:
كمينه:۱۳.۷۳°
بیشینه:۱۵.۷۹°
Updated in: ۰۸ فروردين ۱۴۰۳ - ۲۲:۵۱
داستان مراحل بیماری سرطان پستان و باور به معنای زندگی از زبان منصوره ترک فلک

تولد دوباره من بعد از درمان سرطان سینه / داستان موفقیت یک بیمار و همراهی اطرافیان در عبور از رنج های سرطان پستان

نكاتي كه ممکن است در طول دوره درمان سرطان اتفاق افتد در مواردی مشترک والبته در مواردی متفاوت است و براي همه يكسان نيست همانند دوران بارداري که علائم متفاوتی برای افراد دارد. یعنی ممکن است کسی تهوع بیشتر داشته باشد و یک نفر دیگر کمتر دچار این مشکل شود. ١-تهوع و استفراغ ٢- اسهال يا يبوست ٣- سردرد و سرگيجه ٤- بدن درد ٥- ورم بدن ٦- ضعف و بي حالي ٧- زخم شدن دهان و گلو ٨- نازك شدن ناخن ها ٩- خشكي پوست ١٠- خواب رفتگي دست و پا ١١- كهير ١٢- سوزش ادرار ۱۳-درد عضله و مفاصل و …….
کد خبر: ۲۰۲۸۷۳
تاریخ انتشار: ۲۴ بهمن ۱۴۰۱ - ۰۰:۱۸
اقتصاد گردان - منصوره ترک فلک
از آنجا که سرطان سینه یکی از موارد بسیار شایع در زندگی امروز انسان ها و همچنین بانوان گرامی سرزمین ماست، لازم است که از زبان این بیماران، مراحل بیماری، طول درمان، دارو و جراحی و اتفاقاتی که برای بدن انسان رخ می دهد، را باز خوانی کنیم و همچنین نگاه بیمار در این دوره را به تولد دوباره، معنای زندگی، توانایی روح و روان، طاقت انسان در مقابله با مشکلات، عملکرد اطرافیان، باور به بهبود و معجزه و درمان و وجود راه حل برای هر مشکلی، بررسی کنیم، تا کسانی که به این بیماری مبتلا می شوند یا نگران آن هستند، بدانند که این بیماری راه حل دارد و باید با سرعت عمل، درمان را آغاز و با تقویت روحیه و روان خود و اطرافیان، آماده درد و رنج ها بود.
در عین حال، همراهان و دوستان باید بدانند که چگونه رفتار کنند و چه کلماتی را به زبان بیاورند؟ زیرا در کنار بیمار ماندن، خنده و روحیه دادن، و با هر اتفاق و پدیده ای طبیعی رفتار کردن، برای بیمار بسیار ضروری است و گریه کردن و افسوس و تاسف خوردن و دوری کردن از بیمار و حمایت نکردن از او به رنج بیمار می افزاید و روحیه را تضعیف می کند.  به قول نویسنده این مقاله، سرکار خانم منصوره ترک فلک که شرح دوره 8 ماهه طول درمان خود را از اردیبهشت تا دی ماه 1401 توضیح داده است، «باید شاهد حضور فرشته ها در کنار بیمار باشیم. اما مهمتر از فرشته ها، باور بیمار به معجزه و درمان و راه حل و درک بیماری و... است».
البته انتخاب پزشک و بیمارستان مناسب، داروی متناسب، تامین پول کافی از سوی خانواده و اطرافیان و... لازم است اما مهمتر از هر چیز، باور بیمار و دوستان و اطرافیان نزدیک او به عبور از یک دوره چند ماهه و حفظ روحیه و معنا دادن به زندگی برای درمان بیماری است.
 بسیاری از افراد در طول زندگی با بیماری ها، رنج ها و چالش های بزرگی مواجه می شوند. برخی به سادگی خود را می بازند اما برخی دیگر در جستجوی معنای زندگی، مشکلات را درک می کنند و به دنبال راه حل برای درمان بیماری ها و زخم ها و رنج ها هستند. در نتیجه بیماری سرطان، نیز آنها را با معنای عمیق تری از زندگی روبرو می کند و انسان هایی که در جستجوی معنا هستند، از هر رنج و گرفتاری، زندان و بیماری و زخمی برای درک بهتر مفهوم زندگی بهره می گیرند و پس از طی دوره درمان بیماری، احساس می کنند که دوباره متولد شده اند. صرف نظر از درک معنای زندگی، باور داشتن به راه حل و معجزه، لازم است که افراد تجربه خود را در بیماری های سخت، مراحل بیماری، مراقبت های لازم برای دیگران بازگو کنند تا به دیگران فرصت دوباره زندگی کردن و ایجاد امید را بدهند.




