاتی مرتبط به حساب آمده و توسط افراد با سایر اطلاعات علیتی ترکیب می شود.
در همین ارتباط می توان به مسئله پیش بینی توجه کرد. اینکه حرفه های مختلف سعی در پیش بینی پدیده ها دارند از جمله اقتصاد دانان، مهندسان و سایر حرفه ها. پرسش این است که ذهن انسان برای انجام پیش بینی ها از چه ساز و کاری استفاده می کند؟ نکته مهم در این زمینه نیز این است که اصولاً ذهن انسان گذشته را چگونه می فهمد و این درک از گذشته چگونه می تواند برای درک از آینده مفید واقع شود؟ در این زمینه نیز روانشناسی دست آورد های جالبی را بدست می دهد. آیا درک متعارف ما از گذشته و حوادثی که اتفاق افتاده است بر اساس بررسی آماری است؟ آیا ابتدا تمام حوادثی که می توانست اتفاق بیفتد را بر می شمریم و آنها را موشکافی کرده و روابط علت و معلولی را استنتاج می کنیم؟ کاهنمن می گوید که این ها هیچکدام صحیح نیست. انسان بر اساس اگاهی های جزئی که دارد در مورد حوادث گذسته داستانی منسجم می بافد و آن را باور می کند. و اتفاقاً هرچه اطلاعات موجود کمتر باشد این داستان منسجم تر بوده و برای ذهن انسان باور کردنی تر می نماید. و بر اساس این داستان است که گذشته را می فهمد و باور می کند. بر اساس همین داستان است که سعی می کند آینده را پیشبینی کند. به عنوان مثال فرض کنید که پل روی یک اتوبان تخریب شده و اتومبیل های در حال حرکت در زیر آن آسیب می بینند. افراد ممکن است برای خود داستان های مختلفی ببافند. آهن وارداتی برای ساخت پل از کشور... بوده و زود زنگ زده. پیمانکار دست دوم و سوم قرار داد را گرفته و بودجه ساخت پل کفایت نمی کرده و از سیمان وبتن نا مرغوب استفاده کرده. برخی معتادان در زیر پل زندگی می کرده اند و بر اثر افروختن آتش پایه های پل را خراب کرده اند... و بر اساس این داستان افراد ناظر معمولاً به این نتیجه می رسند که ما از اول می دانستیم که این پل قرار است فرو بریزد. به این پدیده ذهنی "پًسا بینش[17]" می گویند. یعنی نسبت به رویکردی بینش کسب می کنیم پس از آنکه آن رویکرد ظاهر می شود، لیکن چنان تصور می کنیم که گویا از قبل همین بینش را داشته ایم درصورتی حقیقتاً چنین نبوده است. این آزمون که توسط روانشناسان انجام شده است قابل توجه است. در سال 1972 قرار بود پس از یک دوره طولانی خصومت، نیکسون به چین رفته و در جهت بهبود روابط تلاش کند. روانشناسان پرسش هائی را مطرح کرده و نظر کتبی برخی صاحب نظران و متخصصین امور چین را در این مورد جویا شدند. آیا مائو با نیکسون ملاقات می کند؟ آیا آمریکا قبول می کند که چین را به رسمیت بشناسد و را ه عصویت آن در سازمان ملل را هموار کند؟ آیا حزب کمونیست چین یک نظر و موضعی واحد در این زمینه اتخاذ می کند؟ پس از اینکه نیکسون از چین مراجعت کرد و نتیجه کار او معلوم بود از همان افراد خواسته شد که نظر ی که قبل از شروع سفر در مورد همان مسائل داشته اند را دوباره کتباً بنویسند. نتیجه مقایسه این دو گروه از پاسخ ها دقیقاً منعکس کننده همان پدیده "پًسا بینش" در ذهن انسان بود. جالب اینکه این افراد پس از رو برو شدن با نظریه اولیه خود آن را نیز انکار می کرده و بیاد نمی آوردند که چنین موضعی داشته اند. این رویکرد نیز از موارد کار کرد سیستم یکم ذهن است. همانطور که طول پاره خط دوم را در مثال خطای دید همیشه بزرگ تر می بیند در این مورد نیز پسا بینش را همیشه باور می کند و نظر قبل از حادثه را بیاد نمی آورد. اگر نوشته کتبی در مورد نظر قبلی فرد را نیز به او نشان بدهند با کار کرد سیستم دو سعی می کند واقعیت را نسبت به کار خود درک کند، لیکن به هر حال سیستم یک همان نتیجه پسا بینش را به جلو می راند. چه اینکه سیتسم یک است که پیوسته نقالی مربوط به کار کرد روز گار هر فرد را به عهده دارد[18].
