دکتر حسین عظیمی ضمن تسلط و شناخت تئوری های علمی جوامع دیگر، خود دارای مکتب فکری خاصی بود که منبعث از شناخت واقعیات و قانونمندی های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی ایران بود. دوم اینکه عظیمی انسانی به شدت اخلاقی و نه تنها متعهد به سرنوشت کشور بلکه به همه مراجعین، دانشجویان و ... بود.
خبراقتصادی: در سالهای 72-1371 به عنوان استاد مدعو به دانشگاه آکسفورد رفت و به رغم پیشنهاد ادامه کار از سوی آکسفورد، بعد از یک سال به ایران بازگشت. گفته بود: ترجیح دادم به کشور خود بازگردم و در آب و خاک وطنم و در آغوش فرهنگ و فضای ایرانی زندگی کنم.
عظیمی در هر مسئلهای، بلافاصله به ظرف و قالب اجتماعی، تولد و سیر تحول آن مفهوم و آثارش در جامعه محل پیدایش میپرداخت.
مطالعات فراوان او در مورد نظرات، تحولات و قانونمندیهایی اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی در مراحل سنتی، در حال گذر و توسعهای جوامع صنعتی به شناختش از عامل مربوطه کمک میکرد. نکته مهم این که عظیمی ضمن شناخت و تعریف این سه جامعه، روابط بین متغیرها، نهادها و ساختارهای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی آنها را مشخص میکند. توجه شود که عظیمی در این شناخت و بررسی، پایههای پیدایش و تحول کشورهای توسعهیافته را فرهنگی شدن اندیشۀ انسانمحوری و علم محوری میداند و معتقد است پایهها و شرایط جهان صنعتی را باید از دید این دو محور دید و بررسی کرد، در غیراین صورت نمیتوان تصویر واقعبینانهای از تحولات آنها داشت. جهان صنعتی به طور مداوم در حال متناسب سازی بنیانهای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی خود با این دو محور و حذف و تضعیف سایر محورها است. از اینجاست که عظیمی به عنوان یک اقتصاددان دیدگاهی جامع و البته متفاوت نسبت به ساختارهای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی پیدا میکند.[1]
در چارچوب مکتب فکری عظیمی عاملی خارج از توسعه و به عبارتی تمدن سازی جدید نیست. به عبارت روشنتر او معتقد است تمدن جدید همه شالودهها و بنیانها را تغییر میدهد، پس در این فرآیند هر متغیر، نهاد، ساختار و ... جای خود را در پازل توسعه و تغییرات گذر تمدنی دارد. به عبارتی اگر همه چیز در فرآیند توسعه تغییر میکند، پس هر مورد و هر تغییری به توسعه مرتبط میشود.
از ویژگی های برجسته عظیمی داشتن یک مکتب فکری بود بطوریکه این توانایی ها همواره داشت تا اولاٌ هر موضوع اعم از اقتصادی و غیر اقتصادی در پازل مکتب فکری توسعه ببیند و ثانیاٌ ارتباط و قانون مندی های میان این مجموعه عوامل را به یمن مطالعات قبلی، شناخت اقتصادی اجتماعی جهانی و ایران شناسایی و یا تشخیص اولیه دهد. بارها در جلسات کاری و مباحثات ملاحظه کردم حتی مباحثی را که دیگران از عظیمی مطالعات بیشتری داشتند به راحتی با مفهومی نو و در چهارچوب همه متغیرهای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی می دید.
به راحتی برای هر موضوعی به دیگران وقت می داد و مشتاقانه دانشجویان را هدایت و تشویق می کرد.
در حسین عظیمی چه در زمان دانشجویی و چه همکاری هیچگاه نشانه ای از غرور ندیدم و بالعکس تواضع و اشتیاق به آموزش در ایشان زیاد بود.
کافی بود از عظیمی سوالی می شد، آنگاه اشتیاق، بی تابی و دلسوزی او برای پاسخگویی آشکار می شد.
معمولاً هر پاسخ حسین عظیمی به سوال کننده ما را وارد دنیایی کاملا نو و متفاوت از اندیشه قبلی امان می کرد. دنیایی هم علمی و هم انسانی. در نوشته های ایشان نیز همین روش علمی انسانی رعایت می شود. شاید درست این باشد که مکتب عظیمی را مکتب علمی-انسانی یا مکتب علمی-انسانی توسعه بنامیم.
تاکید می شود عظیمی را باید از دو دیدگاه شناخت در غیر اینصورت به طور کامل و به درستی نمی توانیم او را بشناسیم و از دانشش استفاده کنیم.
اول اینکه دکتر حسین عظیمی ضمن تسلط و شناخت تئوری های علمی جوامع دیگر، خود دارای مکتب فکری خاصی بود که منبعث از شناخت واقعیات و قانونمندی های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی ایران بود. دوم اینکه عظیمی انسانی به شدت اخلاقی و نه تنها متعهد به سرنوشت کشور بلکه به همه مراجعین، دانشجویان و ... بود.
عظیمی مطالعات مناسبی در مورد ساختارهای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی کشور داشت؛ لذا در چارچوب تحلیلی خود همان متغیر، مسئله یا نظریه را که در محل پیدایش از جمله دنیای صنعتی بررسی کرده بود در بستر اقتصاد ایران از جنبههای (ظرف و قالب اجتماعی[2]) فرهنگی، اجتماعی و سیاسی تحلیل و بررسی میکرد. سؤال او این بود که آیا قانونمندیها و عوامل موثر این مسئله در شرایط "متفاوت در حال گذر ایران" همان نتایج را به ارمغان خواهد آورد یا خیر؟ ضمناً عظیمی مطالعات مناسبی از شرایط مختلف جامعه ایران داشت که در ترکیب با شناخت تئوریها میتوانست تبیین و تعاریف جدیدی نیز ایجاد کند. به ویژه این که در قالب نظریه توسعه جامع او، رابطه هر متغیر اقتصادی یا غیراقتصادی با سایر عوامل اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی را در فرآیند توسعه بررسی میکرد. از این رو عظیمی در تحلیلهایش به تفصیل به آثار عواملی چون نهاد رسانههای جمعی، مراکز تحقیقات، قوه قضائیه، آموزش و پرورش، فرهنگ، بودجه، نهاد سیاسی و غیره بر یکدیگر و اقتصاد و توسعه توجه داشته و به بررسی و تبیین آنها برای توسعه ایران میپردازد.