تولد دوباره در 1401

زني ٤٤ ساله هستم، متاهل و دارای یک فرزند دختر. روزها را با تمام پستي و بلندي هایش با شادي ميگذرانم و لبخند و شادی از تمام لحظات زندگی جدایی ناپذیر است، از هر لحظه زندگي لذت ميبرم، زني شاد و پرانرژي هستم….
هر اتفاقی که در زندگی من می افتاد، به آن میخندیدم و میگفتم مرگ که نیست چاره داره، چون هر لحظه زندگيم را با عشق و انرژي سپري ميكردم، از هر لحظه حتي خوشي هاي كوچك هم لذت ميبردم…
ولی بعضی وقت ها یک سری اتفاق ها می افتاد که اگرچه چاره دارد ولي برای عبور از آن، راهي  سخت پیش رو داریم.
يه وقت هايي نميدوني اميدت جواب ميده يا نه، ولی باید بجنگی، مبارزه کنی، مقاومت کنی، قوی باشی تا این راه را به پایان برسونی … خیلی قوی و بدون تردید و ترس …
اين دوره سخت هم مثل چيزهاي ديگر میگذرد و زندگی جدید، و تولدی دوباره ادامه دارد…  گرچه راه طولانی و سخت است، ولی می توانیم عبور کنیم.
این بیماری هم مثل بیماریهای دیگر درمان دارد. اسم بیماری خیلی بزرگه و معمولا با ترس و نگرانی زیاد مطرح می شود و روزهای درک این مشکل، و مبارزه با آن خیلی خیلی خیلی سخت است.
هیچ شخصی به جز کسی که این مسیر چند ماهه را طی کرده نمیتواند فرد بیماری که با سرطان زندگی کرده و از آن عبور کرده را کاملا درک کند. کلمه "بسیار سخت"،  سخت می تواند موضوع را توضیح دهد. اما با این وجود، انسان در جستجوی معنا و تکامل و زندگی و مهربانی وعشق و شادی و ادامه حیات، از هر مسیر"بسیار سخت" عبور می کند.
 آنها که به این بیماری مبتلا شده اند، می دانند که هر لحظه حال انسان دگرگون می شود، ولی نباید ترسید… می توان همه سختیهای راه درمان را پذیرا بود.