ویژگی پیش بینی های ذهنی عبارتند از اطمینان بیش از حد و تمایل به پیش بینی حوادث نادر بر اساس اطلاعات ناچیز. این از ویژگی های سیستم یکم ذهن انسان است. دلیل اطمینان بیش از حد افراد به پیش بینی هایشان این است که این اطمینان بر اساس انسجام داستانی است که ذهن در مورد یک مطلب می سراید. هرچه اطلاعات ضعیفتر، داستان منسجم تر و اطمینان ذهن انسان به آن بیشتر است. کاهنمن می گوید که در هر زمینه بایستی به هوش باشیم که پیش بینی های ذهنی ما بیش از حد افراطی است و درجه اطمینان ما به آن بیش از حد واقعیت است. سیستم یکم زود به سمت نتیجه گیری می جهد و از هر اطلاعات جزئی که در اختیار است استفاده می کند این بخش از ذهن طراحی نشده است تا اندازه این جهش ها را بداند. میزان شواهد در دسترس و کیفیت آنها نیز به حساب نمی آید. کاهنمن می گوید ما برای بسیاری از باور های اساسی و تاثیر گذار خود اصولاً هیچ دلیلی در دست نداریم و آن را باور می کنیم بر اساس اینکه آنانی که به آنها اطمینان یا علاقه داریم نیز همان را باور می کنند.
حتی در مورد ذهنیت کار شناسی نیز کاهنمن استدلال می کند که اینگونه ارزیابی های ذهنی می تواند به شدت اشتباه در آید و یا ارزشی نداشته باشد. برای مثال نظر کار شناسان بازار سهام در پیشبینی قیمت معمولاً به طور متوسط با رویکرد تصادفی در مورد قیمت سهام تفاوت معنی داری ندارد. او استدلال می کند که نظریه کارشناسی در حیطه هائی ممکن است کار ساز باشد که برای مدت نسبتاً طولانی چشم انداز محیط یکنواخت بوده و تجربه کار شناس نیز طولانی مدت باشد. در غیر این صورت الگو های ساده و یا به کار گیری الگوریتم مکانیکی تصمیم گیری کار ائی بهتری دارد.
ریسک گریزی
گرچه تحقیقات کاهنمن و همکاران او سعی می کند بسیاری از جنبه های رفتاری انسان را توضیح دهد و این امر برای روشنگری وجوه رفتاری برای اقتصاد دانان اهمیت دارد، لیکن برجسته ترین بخش کار کاهنمن در نظریه اقتصاد مربوط به تحقیقات او برای حل معمای موسوم به تعارض اَلِی[19] است. مشخصاً معرفی اصل پرهیز از زیان بر اساس ویژه گیهای ذهن انسان را مهمترین هدیه روانشناسی به اقتصاد رفتاری می داند.
تعارض اًلِی مربوط به نشان دادن یک تناقض در ساختار نظریه مطلوبیت انتظاری است، که به اختصار بعداً توضیح داده می شود[20].