عظیمی معتقد است که ما در حال حرکت از یک تمدن به تمدن دیگر هستیم و در این جریان تغییر تمدنی، مفاهیم مورد استفاده ما تلفیقی از مفاهیم سنتی، مبهم و غیر علمی و حتی تقلید نادرست از جوامع صنعتی است؛ لذا وظیفه اصلی متخصصین در ابتدا باز تعریف این مفاهیم و واژهشناسی آن است. [3] میگوید: "نگرش ما به مفاهیم نگرشی علمی نبوده و غیر دقیق است. در عین حال میدانیم که در تحلیل نهایی، اندیشه و تفکر است که بر زندگی ما حاکم میشود. اندیشه و تفکر هم در قالب مفاهیم قابل شکلگیری و بیان است. اگر مفاهیم غیر دقیق باشد، اندیشه و تفکر ما دچار مشکل خواهد شد و اگر چنین شود الزاماً زندگی ما دچار مشکل خواهد گردید. یعنی تأکید میکنم که به نظر بنده ما در مورد مفاهیم دچار مشکل هستیم. به این معنی که هنوز اهمیت بحث و بررسی دقیق مفاهیم را آن گونه که باید درک نکردهایم و لذا بدون توجه به محتوای واقعی و علمی، این مفاهیم آنها را در زندگی روزمره به نحو گسترده به کار میبریم. بعد هم که دچار مشکل شدیم که حتماً میشویم، تعجب میکنیم که چه شد که دچار مشکل شدیم؟ ما که حسن نیت داشتیم، تلاش فراوان کردیم، زحمت زیاد کشیدیم، باز هم مشکل حل نشد ... و لذا باید برای حل مشکل به دنبال اندیشه و تفکر و به دنبال مفاهیم بازگردیم و به این صورت، لازم مینمایدکه در همه مفاهیم مرسوم جامعه تردیدکنیم[4]. "
تواضع دکتر حسین عظیمی نسبت به دانشجویان و کارکنان و مراجعین زبانزد بود.
سرکلاس های درسش دانشجویان آزادانه هر سوال را ارایه می کردند و چه راحت با سوالات مختلف دیدگاه های او را حتی نقد کرده و به مخالفت می پرداختند و عظیمی علاوه بر توان بالای علمی با احترام فراوان به آن ها پاسخ می داد. ویژگی های اخلاقی عظیمی بسیار ممتاز بود.
دکتر عظیمی نگرش عمیقی نسبت به جنبه های مختلف فرهنگ ایران داشت بطوریکه در نوشته های مختلف او شدت علاق او به آثار مادی و معنوی فرهنگ کشور مشهود است. او ضمن توجه به جنبه های لازم جدید فرهنگی، نگران تضعیف بخش های هویتی فرهنگ کهن کشور بود. شرط اصلی او این بود که برای توسعه باید دو اصل انسان محوری و عمل محوری را در فرهنگ خود تقویت کنیم ولی هر جا فرهنگ ما با این دو محور همخوانی نداشت با حفظ اصل هویت مستقل فرهنگی جامعه ایرانی نسبت به تغییر و اصلاح آن ها اقدام کنیم.
در همین رابطه می بینیم که در مورد معماری کهن ایران گفته است: این درحالیست که وقتی به معماری تمدن کهن ایرانی و " به معماری سنتی ایران مینگریم و مثلاً پا به خانههای بازسازی شده کاشان، چون خانه بروجردی، طباطبایی و عباسیان میگذاریم خود را در میان بخشی قابل توجه از رمز و راز زندگی کهن ایران مییابیم، مثلاً میبینیم که برای رسیدن، باید از کوچه های نسبتاً باریک با دیوارهای گلی عبور کرد، و در این عبور نمیتوان اثری عمده و قابل توجه از شکوه و عظمت معماری نهفته در بطن این خانهها را ملاحظه کرد. پس از گذر از این نوع کوچههاست که به در و سردر نسبتاً ساده این خانهها میرسیم. قدم در هشتی ورودی میگذاریم و حالا با آرامش، جزئی محدود از زیبایی درون خانه در اختیارمان قرار میگیرد ولی هنوز جزئی بسیار ناچیز و محدود که شاید نباید غافلگیرمان کند! بعد وارد دالآن نسبتاً دراز، کمی باریک، پر پیچ و خم، و با شیبی ملایم میشویم. ناگهان پا به داخل حیاط میگذاریم. اکنون زیبایی خیره کننده فضاسازی حیاط با حوض آب بزرگ و درخت کاریها و نماسازیهای اطراف خانه به ناگاه خود را مینمایانند. در یک لحظه انسان منکوب میشود و انسان مغلوب شده در همین لحظه با چه آرامشی این شکست غرور انسانی خود را میپذیرد و با چه سکون و لذتی در زیبایی این محوطه مسکونی غرق میشود. حالا اول کار است…این همه سیر و سیاحت در مظاهر معماری و خانهسازی تمدن کهن ایرانی است که انسان را به اندیشه و تفکر وامیدارد که آیا شخصیت واقعی انسان ایرانی نیز پر رمز و راز نیست؟...
دکتر عصاری از خویشاوندان عظیمی تعریف می کند که تعدادی از جوانان آران در یکی از مساجد خواستند دکتر عظیمی در باره حضرت ابوالفضل(ع) سخن بگوید. عظیمی ضمن ارایه توضیحاتی تاکید کردند که ویژگی های حضرت برای یک جامعه دینی و اخلاقی بسیار مهم است و باید جامعه ایران در تقویت این خصائل و تقویت فرهنگی آن ها به عنوان یک سرمایه دینی و فرهنگی کوشا باشد.
از سال 1381 به بیماری سرطان مبتلا شده بود و نیاز به استراحت داشت ولی بر خلاف توصیۀ پزشکان، دوستان و خانواده به عنوان معاون سازمان مدیریت و برنامهریزی و رئیس مؤسسۀ عالی آموزش و پژوهش مدیریت و برنامهریزی مشغول به کار شد.
در کنار نگرش عظیمی به علم اقتصاد، نگاه به جامعه و انسانها از جایگاه خاصی در روششناسی او برخوردار است. قطعاً علاقه دکتر عظیمی به وضعیت کنونی و آتی جامعه خود انگیزه فراوانی برای تلاشهای او ایجاد کرده بود. تأکید او بر حفظ هویت خودی تک تک افراد جامعه حکایت از نگاه انسانی او بود.