روز ابراز وجود مهمان ناخوانده

 يك روز صبح جمعه ارديبهشت ١٤٠١ با درد دست چپ و زير بغل بيدار شدم، درد به حدي بود كه  نمي تونستم دستم رو بالا ببرم، دست راستم رو بردم زير بغلم همين جوري كه ماساژ ميدادم زير دستم يه توده تو سينم حس كردم… شنبه به دكتر زنگ زدم و يكشنبه  به بیمارستان مراجعه کردم، دكتر بعد از معاينه گفت چيز خوبي حس نميكنه گفت سونوگرافي و ماموگرافي انجام شود و نمونه برداري هم انجام داد…
9 خرداد  دوباره نمونه برداری شدم و دکتر حین سونوگرافی گفت حتی اگر خوش خیم هم باشد باید سریعا جراحی شود، این موضوع رو به هیچ کس نگفتم  وحتی به همسرم انتقال ندادم، پیش خودم فکر کردم که تا جواب نمونه برداری نیاد بهتره اطرافیانم رو نگران نکنم…جواب حدود سه هفته بعد آماده شد.
به چندین دکتر مراجعه کردم آنها گفتند که توده بدخیم و تهاجمی است سریعا باید جراحی شود و سینه تخلیه شود و توده خارج شود… لحظه های سختی بود، شب اول خیلی برام سنگین بود و بهش فکر میکردم، صبح وقتی از خواب بیدار شدم اشکم سرازیر شد، همین طور که در حال فکر بودم،  به خودم گفتم نباید پیش می آمد اما حالا که پیش آمده می توانم مبارزه کنم تا مشکل حل شود، باید درک کنم و مدارا کنم و به تدریج ریشه مشکل را خشک کنم…
پس از مشورت با چند پزشک، یکی از دکترها با آرامش و مهربانی، به شرح بیماری و جراحی پرداخت و من وضعیت خود را درک کردم و پذیرفتم که باید برای یک دوره تحمل رنج بیماری، درمان و شرایط آن آماده شوم تا به سمت بهبودی حرکت کنم.
 تصمیم بر این شد که در تاریخ یکم تیرماه جراحی شود. در تاریخ ۲۸ خرداد دوباره سونوگرافی انجام شد و نشان می داد که توده سرطانی دو تا شده و رشد کرده بود. در تاریخ ۳۱ خرداد سینه وایر گذاری شد، و متوجه شدیم که توده به سه عدد افزایش یافته است.
سرانجام در تاريخ يكم تيرماه توسط پزشك بسيار حاذق جراحي شدم. مقداري از سينه و چند عدد لنف از بدن من برداشته شد. البته دكتر جراح به زیبایی بعد از جراحی نیز توجه کرد و کار طوری انجام شد که به زیبایی بدن لطمه نخورد.
این پزشک متخصص، بر اين عقيده هستند كه اين همه سال درس نخوانده كه فقط بيمار را معالجه كند بلكه بايد روحيه و روان بيمار را نیز حفظ كند و اعتماد نفس بیمار لطمه نبیند. پس از جراحي به فيزيوتراپي مخصوص لنف مراجعه کردم تا گره و جمع شدگی زير بغل كه بعد از جراحي بوجود مياد را باز كند. با ورزش هاي روزانه  که در اختیار من قرار دادند، به رفع مشکلات و بازگشت به شرایط عادی کمک کرد و به تدریج به حالت طبیعی و عادی بازگشتم.

دو هفته بعد از جراحی


دو هفته پس از جراحی برای نشان دادن جواب پاتولوژی به دکتر جراح مراجعه کردم و ایشان من را به دکتر آنکولوژ معرفی کردند برای ادامه درمان…
دکتر آنکولوژ نیز هشت جلسه دارو درمانی (شیمی درمانی) و سی جلسه رادیوتراپی(پرتو درمانی) تجویز کردند…
روزها و روند درمان سخت تر میشد و درد و رنج همراه من بود. اما برای مقابله با ریشه های سرطان و ازبین رفتن آن لازم بود که علاوه بر جراحی، مراحل شیمی درمانی، رادیوتراپی و پرتو درمانی و... انجام شود.
قرار بود من در کنار این بیماری چیزهایی یاد بگیرم، آگاهی پیدا کنم و از همه مهمتر بزرگتر بشم و قدر سلامتی و زندگی و دوستان و خانواده را بهتر بدانم. قدر شادی و شادکامی و نفس کشیدن و درکنار دیگران بودن را بهتر بفهممم و کارهایی که به ایجاد سرطان و استرس و اضطراب و ناراحتی در زندگی دامن می زند، آگاهی پیدا کنم.
راهی که در پیش رو داشتم خیلی خیلی خیلی سخت بود ولی با هر زخم، هر سوزن، هر رنج و هر دردی آگاهانه برخورد کردم که یاد بگیرم و درک کنم که مشکل چیست و راه حل کدام است و چگونه می توان به شرایط بهتر دست یافت… خدا همی شود بهترینها را برای بنده هایش تجویز میکند و این مسیر که به نظرم شاید بزرگترین چالش زندگیم بود مطمئنا برای من بهترین خیر و برکت را داشته است…
خودم به خانواده و اطرافیان روحیه میدادم، به هر کسی که با من مواجه میشد میگفتم نگران نباشید این بیماری هم مثل بیماری‌های دیگر طول درمان و راه حل دارد. اسمش بزرگه… همه مردم حق دارند که در زندگی استرس و نگرانی داشته باشند و از سرطان نگران باشند ولی این بیماری هم راه حل دارد و حتما راه چاره ای هست….
عده ای از اطرافیانم در کنار این چالش زندگی با من بزرگ تر شدند، درس گرفتند و آگاه تر شدند و قدر عزیزان، دوستان، سلامتی و مهربانی را بهتر درک کردند…