نظریه مطلوبیت انتظاری از دست آورد های نظری بسیار مهم اقتصاد در قرن بیستم تلقی می شود[21] که به ما کمک می کند رفتار های افراد و تصمیم گیری در شرایط عدم اطمینان را درک کنیم. برای مثال اینکه چرا مردم به خرید بیمه می پردازند و اینکه نرخ های بیمه منصفانه بر اساس ریسک پذیری و محاسبات بیمه گری چه میزان است. این نظریه، باب مطالعه در مورد ریسک و رفتار ریسک پذیر یا ریسک گریز از طرف انسان را گشود. نظریه مطلوبیت انتظاری بر اصول اولیه ای استوار است که اَلِی[22]، اقتصاد دان فرانسوی، تعارض برخی از آن اصول را نشان داد. کاهنمن و همکارانش نیز راه تفسیر و توضیح این تعارض را نشان دادند.
قبل از پرداختن به مطلب فوق ضروی است در مورد اثر خاص حوادث بد بر سازوکار شناختی ذهن توضیح داده شود. انسان ها اهمیت بیشتری به وجوه منفی و یا زیان در مقایسه با وجوه مثبت و یا فایده می دهند. این نیز از ویژگی تکاملی انسان ریشه می گیرد که وجه منفی رخداد ها و فرار از آنها جایگاه بر تری نسبت به وجوه مثبت و متمایل شدن و نزدیک شدن دارد. کاهنمن به یک آزمایش در مورد سیستم عصبی اشاره می کند. افرادی را زیر یک اسکنر مغز قرار می دهند و در مقابل آنها بر روی یک پرده، تصویر ساده از چهره وحشت زده فردی را نشان می دهند. این تصویر از این نظر ساده است که شکل کلی چهره و چشمانی بیش از حد باز شده را نشان می دهد. این تصویر برای مدت کوتاهی معادل دو صدم ثانیه نشان داده می شود و قبل و بعد از ان تصویر یک مربع سیاه یا سفید در مقابل فرد بر روی پرده نشان داده می شود. بلافاصله پس از ظاهر شدن تصویر چهره وحشت زده که، به دلیل مدت کوتاه ظاهر شدن بر روی پرده یعنی دو صدم ثانیه، برای چشم انسان قابل دیدن نیست بخش هائی از مغز که مر بوط به ترس و نگرانی است فعال می شوند و اسکنر فعالیت ان بخش ها را نشان می دهد. هنگامی که از شرکت کنندگان در این آزمایش پرسیده شد که چه تصویری را دیده اند، تمام شرکت کنندگان پاسخ داده اند که یک مربع سیاه یا سفید و اصولاً نسبت به دیدن چهره وحشت زده بی اطلاع بوده اند. در حالی که مغز انها آن را ثبت کرده است. این اطلاع از طریق یک عصب میانبر مستقیماً به بخش مربوط در مغز هدایت شده بدون اینکه از اعصاب بینائی عبور کرده باشد. سیستم عصبی و ذهن انسانها و حیوانات چنین طراحی شده که به خبر بد اهمیت و الویت بالا تری می دهد. این امر از نظر تکاملی برای فرار از خطر و تداوم حیات ضروری بوده است.
حال مجدداً به مسئله مطلوبیت انتظاری و تعارض الی باز می گردیم. در امور و فعالیتهای روزمره بسیاری(شاید تمام) رویکرد ها جنبه احتمالی داشته و تصمیم ها از ریسک برخوردارند. مثلاً صبح که از خانه به مقصد محل کار بیرون می آئیم با یک احتمال ممکن است دچار تصادف شویم، احتمالی وجود دارد که یک سرمایه گذاری جدید زیان آور شود و احتمالی وجود دارد که کشتی یک بازرگان در دریا غرق گردد و یا منزل و کار گاه دچار آنش سوزی شده و یا عمل جراحی ناموفق از آب در آید. یا اینکه با احتمالی یک ازدواج به طلاق منجر شود... در هر تصمیم، احتمالی برای فایده و احتمالی برای زیان وجود دارد. در این صورت تصمیم ها چگونه اتخاذ می گردند؟ برای راحتی بحث و صرفاً به عنوان تمثیل هر تصمیم را به یک لاتاری تشبیه می کنیم. مشاهده می شود که هر کدام از مثالهای ذکر شده مانند یک لاتاری است. اگر کشتی بازرگان به احتمال 5 درصد غرق یا دچار سانحه شود یک میلیون دلار از دست او رفته است. و اگر به احتمال 95 در صد به مقصد برسد مثلاً صد هزار دلار سود برای او حاصل شده است. در مورد اول زیان قابل ملاحظه ای متوجه بازرگان و در مورد دوم فایده ای برای او در این تجارت وجود دارد. این را می توان به صورت یک لاتاری تصور کرد که در آن 5 درصد احتمال باخت یک میلیون دلار و 95 درصد احتمال برد صد هزار دلار وجود دارد. همچنین است در مورد سایر مثالها.
