:
كمينه:۱۰.۷۹°
بیشینه:۱۲.۹۹°
به‌روز شده در: ۱۴ آبان ۱۴۰۳ - ۱۷:۰۳

فرهنگ و توسعه از دیدگاه زنده یاد دکتر حسین عظیمی، شخصیت ایرانی چگونه از طریق منافع شخصی خود با منافع عمومی، اجتماعی، ملی و توسعه ارتباط برقرار می کند

شخصیت ایرانی، همان است که از هرچه می تواند و می یابد، با نهایت چیره دستی و تیزهوشی استفاده می کند تا زندگی شخصی خود را راحت تر، غنی تر، با قدرت تر و کم مشکل تر کند. اگر جایی دچار مخمصه می شود بلافاصله به صورتگری متوسل می شود، از مخمصه که درآمد، عمل گرا و رفاه طلب می شود،شرایط را که مناسب دید قدرت خواه و ظالم می شود...
کد خبر: ۲۳۸۴۸
تاریخ انتشار: ۱۴ فروردين ۱۳۹۳ - ۱۳:۴۴
خبراقتصادی: مقاله حاضر، چکیده ای از دیدگاه های شادروان دکتر حسین عظیمی در مورد رابطه فرهنگ واقتصاد و توسعه است که از مجموعه آثار ایشان استخراج و جمع آوری شده و خلاصه آن از نظر مخاطبان گرامی می گذرد و نکته جالب این مقاله رابطه شخصیت ایرانی و منافع شخصی او با منافع عمومی و ملی و توسعه است و این سوال مطرح است که چرا ایرانی به منافع شخصی بسیار اهمیت می دهد و چهره عمومی خود را در کوچه و بازار و خیابان و هشتی ورودی خانه ها به شکل ساده تری نمایش می دهد؟:



باورهای عمده فرهنگی مناسب توسعه که می‌توانند علم محوری و انسان محوری را درونی کنند، عبارتند از: 1- حاکمیت نگرش علمی بر باورهای فرهنگی جامعه، 2- باور فرهنگی به برابری انسان‌ها، 3- باور فرهنگی به لزوم احترام به حقوق دیگران، 4- باور فرهنگی به لزوم نظم‌پذیری جمعی، 5- باور فرهنگی به آزادی سیاسی، 6- باور فرهنگی به لزوم توجه معقول به دنیا و مسائل مادی مربوط به آن[103]
توسعه اقتصادی الزاماً نیازمند هویت مستقل فرهنگی است. هیچ کشور‌ی بدون داشتن هویت مستقل فرهنگی توسعه پیدا نکرده است. علت هم این است اگر انسان‌ها را از فرهنگ تهی کنید مثل درختی می‌شوند که ریشه‌اش قطع شده باشد. این درخت نمی‌تواند روی پا بایستد و ریشه‌ای جدید هم فوراً ایجاد نمی‌شود. پس وجود هویت مستقل فرهنگی برای توسعه اقتصادی لازم است.
هنر برنامه‌ریز توسعه و هدایت کننده جامعه این است که در فرهنگ جامعه خود جستجو کند و اجزای مناسب را بیابد و آنها را تعریف و تقویت نماید و اجزای نامناسب را به تدریج تضعیف کند.