عظیمی به کاربردی و بومیکردن علم اقتصاد توجه و اهتمام داشت، شخصیتی مسئولیتپذیر و اخلاقگرا بود. با دیگران مهربان و صمیمی برخورد میکرد و در عین حال روحیهای دل پذیر و امیدوار داشت. ساده بود و ساده صحبت میکرد، گرم و صمیمی، و اخلاق پاک و خودمانی سنتی روستایی را حفظ کرده بود. تا زمانیکه بحث علمی را آغاز نمیکرد، نمیشد در پوشش، رفتار و گفتارش اثری از جایگاه علمی و مقام و غیره دید و حتی هنگام بحث نیز صمیمانه برخورد میکرد. علیرغم جایگاه استادی، سوابق و توان بالای علمی همیشه به بحثهای اقناعی روی میآورد و ساعتها برای مخاطبین و دانشجویانش عاشقانه وقت میگذاشت تا پاسخی قانع کننده و علمی ارائه کند. دغدغۀ توسعه کشور و منافع اجتماعی آن بر منافع شخصی او سایه انداخته بود.
دکتر عظیمی در نگرش فلسفی خود جامعة مطلوبی را مد نظر قرار میداد که دانش اقتصاد تنها بخشی از آن را میتواند تأمین کند. بنابراین به همتاهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در ساختن این جامعه بهتر (جامعه توسعه یافته) توجه میکرد.
عظیمی نگرانیهای خود را نسبت به هویت انسانی و اجتماعی جامعه همه جا مطرح میکرد. «در تمدن جدید اصل بر برابری، آزادی و اصالت فرد است و هویت یگانة هیچ انسانی نباید مورد تهاجم قرار گیرد. اگر این تهاجم صورت گیرد، تمدن جدید قابل ساخته شدن نیست. ظرفیت تمدن جدید متکی بر تک تک انسانهاست. یعنی اگر ما بتوانیم شرایط شکوفایی انسانهایمان را فراهم کنیم، توسعه در کشور ما هم اتفاق خواهد افتاد و اگر نتوانیم، اتفاق نخواهد افتاد.»[5]
علاوه بر ویژگیهای دکتر عظیمی در روش شناسی علم اقتصاد که او را به عنوان یک نظریهپرداز و صاحب مکتب اقتصادی معرفی میکند. تأثیر ویژگیهای شخصیتی ایشان نیز در کنار او به انسانها و جامعه انسانی در شکلگیری نگرش و مکتب منتخب او بسیار مهم میباشد. به طور اجمال ویژگیهای مهم شخصیتی دکتر عظیمی را اعم از آنهایی که خود درک نموده و یا دوستان و آشنایان اظهار داشتهاند برمیشمارم: 1- علاقه به سرنوشت جامعه 2- فروتنی و تواضع در مقابل افراد مختلف با درجات کاملاً متفاوت اقتصادی، اجتماعی و سیاسی 3- هوش سرشار 4- صمیمیت در رفتار 5- گذشتن از منافع و فرصتهای شخصی برای ایجاد منافع و فرصت برای جامعه 6- علاقه فراوان به تدریس و انتقال دانش و آموختههای خود به دیگران 7- خلاقیت و نوآوری 8- توان سادهسازی مفاهیم پیچیده 9- نه خود کمبین و نه مغرور 10- شجاعت در ارائه نظریات 11- اعتقاد به برابری انسانها و احترام به تک تک آنها 12- ترجیح منافع ملی به منافع شخصی.
" عظیمی اینگونه تحلیل و نتیجهگیری میکند: اقتصاد ما در صد سال گذشته نه تنها همواره دچار ضعف و بحران بوده، بلکه هیچگاه (به جز چند سال، آن هم به دلیل عواملی خارج از اقتصاد) قدرت تأمین نیازهای مردم را نداشته است. یعنی اگر مجموعاً سالهای 1352 تا 1360 را استثنا بگیرید در تمام سالهای باقیمانده صد سال گذشته وضعیت اقتصادی ایران همیشه این گونه بوده که مردم زحمت فراوانی میکشند ولی نهایتاً نتیجه این تلاش و زحمت، یعنی تولیدی که حاصل میشود محدود است و برای تأمین نیازها کفایت نمیکند و لذا مردم در محرومیت باقی میمانند. همچنین بررسیهای مقایسهای بازدهی اقتصاد ایران در مقایسه با کشورهای توسعهیافته از 1.5 درصد تا حداکثر 8 درصد را نشان میدهد. "به همین دلیل است که برای مثال در صنعت قالیبافی 35000 ساعت کار خودمان را که مربوط به دنیای سنتی است با 16 ساعت کار نوین دنیای صنعتی عوض کردهایم." به این چه باید گفت؟ این محرومیتها ناشی از چیست؟ سؤال این است که چرا داستان ما در ایران همان داستان "بازی با حاصل جمع صفر" است، و حاصل تلاشهای فراوان مردم، مدیران و مسئولین ما بسیار محدود!؟ برای مثال، امسال) سال 1381(بر اساس برآوردها سوئیس 40 هزار دلار تولید سالانه خواهد داشت و ایران 1500 دلار، بحث توسعه مطالعه و بررسی پیرامون این تفاوت عظیم است. بحث توسعه، تغییرات کوتاه مدت یا تغییرات درآمد ملی نیست، اقتصاد کلان روی این تغییرات بحث میکند. ولی اقتصاد توسعه به شما میگوید که این شکاف عظیم چرا وجود دارد. یعنی ما چرا 1500 دلار در سال تولید سرانه داریم و سوئیس 40 هزار دلار در سال تولید سرانه دارد؟ و راه حلها چیست؟ [در عین حال باید تاکید کرد که در این شرایط، حل مشکلات اقتصادی ایران وابسته به داروها و غذاهای تزریق شده قبلی نیست. به عبارت دیگر، نمیتوان امیدوار بود که مثلاً با بهبود وضعیت در بخش نفت و تأمین چند میلیارد دلار، مسائل ما حل شود، یا نمیتوان با گسترش بیشتر دانشگاه به این مهم دست یافت، سیاستهای پولی و مالی تازه نیز نخواهند توانست این مشکل را حل کنند. این راهحلها، تماماً در شرایط خاص ایران ما آزموده شدهاند و مرض را درمان نکردهاند. نه این که این عوامل مهم نیستند، نه، بحث این است که بیمار ما از مشکلات اساسیتری رنج میبرد که قدرت جذب صحیح این داروها را ندارد، پس تجویز این داروها آثار لازم را در سالمسازی اقتصاد ایران بر جای نمیگذارد. ".