برای این بازرگان محاسبه ارزش انتظاری این تجارت ( جمع حاصل ضرب احتمال در رقم هزینه یا فایده که برای این مسئله 40 هزار دلار است) کار ساز نیست. گرچه ممکن است احتمال زیان 5 درصد باشد لیکن در صورت وقوع آن بازرگان کلاً ورشکست می شود. به همین دلیل نیز اقتصاد دانان، به جای فایده انتظاری، مطلوبیت انتظاری این رویکرد را محاسبه می کنند. در سال 1947 ریاضی دان مشهور "جان فون نویمن" و یک اقتصاد دان به نام " اسکار مورگن استرن" اصول اولیه ای را پیشنهاد کردند که تحت آن می توان مطلوبیت انتظاری را به یک سنجه کمّی[23] تبدیل کرد. در مورد این اصول اولیه بود که اَلِی تعارض درونی آنها را نشان داد. به مثال زیر توجه کنید و سعی کنید پاسخ خود را به پرسشها ارائه نمائید: در زیر دو آزمایش قید شده که هر یک شامل دو لاتاری است که از بین این دو بایستی یکی را انتخاب کنید.
الف. از بین دولاتاری یکی را انتخاب کنید. لاتاری اول: 61 درصد احتمال بردن 520 هزار دلار و یا لاتاری دوم: 63 در صد احتمال بردن 500 هزار دلار.
ب. از بین این دو لاتاری نیز یکی را انتخاب کنید. لاتاری اول: 98 درصد احتمال بردن 520 هزار دلار و یا لاتاری دوم: 100 درصد احتمال بردن 500 هزار دلار.
این مسئله ای بود که الی در کنفرانس سال 1952 در پاریس به صاحب نظران مطرح در نظریه ریسک ارائه کرد و آنها نیز مانند بسیاری از خوانندگان ارجمند در مورد الف لاتاری اول (چون با احتمال های نزدیک به هم، ارزش انتظاری بالاتری دارد) و در مورد ب لاتاری دوم را انتخاب کردند (چون در آن دریافت 500 هزار دلار قطعی است و کسی حاضر نیست این دریافت قطعی را با شانس حتی دو درصد پاداش صفر جایگزین کند). این انتخاب دارای تعارض درونی اساسی است. چرا؟ چون هر دو آزمایش در واقع مشابه است و فقط در آزمون ب 37 درصد به احتمالها افزوده شده است. احتمالها نیز به نفع حالتی است که پاداش بزرگتر یعنی 520 هزار دلار را در بر دارد. علیرغم این، بین آزمایش الف و ب یک جابه جائی صورت می گیرد(در لاتاری الف مورد اول و در لاتاری ب مورد دوم انتخاب می شود) که خلاف منطق مسئله است. بسیاری سعی در یافتن راههای حل این معضل کردند و یکی از این راه حل ها راه حل یا توضیح روانشناسی بود که کاهنمن ارائه کرد.
طبعاً با توجه به نظریه روانشناسی که قبلاً ارائه شد که گریز از خطر را در رفتار انسان در مرحله اولویت بالاتر قرار می دهد می توان تعارض الی را درک کرد. او خود مثالهای زیر را برای توضیح ارائه می کند. خواننده گرانقدر متن بین موارد زیر تصمیم گیری کند:
در تصمیم اول. بین دو حالت انتخاب کنید: الف- دریافت فایده قطعی 240 دلار. ب- احتمال 25 درصد فایده 1000 دلار و احتمال 75 درصد دریافت هیچ.