یکی از نقش هایی که فرهنگ به عهده دارد، این است که انسان ها را با هم آشنا می کند. انسان ها علی الاصول از ناشناخته ها می ترسند. فرهنگ نقش آشناسازی را به عهده دارد. در یک کلام فرهنگ پس از این که به وجود آمد، نقش سیستم دفاعی جامعه را به عهده می گیرد. بحث اساسی که در رابطه با فرهنگ توسعه وجود دارد، در این مقوله است که فرهنگ در حقیقت نقش اساسی دفاع از سیستم اجتماعی را به عهده دارد و در جریان تحول توسعه که یک تحول تاریخی است، الزاماً توسعه با تهاجم فرهنگی درونی مواجه می شود. این نکته ای است که ما کمتر به آن توجه می کنیم.[104]
بیش از صد سال قبل یک فیلسوف ژاپنی، این سؤال اساسی را برای جامعه‌ی ژاپن آن زمان مطرح می‌کند که به لحاظ فرهنگی آیا باید از غرب تقلید کنیم یا سنت‌های ژاپنی را حفظ کنیم، کدام یک از این دو، ما را به توسعه می‌رساند؟ جوابی که داده بود و ژاپنی‌ها به کار گرفته‌اند، جوابی است که هم آن زمان درست بوده و هم‌اکنون. جواب این است که: نباید مقلد غرب باشیم و همچنین نباید به سنت‌های خودمان بچسبیم. ما باید روح تمدن جدید را در کالبد فرهنگ ژاپنی تزریق کنیم. از دید او این روح تمدن جدید همان مفاهیمی است که مورد اشاره ما نیز هست یعنی علم باوری و انسان باوری، یعنی ما باید به دنبال علم باوری و انسان باوری در فرهنگمان باشیم اگر چیزی را در این راستا باید تغییر داد، تغییر بدهیم و اگر چیزی را نباید تغییر داد، تغییر ندهیم. اگر این کار را بکنیم خواهیم دید که علی‌رغم همه‌ی مشکلات، در مسیر توسعه قرار گرفته‌ایم."[105]
"فرهنگ این فرشته نگهبان جامعه قدیم، کم‌کم به حکومتی غیراستدلالی تبدیل می‌شود؛ و چون از نیازهای اساسی و بنیادین زندگی انسانی برخواسته است، حکومتی است بر قلوب و روان انسان‌ها و لذا نه تنها حکومتی است پذیرفتنی، بلکه مطلوب و مورد احترام همگان است. این مجموعه از باورها با قدرت تمام بر زندگی ما انسان‌ها حکومت می‌کند. ولی همین فرهنگ که زمانی فرشته نگهبان جامعه بود، در فرآیند توسعه سدی است محکم در مقابل هر تحول. [به ویژه در کشورهایی مانند ایران که دارای سابقه دو بار تمدن‌های کهنِ سنتی هستند.]به این ترتیب در مراحل توسعه هر کشور، که فرآیندی در جهت تغییر اساسی شالوده‌های اصلی زندگی است، فرهنگ شمشیر جدال برمی‌کشد،‌ لشکرها می‌آراید و به مقاومت برمی‌خیزد. در این میان انسان‌های جامعه برای ثبت نام در لشکر این تهاجم فرهنگی فراخوانده می‌شوند تا با شمشیرهای کشیده به مصاف لشکر نوسازی برخیزند. اما صفوف لشکریان نوسازی را نیز همین آدمیان تشکیل داده‌اند! همین است که شمشیر این "تهاجم فرهنگی" شمشیری به واقع دو لبه است. طی این مصاف انسان‌ها خود بر خویش ضربه می‌زنند و درد و زخم حاصل از این ضربات را از طریق سرازیر شدن در مسیر "بریدگی فرهنگی" به اجبار تحمل می‌کنند. بدیهی است که هرچه این سدمحکم‌تر، و به عبارتی هرچه فرهنگ یک جامعه قوی‌تر و غنی‌تر باشد، فرایند توسعه و نوسازی آن جامعه با مقاومت جدی‌تر روبه رو خواهد شد و سرعت حرکت توسعه ای آن جامعه کندتر می‌شود. "
"در این مصاف که فرهنگ از طرفی و نیروهای نوسازی از سوی دیگر در میدان هستند، نهایتاً باید سرنوشت جنگ تعیین شود. آنچه مشخص است این که در دنیای معاصر نیروهای نوسازی قدرتمندتر از آن هستند که کاملاً مغلوب و از صحنه خارج شوند. اما نیروهای مقاومت فرهنگی نیز می‌توانند به اندازه کافی قدرتمند باشند و به نبردی جانانه بپردازند. ولی در این شرایط و در نهایت این جنگ، هیچ نیروی پیروزی باقی نمی‌ماند. دشت‌های سوخته، آبادی‌های ویران، انسان‌های رنج دیده، مصیبت کشیده،‌ مفلوک و سرگردان تنها یادبود دوران گذشته چنین جامعه‌ای است. به عبارت دیگر، در این شرایط، جامعه کهن منهدم می‌شود ولی جامعه نو شکل نمی‌گیرد. فرایند توسعه همواره در انهدام جامعه قدیم موفق شده است ولی در سازندگی جامعه نو عمدتاً پیروز نیست و اضمحلال و فروپاشی جامعه اجتناب‌ناپذیر است. اما این نابودی نهایی، سرنوشت محتوم تمام جوامع توسعه‌یافته نیست. در برخورد قوای مقاومت فرهنگی جامعه قدیم با نیروهای نوسازی می‌توان شرایطی را نیز در پیش‌رو داشت که به دلایل مختلف"مقاومت فرهنگی جامعه کهن" بسیار ضعیف و سازندگی نیروهای نوسازی به مراتب بیشتر باشد. در این شرایط، فرهنگ قدیم در همان مراحل اولیه به تسلیمی موقرانه برای تزریق خونی جوان بر پیکر فرتوت جامعه تن می‌دهد و حرکت نوسازی جامعه در بستری تازه از تحولات پیش می‌رود. اگرچه در این حالت تسلیم نیروهای فرهنگی نیز، بریدگی‌های فرهنگی و مصیبت‌های ذی‌ربط اتفاق می‌افتد. اما با این همه در انتهای مسیر،‌ جامعه‌ای تازه شکل‌گرفته و مجموعه‌ای تازه از باورهای فرهنگی در انتظار جامعه و مردم است. البته این درگیری می‌تواند طولانی و فرسایشی بشود که نتیجه این حالت جامعه فرسوده و مضمحل است. "این دو گروه با هم دشمن نیستند . اگر بودند مشکل راحت‌تر حل می‌شد. بلکه با یکدیگر و زندگی هم بیگانه‌اند و مهم آنکه مفاهیمی مانند دوست، بیگانه و ... را فرهنگ برای ما تعریف می‌کند. به هر حال بین این دو نیروی فرهنگی آنقدر درگیری پیش خواهد رفت تا یکی بر دیگری تسلط فرهنگی بیابد. 