البته عظیمی بارها شباهت یا قرابت دیدگاه خود را با دیگر مکاتب فکری و نظرات سایر دانشمندان خارجی تایید میکند، ولی همواره تاکید میکند ساختار و تحلیلهای نهایی نظرها متعلق به خودش است. ولی به ندرت در مقالاتش به منابع و مأخذ ارجاع میدهد و همچنین به دنبال چاپ مقالههای خود در مجلههای علمی داخلی و بینالمللی که اخذ امتیازهای آن برای هر استاد و محققی مهم است، نبود؛ و حتی تلاش برای چاپ مقالههای مشترک با دانشجویانی که راهنما یا مشاور پایاننامه دکتری و فوقلیسانسشان بود، نکرد. برای پاسخ به این سؤال متن یکی از مصاحبههای ایشان ارایه میشود: "سؤال: آیا این عامل که جنابعالی اشاره کردید به نگرشهای"وبری"[6] نزدیک نیست که عامل تحول را بیشتر فرهنگی میداند؟ پاسخ دکتر عظیمی: تصور بنده این است که باید در این نوع بحثها در حد ممکن از ذکر اسامی اشخاص احتراز کرد. بنده در اکثر بحثهایی که با رسانههای گروهی عمومی یا تخصصی دارم کمتر به اسامی دانشمندان اشاره میکنم و برای این کار دلایلی هم دارم. البته باید اشاره کنم که در تفکرات علمی همه انسانها وابسته به گذشتگان میباشند... اگر اشاره میکنم که شاید بهتر باشد در مقطع فعلی به اسم دانشمندان زیاد متکی نشویم، نه به این معنی است که دِینی را که به متفکران قبلی داریم، نباید ادا کنیم... اولاًٌ در دهههای اخیر در جامعه ما نگرشی پیدا شده که بر اساس آن، طرح نظریه علمی موقعی قابل قبول است که حتماً با یک اسم خارجی همراه باشد... فرضاً در زمینه تدریس دانشگاهی ممکن است این ایده وجود داشته باشد که چون آخرین مدل ماشین بهترین است، آخرین کتاب چاپ شده در فرنگ هم بهترین کتاب است و باید آن را یافت و تدریس کرد... واقعاً جای تأسف است که اگر یک استاد ایرانی نظریهای را مطرح میکند باید حتماً برای اعتبار بخشیدن به حرفهایش بگوید که فلان استاد خارجی هم همین حرفها را زدهاند و آن وقت حرف استاد ایرانی قابل شنیدن شود و آن وقت میشود بحث را جدی گرفت. شاید همین روحیه است که در خیلی از زمینهها اجازه نداده به کنه و اساس مطلب پی ببریم و مسئله را بفهمیم و شاید به این دلیل است که در اکثریت موارد فقط محملی شدهایم برای انتقال غیر پویای ایدههای خارجیان. نه به علم آنها را پی بردهایم و نه توانستهایم خودمان به دستاوردهای علمی برسیم...به هر حال به نظر میرسد که به خصوص در گفتارها و نوشتارهایی که مخاطبینی وسیعتر از تعدادی استاد و محقق دانشگاهی دارد، بهتر است که بحث را بدون ذکر نام پیش ببریم. در این زمینه گاهی به دوستان به شوخی عرض می کنم که شاید بهتر باشد وقتی کتب خارجی را به فارسی ترجمه می کنیم، اسامی نویسندگان کتاب را نیز ترجمه کنیم. مثلاٌ به جای آن که در روی جلد کتاب ترجمه شده اسم خارجی مولف را بنویسیم و مثلاً بگوییم که کتاب نوشته آقای بلک، براون، اسمیت و ...است، بنویسم کتاب نوشته آقای "سیاه"، "قهوه ای"، "آهنگر" و ...است. این نکته به این مفهوم نیست که ما برای دانشی که در خارج از ایران ایجاد شده و توسعه پیدا کرده ارزش قائل نشویم، قطعاً باید اندیشه و شناخت علوم را ارج گذاریم. دانش یک پدیده جهانی و انسانی است. دانش مرزجغرافیایی نمی شناسد، ولی روحیه فوق روحیه غیرعلمی است. روحیه ای است که اسم خارجی می دهد و لذا اگر اسم را ترجمه می کردیم حالا اسامی فوق قابل مقایسه با اسامی ایرانی مثلاً با اسامی جورابچی، صابون چی، ساعتچی، و ... خواهد شد. تازه خواهیم فهمید که آن ها هم مثل ما هستند و هاله تقدس به اسم آن ها متصل نیست. علم و شناخت علمی به زحمت، تلاش، صبر و حوصله و آشنایی و تسلط به روش علمی وابسته است، نه به اسم و نه به محل جغرافیایی خاص... اما دلیل دوم احتراز اسم دانشمندان مربوط می شود به این که معمولا ما شناخت تفصیلی و دقیقی از آراء و اندیشه های علمای مغرب زمین نداریم و بدون آشنایی دقیق به اسامی اشاره می کنیم. در حالی که، این اسامی برای افراد مختلف معانی مختلفی دارند، لذا با اشاره به آن ها در حقیقت به ابهامات دامن می زنیم. به عبارت دیگر، هرکس به اعتبار برخی شنیده ها و خوانده های نامنظم، اندیشه ای دارد که مثلاً وبر این طور گفته و یا مارکس آن طور گفته و یا کانت[7] این چنین مطرح کرده، متاسفانه اکثر این تصورات بر نظریات واقعی این دانشمندان متکی نیست. در این وضعیت، وقتی می گوییم که وبر درباره فلان چیز مثلاً بحثی منطقی ارایه کردهراست، معلوم نیست شنونده ما کدام وبر را می شناسد. مثال های بسیار ساده و مشهوری را می توان در این زمینه ذکر کرد. برای نمونه تقریباً همه کتاب خوان های علاقمند به مسائل اجتماعی ایران می دانند که مارکس در جایی گفته است که " مذهب تریاک و تدخیرکننده توده هاست". حتی در همین مورد ساده هم کم تر دقت کرده اند که مارکس در همان جمله ای که این بحث را مطرح کرده به نکته دیگری هم اشاره کرده است. در حقیقت جمله مارکس این است که " مذهب آه توده های ستمدیدگان، و تریاک توده هاست" این جمله به چه معنی است؟ ... آیا تمام کسانی که با گفته مارکس آشنا هستند تمام این نکات را به دقت خوانده اند؟ . ...به هر حال به نظر میرسد که به خصوص در گفتارها و نوشتارهایی که مخاطبینی وسیعتر از تعدادی استاد و محقق دانشگاهی دارد، بهتر است که بحث را بدون ذکر نام ]خارجیان[پیش ببریمتا اذهان عمومی منحرف نشود. در عین حال باید بکوشیم که نظرات ارایه شده را در حد ممکن با زبان ساده و با تفصیل بیان کنیم تا محتوای بحث روشن شود."[8]