اثر مهربانی ها و درک اطرافیان در بهبود حال بیمار

اطرافیان و خانواده و دوستان، مانند فرشته ها هر لحظه در کنار من بودند و همراهی ام کردند که از همه چیز مهمتر همین بود که بتوانند هر لحظه حالم را درک کنند… دوستان و اقوام  از لحظات خوب خودشان گذشتند تا در كنار من باشند، وجودشان برایم آرامش داشت و رنج را تحمل پذیر می کرد، بین خود تقسیم کار انجام دادند و شب و روز و حتی روز کاری و تعطیلی هم کنار من بودند. گاهی دسته جمعی، گاهی یک نفره یا دو نفره، در کنار من بودند. از استراحت و تفريح و مهماني و سفر و کار خود گذشتند تا رفیق و فامیل مهربانی باشند. حتی پرستار مهربان و دلسوزي كه براي تزريق از راه دورميامد تا من كمتر اذيت بشم، هم کمک فراوانی بود. دكتر دندان پزشكي كه با لطف و مهربانی دندان ها را درست كرد، و همه فرشتگان روي زمين همراه چندين ماهه من بودند…
از روز اول که برای شیمی درمانی، موهای سرخود را تراشیدم، و آماده شدم تا روزهایی که جسم و جانم حتی قدرت بلند کردن یک کاسه و لیوان را نداشت، تا روزهایی که از شدت درد، راه می رفتم، تا شب هایی که قادر به خوابیدن نبودم، و بهانه جویی می کردم و... همگی لحظات سختی برای اطرافیان است. آنها همه این تغییرات و رنج و ناله ها را تحمل کردند. اما لحظاتی که دوستان و فامیل کنار من بودند، تحمل رنج و درد بیشتری داشتم و تنها شدن، آزارم می داد.
همسرم و دخترم در کنار من خیلی اذیت شدند، در صورتشان اضطراب را میدیدم، در چشم های آنها نگرانی را حس می کردم….
عده ای هم بخاطر استرس و ناآگاهی و ابراز نگرانی کردن و افسوس خوردن، با رفتارشان به من احساس مرگ میدادند، طوری رفتار میکردند که انگار به آخر خط رسیده ام… ولی من همچنان مقاوم بودم و ميدانستم كه اين دوران موقتي و كوتاه است…
اينقدر مطمئن بودم كه هر وقت همسرم سر نماز دعا ميكرد و ميگفت: شفای مريض منظوره…. من ميخنديدم و ميگفتم: من كه مريض نيستم، يک توده اي بود كه در بدنم اضافه بود و جراحي شد و من كاملا سالم هستم… به همه ميگفتم يک توده اي بود كه از بدنم خارج شد و چون از وحشي در رفته بود بايد دارو درماني شوم، همين….
من به شیمی درمانی میگفتم دارو درمانی میشوم و به پرتو درمانی میگفتم رادیوتراپی. تا از این طریق اثر کلمات و توضیح واقعیات را تحمل پذیرتر کنم.

بیمار دوباره متولد می شود

اطرافيان بیمار تا پايان دوره درمان نگران نباشيد زیرا بیمار مثل گذشته نيست و ضعيف شده، اما مطمئن باشيد به روزهاي قبل و به زندگي عادي بر ميگردد و فعاليت را از نو آغاز می کند.
قرار بر این شد که شنبه ۲۵ تیرماه اولین جلسه دارو درمانی را شروع کنم… از خانه به سمت کلینیک راه افتادیم، با خودم گفتم قرار است چند ماهی متفاوت از بقیه آدم ها زندگی کنم، فقط همین…از امروز من همانند نوزادی دوباره متولد شدم و نیمه دوم زندگیم از امروز آغاز میشود… در این مسیر من و دارو درمانی مثل دو تا دوست همراه هم بودیم، هم دیگر را درک میکردیم، بازی میکردیم، اذیت میکردیم و ناسازگار میشدیم.

اثر دارو درمانی و نوسازی سلول ها

 همه اعتقاد بر این دارند که دارو درمانی همه سلول های بدن را تخریب میکند حتی افراد سالم را ضعیف می کند و… ولی من بر این باورم که دارو درمانی تمامی سلول ها را از نو میسازد، شکل تازه تری میدهد، تخریبی در کار نیست. به همین خاطر به این مرحله  میگم دارو درمانی نه شیمی درمانی...
 دقيقا همانند نوزاد بعد از مدتي موهای سر و بدن ميريزد و دوباره  رشد می کند، پوست هاي قديمي از نو جديد ميشود… دندان ها و …. هم روند خاص خود را دارد و به تدریج به سمت عادی شدن پیش می رود.
 دارو درماني را به عنوان يك دارو و ويتامين می شناختم كه من را تقويت ميكند و براي سالهاي بعدي زندگيم من را جوان خواهد ساخت. دارو درمانی تخریب سلول ها نیست جوان سازی و تازه سازی سلول هاست…