تصمیم دوم. بین این دو حالت انتخاب کنید ج- زیان قطعی 750 دلار. د- 75 درصد احتمال از دست دادن 1000 دلار و 25 درصد احتمال از دست دادن هیچ.
در این مورد نیز اکثر افراد در تصمیم اول الف را به ب ترجیح می دهند و در تصمیم دوم د را به ج. کاهنمن استدلال می کند که جذابیت احساسی ما به فایده قطعی و گریز ما از زیان قطعی از عکس العمل های سیستم یکم است. نتیجه جالب اینکه بسیاری از مردم در دامنه های مربوط به فایده ریسک گریز هستند و در دامنه های زیان بار ریسک پذیر. برای مثال هنگامی که همه افق های زندگی تیره و همه یا اکثر شقوق نا مناسب باشد مردم ریسک پذیر می شوند و رفتار های خطر پذیری بیشتر مشاهده می شود. تصور کنید جوانانی که امکان یافتن شغل و معاش را در هر جهت محدود ببینند بیشتر آمادگی ارتکاب بزه کاری و خطر کرد را دارند. بخش قابل ملاحظه کتاب کاهنمن به کاوش این دست آورد در زمینه های مختلف اقتصاد از جمله بازار های مالی اختصاص دارد.
این تحقیقات نه تنها دامنه علم اقتصاد را توسعه داده بلکه نشان می دهد که روانشناسی نیز رشته ای جوال و دارای مبانی و نتایج پر قدرت بوده و قابل چشم پوشی نیست.
[1] . cognition
[2] . Daniel Kahneman, Thinking , Fast and Slow, Farrer, Straus and Giroux, New York (2011).
[3] . behavioral economics
[4] . intuition
[5] . Muller-Lyer illusion
[6] . priming
[7] .Association
[8] . Anchor
[9] . Affect heuristic
[10] . Neurology
[11] Antonio Damasio
[12] . surprise
[13] . statistical base rates
[14] . causal base rates
[15] . Baysian
[16] . pr(B|A)=pr(A|B) . pr(B)/ (pr(A|B).pr(B)+pr(A|~B).pr(~B)= 0.8x 0.15/(0.8x0.15+0.2x0.85) =0.41
[17] . hindsight
[18] . این نتیجه گیری بوسیله کسانی که در پژوهش نورولوژی( neurology) فعال بوده اند نیز تائید شده است. برای مثال (Michael S. Gazanninga ) از پیش کسوت های این رشته می گوید قسمت چپ مغز انسان وظیفه این داستان سرائی را به صورت دائمی به عهده دارد. پیوسته داستانی شسته رًفته و شامل جزئیات منسجمی در مورد زندگی ما می سازد و حتی بر اساس فرا بینش نیز گذشته را تغییر می دهد. این داستان است که شخصیت و آگاهی نسبت به خود را در ذهن ما ایجاد می کند. این نقال دائم در کار است مگر شاید زمانی که فرد در خواب عمیق باشد، برای این داستان سرائی از هر گونه اطلاعات ناقص یا حتی کاملاً غلط نیز استفاده می کند.
[19] . Allais paradox
[20]. در سال 1952 در یک کنفرانس پیرامون عدم اطمینان در پاریس او پرسشهائی را در مورد یک مسئله فرضی بین شرکت کنندگان- که پیش کسوت این رشته درجهان بودند- توزیع کرد و نشان داد پاسخ انها با اصول نظریه مطلوبیت انتظاری متضاد است. این تعارض به تعارض الی مشهور است و سر منشاء بسیاری از بحث ها و تحقیقات شده است.
[21] . این نظریه توسط جان فون نویمن و اسکار مورگنسترن در سال 1947 مطرح گردید.
[22] . Maurice Allais
[23] . cardinal measure