" عظیمی معتقد است علم اقتصاد، را نباید بصورت فنی و تکنیکی دید که مثلا تولید در این علم همواره تابع نیروی کار و سرمایه ایت. بالعکس عظیمی معتقد است اقتصاد و تولید در ایران دیگر تابع سرمایه گذاری و نیروی انسانی متخصص بیشتر نیست و حتی بالعکس. در این رابطه عظیمی اظهار می دارد: طی بیست و پنج سال گذشته حدود هشتصد میلیارد دلار از محل ذخائر نفت و گاز کشور به اقتصاد ایران تزریق گردیده است. طی همین مدت، اقتصاد ما شاهد تلاشهای جان فرسا و شبانهروزی حجم بزرگی از مدیران در بخشهای دولتی و خصوصی بوده است. نیروی کار کشور نیز در همین دوره به تلاش و کوشش فراوان و مشقتباری مشغول بودهاند. در همین زمان نظام آموزشی کشور گسترش فراوان یافته و به جایی رسیده که در حال حاضر از هر سه نفر جمعیت ایران یک نفر در محیطهای آموزشی (دبستان، دبیرستان، دانشگاه) میباشد. طی همین مدت موفقیتهای واقعی در زمینه پایهگذاری و گسترش صنایع اساسی (فولاد، پتروشیمی، ...)بدست آمده و جامعه به توان تولید میلیونها تن از این مواد اساسی واسطهای صنعتی دست یافته است. باز هم در همین دوره شاهد تخصیص منابع عظیم به حوزههای زیربنایی (سدسازی، راهسازی؛ گسترش راهآهن، گسترش ارتباطات، ...) بودهایم. علیرغم این همه، تولید سرانه جامعه به قیمتهای ثابت طی این دوره طولانی ثابت مانده و احتمالاً کاهش یافته است.چرا؟ " "باید نتیجه گرفت که اقتصاد ایران تابع سرمایه گذاری و نیروی متخصص نیست. نباید علم اقتصاد را صرفاً یک فن و یک تکنیک تلقی کنیم که بر اساس آن همیشه تولید ملی تابعی از مقدار سرمایهگذاری و میزان تخصص در یک جامعه است. نباید فکر کنیم که چنین فرمولی در همه کشورهای جهان و تحت هر شرایط صادق است. باید حل مشکلات اقتصادی کشورهای در حال گذر مانند ایران را عمدتاً در شاخه اقتصاد توسعه بررسی کرد." اقتصاد ایران در شرایطی قرار دارد که همتاهای غیر اقتصادی آن (ساختار فرهنگی، اجتماعی و سیاسی)متناسب برای توسعه نشدهاند و لذا تاکید بر عوامل اقتصادی (سرمایهگذاری فیزیکی و انسانی بیشتر)، نه تنها نتایج مثبت اقتصادی در برنخواهد داشت، بلکه به بحرانهای غیر اقتصادی و متعاقباً اقتصادی دامن زده و با از بین بردن دستاوردهای مثبت اولیه، مجدداً سطح تولید و رفاه را کاهش خواهد داد.
علاقمندان درک روش عظیمی باید توجه کنند که شناخت او در مرحله نتیجهگیری دشوار میشود! البته نه در بخش درک نتیجهگیریها، بلکه در شناخت روش و مبنای نتیجهگیریهای او! در اینجا مسیر عظیمی با دیگران متفاوت می شود و سؤالات زیادی در این رابطه برای خواننده نظراتش به وجود میآید. چرا عظیمی در میان این همه تعریف، باز تعریف، برقراری روابط و تحلیلهای نو دچار تشدد فکری یا اصطلاحاً گم نمیشود؟ چرا با توجه به آمادگی اجتماعی و شرایط مجامع علمی، نظرات خود را در چارچوب مکاتب شناخته شده خارجی قرار نمیدهد؟ چگونه از تکنیکها و ضوابط اخلاقی و انسانی مدنظر خود در ارایه تحلیلها استفاده میکند؟ چه ضوابطی بر چارچوب روششناسی او حاکم است؟ چرا ... ؟ در این مرحله است که میتوان عظیمی را دارای مکتب فکری خاص خود دانست. شاید یکی از دلایل مهم اینکه نمیتوانیم در ایران مکتب فکری داشته باشیم به عدم تبیین شرایط این مرحله و متعاقباً شناخت مکتب فکری عظیمی باز میگردد.
به نظر میرسد، مبنای تحلیلهای دکتر حسین عظیمی، همواره بر شناخت او از ماهیت و روش در علم اقتصاد و به طور ویژه مفهوم مابهازای عینی نهفته است.[9] حرکت علمی عظیمی ضمن وفادار ماندن به روش علمی خود، ماهیت توسعه و تحول تمدن جدید را بر پایههای، درونزا کردنانسانمحوری و علممحوری قرار میدهد. عظیمی نتیجه میگیرد، توسعه یک فرآیندعلمی است و قانونمندیهای علمی آن برای شرق و غرب یکسان ولی الگو و روشهایش برای هر کشور متفاوت است. همه کشورهای توسعهیافته در دو خصیصه مشترکند که ما هم برای توسعه، باید در این زمینهها با آنها مشترک باشیم، اولاً فرهنگشان علم محور است ثانیاً فرهنگشان انسان محور است؛ و بحث توسعه اساساً جایگزینی این اندیشهها است، نه چیز دیگر. عامل اصلی توسعه این دو محور است و ساختارهای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی و ... ما باید بر اساس این دو محور بازسازی شوند. (عظیمی بعداً دو محور توسعه پایدار و آیندهنگری را با توجه به واقعیتهای جدیدجهانی مطرح میکند، البته هنوز تصویر و تأثیر این دو محور بر تمدن جدید مشخص نیست، حتی ممکن است بسیاری از دستاوردهای تمدن جدید صنعتی را زیر سؤال ببرند و مفاهیم و مسیرهای جدیدی تبیین شود).