پورت گذاری از رگ قلب تا زیر گردن

رگهای دستم همان جلسه اول دارو درمانی پاره میشد و دکتر آنکولوژ برای جراحی پورت من را فرستادند به بخش مربوطه … پورت یک وسیله ای است که از رگ قلب تا زیر گردن به صورت زیر جلدی قرار میگیرد… در تاریخ یکم مرداد جراحی پورت شدم و این مرحله هم انجام شد…

مراقب باشید اشتباه نکنید

از همه مهمتر این است که بیمار یا همراه بیمار باید خیلی مراقب و هوشیار باشند که اشتباهی صورت نگیرد چون برای من چند بار اشتباه شد:
۱- پرستار به همراه من گفت فقط پانسمان سینه تعویض شود و اصلا به درندها دست نزنید اما به خاطر تاخیر در انجام آنها، موقع در آوردن شان اذیت شدم و به بدنم چسبیده بود. در نتیجه مراقب باشید که پانسمان ها و قسمت های مختلف در چه وضعیتی است و همه کارها متناسب انجام شود و به یک موضوع توجه نکنیم و دیگری را رها کنیم...
۲- قبل از جراحی، سینه باید وایرگذاری میشد دکتر متخصص وایر گذاری کرد و به من گفت تمام شده ولی چون من مطمئن بودم که دوتا  توده وجود دارد، پافشاری کردم که دوباره سونوگرافی شوم و دکتر به من گفت که چه خوب شد که خودت میدانستی و دوباره سونوگرافی انجام شد و متوجه توده های دیگر شدیم.
۳- جراحی پورت حتما توسط پزشک حاذق انجام شود، چون پزشک به من آنتی بیوتیک های اشتباه داد و من به مدت ۴۸ ساعت فقط درد کشیدم و هیچ دارویی آرامم نکرد و با مراجعه به پزشک جراح خودم متوجه داروهای اشتباه و هماتوم زیر پورت ( خونریزی) شدم.
من این راه را خودم رفتم، با تمام وجودم تجربه کردم، خیلی سخته، خیلی…. در نتیجه مراقب باشید که خود شما و اطرافیان و پزشک ها و پرستارها اشتباه نکنند. چون به برخی مسائل دقت نمی کنند و برخی داروها را اشتباه تجویز می کنند و...

تغییرات یک شبه

یک شبه همه چیز بهم میریزه، تمامی سلول ها، پوست، مو، شکل ظاهری، تمام بدن، تک تک سلول ها از نو بازسازی میشود، بدن هر لحظه واکنش نشان میده، خیلی حساس می شود، اين قدر حساس كه وقتي فشار خون پايين بود يه مقدار نمك خوردم، اما زبانم زخم شد…. همه را درک میکنم.. ولی نترسید، بیمار، خانواده بیمار، تمامی اطرافیان، همه حق دارید، ولی در کنار شرایط سخت بیماری، راه حل و درمان هم وجود دارد….

مناجات و شکر گزاری با خدا

بعد از تزریق  در یکی از این دوره ها حالم خیلی بد شد تا صبح بیدار بودم تا پنج صبح نشسته بودم و اشکم سرازیر بود و به خدا گفتم: اینقدر که من از هر لحظه زندگیم لذت بردم، اینقدر که از چیزهای کوچیک لذت میبردم و شاد بودم، گفتی بذار ببینم از این حال  هم لذت میبری یا نه؟ به خدا گفتم: آره، از این حال هم لذت میبرم و میگم خدایا شکرت…. خدايا صد هزار مرتبه شكر…. به خدا گفتم: خیلی صدات میکنم، میدانم صدامو میشنوی… من طاقت دردم کم شده… خودت کمکم کن….