"کشور ما ایران، علیرغم سابقه دیرینه در ساختن تمدن بشری و با وجود غنای فرهنگی و اعتقاد به نگرش انسان‌ساز و تمدن‌آفرین اسلامی، به دلایل گوناگون از پیمودن مسیر تمدن سازی جدید عقب مانده است. در نتیجه بر خلاف عصر پرچم‌داری تمدن باستان و نیز برخورداری از پشتوانه غنی فرهنگ اسلامی، متأسفانه اغلب هویت وعزت ملی و مذهبی خود را در پای "بت تقلید جاهلانه" رویه‌های نامربوط تمدن جدید صنعتی، قربانی کرده‌ایم ... این مسئله تا آن حد پیش رفته که حتی در زبان فارسی وقتی از کلمه "نو" سخن به میان می‌آوریم به طور تلویحی مفهوم "خوب" هم به ذهنمان می‌آید و یا وقتی کلمه "قدیمی" را می‌شنویم برای‌مان مفهوم مستهلک شده، بد و از بین رفته برایمان تداعی می‌شود. این نکته نشان می‌دهد که ما تا چه حد در فرآیند گم کردن "خود" پیش رفته‌ایم. به این اعتبار است که اگر چیزی قدیمی است باید دور انداخته شود، اگر چیزی نو است باید کوشید آنرا به دست آورد. این نگرش باعث می‌شود که توان‌های خودمان را فراموش کنیم و به دیگران متکی شویم. تاکید می‌کنم منظور من از بازگشت به خود به این مفهوم نیست که همه چیز گذشته و حال ما عالی است و باید حفظ شود…
وقتی به معماری تمدن کهن ایرانی و " به معماری سنتی ایران می‌نگریم و مثلاً پا به خانه‌های بازسازی شده کاشان، چون خانه بروجردی، طباطبایی و عباسیان می‌گذاریم خود را در میان بخشی قابل توجه از رمز و راز زندگی کهن ایران می‌یابیم، مثلاً می‌بینیم که برای رسیدن،باید از کوچه های نسبتاً باریک با دیوارهای گلی عبور کرد، و در این عبور نمی‌توان اثری عمده و قابل توجه از شکوه و عظمت معماری نهفته در بطن این خانه‌ها را ملاحظه کرد.
پس از گذر از این نوع کوچه‌هاست که به در و سردر نسبتاً ساده این خانه‌ها می‌رسیم. قدم در هشتی ورودی می‌گذاریم و حالا با آرامش،‌ جزئی محدود از زیبایی درون خانه در اختیارمان قرار می‌گیرد ولی هنوز جزئی بسیار ناچیز و محدود که شاید نباید غافلگیرمان کند!
بعد وارد دالآن نسبتاًدراز، کمی باریک، پر پیچ و خم، و با شیبی ملایم می‌شویم. از این دالان تودرتو هم بابد گذر کنیم تا ناگهان پا به داخل حیاط بگذاریم. اکنون زیبایی خیره کننده فضاسازی حیاط با حوض آب بزرگ و درخت کاری‌ها و نماسازی‌های اطراف خانه به ناگاه خود را می‌نمایانند و گویی با شرم و حیای "ویژه ایرانی" تمام عظمت خود را "بدون تظاهر" به رخ بیننده می کشند و در یک لحظه انسان منکوب می سازند و از ثریای آسمان به پهنه خاک می آورد. انسان مغلوب شده در همین لحظه با چه آرامشی این شکست غرور انسانی خود را می‌پذیرد و با ه سکون و لذتی در زیبایی این محوطه مسکونی غرق می‌شود. حالا اول کار است...