رابطه دین با توسعه توجه به الگوی دینی جمهوری اسلامی ایران
سؤال برخی از متخصصین و عامع از عظیمی روشن کردن رابطه دین با توسعه به ویژه با الگوی دینی جمهوری اسلامی ایران است. عظیمی در این رابطه میگوید:" دین از طریق وحی راجع به خلقت و هستی توضیح میدهد، علم با کوشش پیگیر، با مطالعه، با فرضیهسازی، با آزمون به کشف قانونمندیهای خلقت میپردازد. اگر قانونی در علم کشف شد بخشی از خلقت از طریق علمی آشکار شده است، مگر این بخش میتواند با کار خالق مغایر باشد؟ مسلم است که در واقع، بین علم واقعی و دین واقعی مغایرتی نیست..." "در بحث علمی توسعه، چنین اصلی وجود ندارد که مذهب ضد توسعه است. تضادهای موجود میان علم و دین یک تضاد غیرممکن، ذهنی و رنسانسی است؛ و این اختلافات ناشی از دو نوع تعصب میتواند مطرح باشد که هر دو ناشی از جهل است، یکی تعصب کسی است که نسبت به چیزی که دین نیست تاکید میکند که دین است و حاضر نیست از خودش انعطاف نشان دهد و یکی تعصب کسی است که چیزی را که قانون علمی نیست با تعصب به عنوان علم مطرح میکند و حاضر نیست از خود انعطاف نشان دهد. خداوند قانونمندیهایی در نظام خلقت قرار داده است و ما هیچ چارهای جز تبعیت از این قانونمندیها نداریم و توسعه نیز امکان ندارد خارج از قانونمندیهایی الهی صورت گیرد."
"تمدن جدید بشری یعنی تمدن صنعتی با حذف دو اندیشه فرمان اشرافیت و سنت و ایجاد دو اندیشه محوری انسان باوری و علم باوری بنیان یافته است. تمدن اسلامی نیز در آغاز ظهور دین، با یک اندیشه متفاوت با اندیشه اشرافیت شروع شد و اساسش این بود که انسانها هر کدام اصالت داشته و چیزی از وجود خدا در آنهاست و همین موجب میشود تا همه با هم برابر شوند. (یکی از زیبایی های خلقت این است که میلیاردها انسان هیچ کدام شبیه یکدیگر نیستند) وجود چند اندیشه اینگونه، پایگاه یک تمدن عظیم بود و تمدن اسلامی زمانی سقوط کرد که این اندیشهها نیز سقوط کردند. وقتی ما به دین خودمان اسلام نگاه میکنیم، مشهور است که اولین مبارزه اسلام با اشرافیت بوده است. یعنی دین اسلام در ابتدا اولین چیزی که مطرح میکند برابری انسان است و هیچگونه برتری به هیچ قشر و آدمی نمیدهد. فقط بحث تقوی مطرح است و جز این نیست. تمدن اسلامی که ساخته شد بر اساس همان اندیشه برابری بود. تمام مخالفتهایی که با اسلام شکل گرفته از صدر اسلام ناشی از این بود که نهادهای صدر اسلام، نهادهای غیر اسلامی آن موقع متکی بر اشرافیت بود. اسلام به این معنی اصلاً در حقیقت محوریت توسعه را مطرح میکند. ولی در جریان عمل، به اسم اسلام اشرافیت ایجاد شد. توجه داشته باشید خود این موضوع [انحطاط و سقوط تمدن اسلامی] نشان میدهد که اندیشه برابری تا چه حد دستخوش انواع تغییرات و تفاسیر است. به قول"جرج اورول[12]"انسانها برابرند ولی بعضیها برابرترند."
"انسان در تمدن جدید صنعتی با اتکا بر اندیشه محوریت علم و فن در فضای کاربردی، اندیشهها، استعدادها و خلاقیتهای نهفته الهی خود را شکوفا ساخته است. در این راستا هر آن، گوشهای تازه از رمز و راز حیات از پرده نهان برون میافتد، منفذی هرچند محدود در حجاب خلقت برای تماشای اسرار گشوده میشود (... ما اوتیتم من العلم الا قلیلا...) قانونمندیهایی تازهای از جهان خلقت کشف میگردد، این قانونمندیها در حل و فصل مسائل انسانی-اجتماعی بکار گرفته میشود، و در یک کلام، انسانی نو و جامعهای نو پدید میآید. بدین گونه است که هرروز بر عمق درک ما از شکوه و عظمت وصف ناپذیر خلقت بیکران الهی افزوده میگردد. در همین راستا، انسان، این خلقت تحسین شده الهی (تبارک ا... احسن الخالقین...)، هر روز توان بیشتری مییابد تا با استفاده از قوانین خلقت نه تنها به حل مشکلات خویش بپردازد بلکه پای در افلاک نهد و نمودهای عینی رسالت "خلیفة الهی" خویش را به نمایش گذارد. این گونه است که به قول حافظ و در زبان زیبای استعارات اعجاز گونه او"خلوتیان حرم ستر و عفاف ملکوت"با این بشر راه نشین"باده مستانه"میزنند و این آغاز راه است. باید منتظر بود تا "صبح دولت" این انسان"خلیفة الله"بدمد. "
از نظر عظیمی، باورهای عمده فرهنگی مناسب توسعه که میتوانند علم محوری و انسان محوری را درونی کنند، عبارتند از:"1- حاکمیت نگرش علمی بر باورهای فرهنگی جامعه، 2- باور فرهنگی به برابری انسانها، 3- باور فرهنگی به لزوم احترام به حقوق دیگران، 4- باور فرهنگی به لزوم نظمپذیری جمعی، 5- باور فرهنگی به آزادی سیاسی، 6- باور فرهنگی به لزوم توجه معقول به دنیا و مسائل مادی مربوط به آن "[7] و این باورها را بر اساس علم روانشناسی عمدتاً میتوان در سنین 5 تا 15 سالگی (دوران ابتدایی و راهنمایی) درونی، فرهنگی و به اصطلاح اخلاقی کرد. از اینرو عظیمی بر نقش اصلی آموزش و پرورش تاکید میکند: روزی توسعه ایران شروع خواهد شد که از آموزش ابتدایی برای فرهنگسازی باورهای لازم توسعهای فوق، کارمان را آغاز کنیم.