همراهی شش ماهه بیمار با بیماری


هر وقت کسی ناراحت میشد یا نگران؛ میخندیدم و میگفتم مطمئن باشید که خدا بهترین را برام تجویز کرده، نگران نباشید که من هم نگران نیستم…
به همه میگفتم قراراست شش ماه متفاوت از بقیه آدم ها زندگی کنم، قرار هم در این راه، من و مسیر درمانم مثل دو تا دوست همراه هم باشیم، همین…

کوتاه کردن موی سر و خنده و شوخی در جمع دوستان


دوازده روز بعد از اولین تزریق دارو، ظهر سر درد عجیبی گرفتم، مسکن خوردم و خوابیدم، عصر که نشسته بودم مقداری از موهای سرم روی لباسم ریخت، به یکی از دوستان  گفتم  ماشین موزر بیار موهای سرمن را از ته بزن..
همه گفتن که زوده، تا جلسه سوم میتوانی نگه داری، گفتم نه، من همه چیز این راه را پذیرفتم؛ شب موهایم را از ته کوتاه کردم، برای خودم سخت بود ولی بروز ندادم، به روی خود نیاوردم. گفتم باید همه مراحل را بپذیرم که این راه برایم راحت بگذرد. حین کوتاهی مو کلی با دوستان خندیدیم تا اطرافیان هم راحت تر پذیرا باشند. حتی از کوتاهی موی سر یک زن هم می توان لبخند و خنده و شادی ایجاد کرد و روحیه بیمار را تقویت کرد.

حالت ها و عوارض مشترک در بین بیماران

نكاتي كه ممکن است در طول دوره درمان سرطان اتفاق افتد در مواردی مشترک والبته در مواردی متفاوت است و براي همه يكسان نيست همانند دوران بارداري که علائم متفاوتی برای افراد دارد. یعنی ممکن است کسی تهوع بیشتر داشته باشد و یک نفر دیگر کمتر دچار این مشکل شود.
١-تهوع و استفراغ
٢- اسهال يا يبوست
٣- سردرد و سرگيجه
٤- بدن درد
٥- ورم بدن
٦- ضعف و بي حالي
٧- زخم شدن دهان و گلو
٨- نازك شدن ناخن ها
٩- خشكي پوست
١٠- خواب رفتگي دست و پا
١١- كهير
١٢- سوزش ادرار
۱۳-درد عضله و مفاصل
و …….

اهمیت تغذیه خوب و متناسب

در اين راه تغذيه خيلي مهم است كه متاسفانه اكثر پزشكان راهنمايي نميكنند و وقتي سوال ميپرسيم مي گويند همه چيز بخور… ولي اينطور نيست؛ بلكه با تغذيه بهتر اين راه را می توان راحت تر طی کرد.
بايد مراقب سيستم دفاعي بدن، گلبولهاي سفيد و قرمز بود.
همچنين دوره هاي درمان هر فرد با يكديگر متفاوت است، بستگي به آزمايش پاتولوژي دارد؛ بعضي افراد يك هفته در ميان، بعضي ديگر سه هفته در ميان و… تزريق دارو؛ هرگز خودتان را با بقيه مقايسه نكنيد و سعی کنید سیستم دفاعی بدن شما آماده باشد.