... چگونه معمار ایرانی(بخوانیم اقتصاددان، سیاستمدار، مهندس و ...)، با ظرافت تمام دالان پرپیچ و خمی را طراحی کرده که با شیب مختصر و بدون توجه ویژه ی شخص "عابر" و ساکن" او را به گودال خانه ببرد و به علاوه که با بحث "خلوت"و "خالی از اغیار بودن" خانه، همین دالان پرپیچ و خم از این نکته لوگیری کند که با بازکردن در خانه تمام رمز و راز درونی منزل آشکار شود و..."
این همه سیر و سیاحت در مظاهر معماری و خانه‌سازی مدن کهن ایرانی است که انسان را به اندیشه و تفکر وامی‌دارد که آیا شخصیت واقعی انسان ایرانی نیز پر رمز و راز نیست؟ آیا برای کشف شخصیت واقعی انسان ایرانی نیزباید همچون کشف معماری او، ابتدا از کوچه‌های تنگ و باریک و گلین و بدون نمود عظمت زیبایی گذر کرد، به در و هشتی رسید، از دالانی پیچ در پیچ عبور کرد و به زیبایی رسید؟آیا پس از همه این "گذر و عبور" شخصیت درونی انسان ایرانی به همان نسبت  معماری درون‌گرای سنتی، زیباتر از نهادهای بیرونی آن است؟ یا شایدبوده است و امروز دیگر نیست؟!" "در این زمینه و در نوشته های اخیر می‌بینیم که انسان ایرانی را به گونه‌ای خاص تعریف کرده‌اند که" ما مردمی هستیم هوشمند، واقع‌بین، گاه سرسخت و لجباز، معمولاً کم‌کار و نیازمند انگیزه حرکت، فن ساز در حد نیاز، انسان‌گرا در حدی اغراق‌آمیز، کم انضباط و نیازمندفشار برای نظم‌پذیری، تا حدی مبتکر، بیش از حد صوفی منش، شکیبا و رحیم، باطناًمغرور، قاطعانه نیازمند رهبری و فرماندهی عادل و دادگستری نیرومند،‌ و شاید مایل وعلاقمند به سازمان‌های پنهانی ..."[108]  آیا واقعا این شخصیت فردایرانی به مفهوم شخصیت کهن تاریخی اوست؟ در همین رابطه است که انسان سریعا به اندیشه در باره شخصیت فرد ایرانی ترسیم شده در کتاب مشهور حاجی بابای اصفهان نیزمی پردازد که فقط می توان او را شخصیتی همه فن حریف و بدون هیچ اصل و نسبی جز حفظ منفعت شخصی توصیف کرد. یعنی که بر این اساس، شخصیت ایرانی، همان است که از هرچه می تواند و می یابد، با نهایت چیره دستی و تیزهوشی استفاده می کند تا زندگی شخصی خود را راحت تر، غنی تر، با قدرت تر و کم مشکل تر کند. اگر جایی دچار مخمصه می شود بلافاصله به صورتگری متوسل می شود، از مخمصه که درآمد، عمل گرا و رفاه طلب می شود،شرایط را که مناسب دید قدرت خواه و ظالم می شود...
لحظه ای به تصورات ما درباره خویش و درباره همسایگانمان بیندیشید. چه می یابید؟ آیا در تصور ما، در تمامی قاره هند، در آسیای میانه، در خاورمیانه، در آفریقا، در آمریکای لاتین و در جنوب اروپا کشوری هست که در مقابل ما اهمیتی داشته باشد؟ البته ما مجبور شده ایم بپذیریم که ژاپن و چند کشور اروپای شمالی و یکی دو کشور قاره آمریکا کمی از ما جلو زده اند ولی چه باک این کشورها نیز دارای فرهنگ و تمدن نیستند و پیشرفتشان متکی بر تکنولوژی و نظم کار است  و بس. لذا کافی است که تنها بخواهیم، در آن صورت به سرعت از همه آن ها جلو خواهیم زد و ما هم کشوری توسعه یافته خواهیم بود. البته با ( تمدنی کهن) و تاریخ ساز..
 دکتر حسین عظیمی، به کوشش خسرو نورمحمدی، اقتصاد ایران: توسعه، برنامه ریزی، سیاست و فرهنگ، نشرنی، 1391.