"بچه های ما همانطور که همه میدانیم کودکان به صورت فطری بسیار کنجکاو هستند و آنقدر ما را در خانه سؤال پیچ میکنند که خسته میشویم. اگر آموزش ابتدایی این کنجکاوی را"خفه" کند این نوع آموزش ضد توسعه است. باید کنجکاوی فطری کودک را به کنجکاوی علمی تبدیل کرد. هدف در آموزش ابتدایی این است که این ویژگیها را به صورت شخصیت درآورد. برای این کار اساس آموزش ابتدایی بر استفاده از شیوه های غیر مستقیم استوار است... لذا شیوه معلم محوری برای آموزش ابتدایی معنا ندارد. در عین حال معلم ابتدایی برای ارایه صحیح این آموزشها باید دوره های تخصصی ویژه را گذرانده باشد... باید بتوان از وسایل کمک آموزشی استفاده وسیع کرد. مدرسه ابتدایی را باید به مثابه یک جامعه نمونه مورد توجه قرار داد، یعنی مدرسه باید یک جامعه نمونه باشد و در این جامعه نمونه ترس نباید باشد، مسئولیت پذیری علمی باید تقویت شود، حسابگری باید تقویت شود، ارزش واقعی کار باید درک شود، برابری واقعی انسانها باید آموزش داده شود، ضرورت رعایت حقوق دیگران باید یاد داده شود و ... وقتی میگوییم آموزش ابتدایی، از این واژه مفهوم "بدوی"، "ساده" و "اولیه" به ذهنمان میرسد، در حالی که باید اسم این آموزشها مفاهیمی مانند " اجتماعی شدن"، "بنیان"، "محور"، "اساس" و "پایه" و ... را به ذهنمان برساند... ما باید مدارس پایه را تبدیل به محیطهایی کنیم که وقتی بچه واژههایی مثل معلم، مدرسه، کتاب، علم و ... را میشنود مثل این است که واژههایی مانند گل، بهار، طراوت، زیبایی و مادر را میشنود."[8] عظیمی میگوید: "در آکسفورد استاد دانشگاه بودم. آنها عنوان میکردند که شما استاد دانشگاه هستید ولی اگر بخواهید معلم ابتدایی بشوید باید آموزشهای ویژه ای ببینید چرا که دوران ابتدایی اصلاً دنیای دیگری است.[9] باید از این ذهنیت که اهمیت تحصیل از مدارس متوسطه شروع میشود، خارج شویم. عظیمی آموزش کنونی کشور را ضد توسعه میداند و معتقد است اگر مدارس ابتدایی کشور را میبستیم، هرچند مشکلات اجتماعی به وجود میآمد ولی فرآیند توسعه کشور تسریع میشد. ولی ما هنوز متوجه هدف مدارس ابتدایی نشده ایم.
ساختار فرهنگی
دنیای سنتی متناسب با سایر ساختارهای خود، ساختار فرهنگی خود را دارد. این ساختار فرهنگی مبتنی بر دستور است. که به آن در بخشهای قبلی پرداخته شد. در مورد ساختار فرهنگی، باید گفت که جامعه توسعه یافته که دارای ساختار سیاسی توسعه یافته است، دارای فرهنگی است که متکی بر دو محور است.
1- محور علم (عقلانیت)
2- محور اصالت فرد یعنی برابری و آزادی.
باید توجه داشت فرهنگ سازی عمدتا در سنین 5 تا 15 سال امکان پذیر است، بنابراین در این راه باید از نظام آموزش و پرورش شروع کرد.
باورهای مناسب فرهنگی عمده و اساسی لازم برای فرایند توسعه اقتصادی را میتوان در چند مورد محدود زیر مطرح کرد:
حاکمیت نگرش علمیبر باورهای فرهنگی جامعه؛
باور فرهنگی به برابری انسانها؛
باور فرهنگی به لزوم احترام به حقوق دیگران؛
باور فرهنگی به لزوم نظم پذیری جمعی؛
باور فرهنگی به آزادی سیاسی؛
باور فرهنگی به لزوم توجه معقول به دنیا و مسائل مادی مربوط آن و دوری از ریاضت و زهد نامعقول.
عظیمی در هر مسئلهای، بلافاصله به ظرف و قالب اجتماعی، تولد و سیر تحول آن مفهوم و آثارش در جامعه محل پیدایش میپرداخت. مطالعات فراوان او در مورد نظرات، تحولات و قانونمندیهایی اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی در مراحل سنتی، در حال گذر و توسعهای جوامع صنعتی به شناختش از عامل مربوطه کمک میکرد. نکته مهم این که عظیمی ضمن شناخت و تعریف این سه جامعه، روابط بین متغیرها، نهادها و ساختارهای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی آنها را مشخص میکند. توجه شود که عظیمی در این شناخت و بررسی، پایههای پیدایش و تحول کشورهای توسعهیافته را فرهنگی شدن اندیشۀ انسانمحوری و علم محوری میداند و معتقد است پایهها و شرایط جهان صنعتی را باید از دید این دو محور دید و بررسی کرد، در غیراین صورت نمیتوان تصویر واقعبینانهای از تحولات آنها داشت. جهان صنعتی به طور مداوم در حال متناسب سازی بنیانهای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی خود با این دو محور و حذف و تضعیف سایر محورها است. از اینجاست که عظیمی به عنوان یک اقتصاددان دیدگاهی جامع و البته متفاوت نسبت به ساختارهای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی پیدا میکند.
عظیمی مطالعات مناسبی در مورد ساختارهای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی کشور داشت؛ لذا در چارچوب تحلیلی خود همان متغیر، مسئله یا نظریه را که در محل پیدایش از جمله دنیای صنعتی بررسی کرده بود در بستر اقتصاد ایران از جنبههای (ظرف و قالب اجتماعی[8]) فرهنگی، اجتماعی و سیاسی تحلیل و بررسی میکرد. سؤال او این بود که آیا قانونمندیها و عوامل موثر این مسئله در شرایط "متفاوت در حال گذر ایران" همان نتایج را به ارمغان خواهد آورد یا خیر؟ ضمناً عظیمی مطالعات مناسبی از شرایط مختلف جامعه ایران داشت که در ترکیب با شناخت تئوریها میتوانست تبیین و تعاریف جدیدی نیز ایجاد کند. به ویژه این که در قالب نظریه توسعه جامع او، رابطه هر متغیر اقتصادی یا غیراقتصادی با سایر عوامل اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی را در فرآیند توسعه بررسی میکرد. از این رو عظیمی در تحلیلهایش به تفصیل به آثار عواملی چون نهاد رسانههای جمعی، مراکز تحقیقات، قوه قضائیه، آموزش و پرورش، فرهنگ، بودجه، نهاد سیاسی و غیره بر یکدیگر و اقتصاد و توسعه توجه داشته و به بررسی و تبیین آنها برای توسعه ایران میپردازد. عظیمی میگوید ما بعد از انقلاب به طور مداوم بر آدمهای خوب تأکید کردیم ولی فراموش کردیم که آدمهای خوب نیاز به نهادهای خوب دارند؛ لذا ما بدون شناخت، نهادهای ناقص و ناکارآمدی ساختیم که حافظ و تقویت کننده انسانهای خوب نیست. در حقیقت واقعبین نبودهایم. فکر کردهایم که وقتی آرمان ما خوب است و فکر ما خوب است پس آن کار شدنی است. توجه نکردهایم که رسیدن به هدف خوب نیازمند وسیله و ابزار مناسب است و در صورت عدم توجه به این اصل اولیه، جز ضرر و زیان چیزی حاصل نمیشود.
علاقمندان درک روش عظیمی باید توجه کنند که شناخت او در مرحله نتیجهگیری دشوار میشود! البته نه در بخش درک نتیجهگیریها، بلکه در شناخت روش و مبنای نتیجهگیریهای او! در اینجا مسیر عظیمی با دیگران متفاوت می شود و سؤالات زیادی در این رابطه برای خواننده نظراتش به وجود میآید. چرا عظیمی در میان این همه تعریف، باز تعریف، برقراری روابط و تحلیلهای نو دچار تشدد فکری یا اصطلاحاً گم نمیشود؟ چرا با توجه به آمادگی اجتماعی و شرایط مجامع علمی، نظرات خود را در چارچوب مکاتب شناخته شده خارجی قرار نمیدهد؟ چگونه از تکنیکها و ضوابط اخلاقی و انسانی مدنظر خود در ارایه تحلیلها استفاده میکند؟ چه ضوابطی بر چارچوب روششناسی او حاکم است؟ چرا ... ؟ در این مرحله است که میتوان عظیمی را دارای مکتب فکری خاص خود دانست. شاید یکی از دلایل مهم اینکه نمیتوانیم در ایران مکتب فکری داشته باشیم به عدم تبیین شرایط این مرحله و متعاقباً شناخت مکتب فکری عظیمی باز میگردد.
جدول خلاصه چارچوب روششناسی و تحلیل توسعهای چهارمرحله ای اقتصاد ایران دکتر حسین عظیمی
مراحل
|
روش ها و ...
|
شناخت دنیای صنعتی و روند تحولات آن
|
1. شناخت نظریههای اقتصادی
2. شناخت متغیرهای عمده و تأثیرگذار بر تحولات و قانونمندیها
3. شناخت شرایط و تحولات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی
4. شناخت فلسفه، تاریخ، علوم اجتماعی و روششناسی آن
5. تعریف توسعه و تمدن صنعتی
بر مبنای روششناسی
6. شناسایی انسانمحوری و علم محوری به عنوان مبنای توسعه و تمدن جدیدصنعتی
7. تحلیل شرایط بر اساس محورهای تمدن سازی
جدید
8. ...
|
شناخت اقتصاد ایران و روند تحولات آن
|
1. شناخت شرایط و تحولات اقتصاد ایران
2. شناخت شرایط و تحولات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی کشور و قانونمندیها
3. شناخت متغیرهای عمده و تأثیرگذار بر تحولات اقتصاد ایران
4. تحلیل تحولات فوق بر مبنای تعریف توسعه و تمدن و
مبانی آن
5. ...
|
ارائه تحلیل توسعهای
1- باز تعریف مفاهیم و تولیدمفاهیم نو در اقتصادایران
2- دیدگاه توسعه جامع
3- نحوه ارایه تحلیل
|
1. واژه شناسی و بازتعریف مفاهیم
- 2. بیان ساده و عامیانه مفاهیم (توجه به
عمومی کردن دانش توسعه)
3. استفاده از روششناسی
4. استفاده از الگو و تعریف توسعه
5. یافتن روابط میان عوامل اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی کشور با
توجه به الگوی توسعه
6. باز تعریف عوامل، نهادها و مفاهیم اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و
فرهنگی کشور بر مبنای روش شناسی و الگوی توسعه
7. ...
|
شیوه نتیجهگیری
|
1. تحلیل اقتصاد ایران بر مبنای توسعه با توجه به:
- انسانمحوری
- علم محوری
- (محوریت جدید) آینده محوری
- (محوریت جدید) توسعه پایدار
2. تجزیه و تحلیل و نتیجه گیری بر مبنای مکتب فکری خود
3. یافتن و معرفی تحلیلهای اقتصادی با توجه به تأثیر عوامل اجتماعی،
سیاسی و فرهنگی کشور با توجه به الگوی توسعه
4. معرفی الگوی توسعه و تمدن سازی
ایران با استفاده از تجارب جهانی و نگرشهای انسانی بر مبنای تحول فرهنگی
5. ...
|
جدول برخی ویژگیهای عمده جوامع سنتی، در حال گذر و توسعه یافته از دیدگاه دکتر حسین عظیمی
ویژگیها
|
جامعه سنتی (قدیمی)
|
ویژگی اصلی
|
تعادل معیشتی
|
ویژگی ساختاری
|
- ساختارهای شکل گرفته اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و
فرهنگی
- این جوامع در برخورد با تحولات دنیای نو از بین
رفتهاند.
- ...
- ساختارها متشکل از سه بخش هستند. بخشهایی به ارث
از سنتها رسیدهاند، بخشهایی از دنیای مدرن اخذ شدهاند و بخشهایی در
حال شکلگیری است.
- دوگانگی در بخشهایی مختلف وجود دارد.
- بخش عمده از کشورها و جمعیت جهان در این وضعیت
قرار دارند و آینده مطمئنی برای اکثر آنها وجود ندارد.
|
ویژگی روابط میان عوامل و متغیرها
|
ارتباط مشخص میان ساختارها و عوامل مربوط، بر مبنای سنتها و فرمان
جهت حفظ حداقل معیشت جامعه
|
اندیشهی محوری
|
محوریت سنت و فرمان
|
هدف جامعه
|
حفظ وضع موجود و عدم تغییر
|
وضعیت انتقال (آموزش) و کسب (تولید) علم و فن
|
- انتقال (آموزش) علم و فن: استاد و شاگردی
- کسب (تولید) علم و فن جدید و مورد نیاز: آزمون و
خطا در صحنه تولید
- مبهم - وابسته به امکانات و شرایط کشورها، تلفیقی
از هر دو
- انتقال (آموزش) علم و فن: دورههای مدون و مدرن
آموزشی، مراکز آموزشی کارآمد و معتبر جهانی
- کسب (تولید) علم و فن جدید و مورد نیاز: مراکز
کارآمد و معتبر فراوان تحقیقاتی، آزمایشگاهها، کتابخانهها، مرکز در تمام
حوزههای مورد نیاز
- حذف آزمون و خطا در صحنه تولید از طریق هدایت آن
به بخشهای تحقیقاتی، کتابخانهای، آزمایشگاهی، R&D،
... و نتیجتاً تولید با حداقل آزمون و خطا
|
کشورهای در حال گذر به دلیل شرایط دائماً بحرانی و عدم تعادل، دارای تغییرات مداوم و غیرقابل پیشبینی هستند، لذا ممکن است هر آن از وضعیت در حال توسعه، به در حال اضمحلال و فروپاشی و بالعکس تبدیل شوند.
تهیه و تنظیم: خسرو نورمحمدی