زیبایی در نگاه توست نه در ظاهر آدم ها


به نظرم وقتي پذيرای بیماری شدم تحمل بیشتری داشتم. برام خيلي راحت تر بود و زمان سريع تر جلو ميرفت. براي اطرافيان هم همين طور بود. مسير را پذيرا شدم با تمام سختي هاش و حتي تغییر چهره ظاهري از ريختن مو، ابرو و مژه ها و …. را پذیرفتم. وقتي ابروها يا مژه ها ميريخت، ميخنديدم و با خودم مي گفتم يكي ديگر از زيبايي هاي ظاهري ريخت ولي خدا به من زيبايي واقعي را نشان ميداد. به این نتیجه رسیدم که زیبایی در نگاه توست نه در ظاهر آدم ها... اگر ما خود را زیبا ببینیم و پذیرای واقعیت ها باشیم، مسیر زندگی ساده تر و راحت می شود و بیماری به سمت درمان حرکت خواهد کرد.
همانند یک نوزاد که موی سر ندارد و زیباست، فرد بیمار نیز به قدري زيبا ميشود كه حتي با آرايش هم به اين زيبايي نمی رسد. بدون موی سر و مژه و درست مثل یک نوزاد زیبا به نظر می رسد. دنيا هم خيلي زيباتر از آنچه كه فكر ميكنيم ميشود. تمام درد و رنج هايي كه كشيدم، تمام زخم هاي بدنم، براي من مسیر تغيير و رشد در زندگی بود و از اين بدن، از تك تك سلول ها  سپاسگزارم كه مَن را در اين مدت همراهي كردند.  
من در این مدت درمان بیماری،  زشت ترين و زيباترين لحظات و تصاویر را ديدم. احساس کردم که  قلبم به سمت دنیا باز شده، دنيا را خيلي زيباتر از قبل ميديدم، به همه چيز عميق نگاه ميكردم و آگاهانه برخورد ميكردم و لذت ميبردم. زندگي هميشه زيباست. در این مسیر میفهمیم که مژه ها فقط برای زیبایی چشم ها نبودند بلکه برای جلوگیری از ریزش آب چشم بودند و یا موهای بینی فقط برای جلوگیری از ورود گرد و غبار نیست بلکه کاربرد دیگری هم دارد…
دردی که تحمل میکنی موقتی است، اما عظمتی که به دست می آوری همیشگی خواهد بود و قدر دان همه داشته ها و لحظات عمر خواهی بود.
حرکتم را از به دنیا آوردن دوباره خود در جهانی نو شروع خواهم کرد؛ من، یک ((من جديد)) خواهم ساخت. دوباره متولد شده ام و از نو موهای سر و مژه رشد کرده اند و سلول های بدن به کار افتاده اند و طعم و حس های مختلف ایجاد شده اند.
از ديروز گذشتم
رهايش كردم
امروزم را دوست دارم
در آن زندگي ميكنم
از لحظه لذت ميبرم
هر لحظه را با عشق زندگي ميكنم
چون ديروزم را شكست دادم ای فردا هر چه از دستت می آید کوتاهی نکن زیرا که امروز را هم گذراندم ...
هم اكنون كودكي تازه متولد شده هستم
(۲۵ تیرماه اولین جلسه دارو درمانی)
(٣٠ مهر ماه آخرين جلسه دارو درماني)

نکات لازم در دوره رادیو تراپی، پرتو درمانی، دقیقا چهل روز حمام نرفتم

سه هفته بعد از دارو درماني راه جديد سي روزه رادیو تراپی شروع شد.
قبل از انجام رادیوتراپی باید اسکن انجام شود، علامت گذاری و چسب گذاری شدم. ٢١ آبان اولين جلسه راديوتراپي بود...
وقتی از من میپرسیدند که رادیو تراپی با ما چه میکند؟ با اینکه میدانستم انسان را بی حال میکند و پوست رو میسوزواند اما جواب میدادم که تا در این مسیر وارد نشوم نمی دانم که با من چه خواهد کرد. نمیخواهم در موردش فکر کنم. در مدتی که رادیوتراپی انجام میدهیم بهتراست که حمام نرویم هر چه آب به آن قسمت زخم شده و تحت درمان نرسد برای درمان سوختگی پوست بهتراست….

خارج کردن پورت

بعد از اتمام رادیوتراپی، آزمایش دادم و همه چیز عالی بود و دکتر آنکولوژ گفت  که میتوانم پورت را از بدنم خارج کنم، در تاریخ ۱۹ دی ماه جراحی پورت شدم که آخرین مرحله درمانم بود.

تولد دوباره در شب یلدا و روز تولد 44 سالگی
در اين چالش زندگي فهميدم كه معنای عرصه زندگی به من تنگ شده و نفسم در نمیاد يعني چي… پوستم كنده شد يعني چي….
اينقدر از اول اين مسير گفتم كه دوباره متولد ميشوم و زندگي را براي بار دوم تجربه ميكنم كه متوجه شدم خيلي اِتفاقي آخرين جلسه درمان من سی آذر ماه یعنی شب یلدا شده است یعنی شب تولد زمین و روز تولد من كه هشت دي ماه است مصادف با پایان دوره درمان من بود. با خود گفتم من هيچ بیماری و درماني نداشته ام و احساس می کنم که دوباره متولد شده ام. دقیقا در روز تولد 44 سالگی احساس کردم دوباره زنده شده ام و متولد شده ام و زندگی تازه ای را شروع خواهم کرد…
من به معجزه ها باور دارم، شما هم باور كنید. معجزه را باید پذیرفت. اگر باور داشته باشی معجزه اتفاق خواهد افتاد.
از اول دی ماه دوستان پنج بار برایم تولد گرفتند و تولد امسال من با سال‌های دیگر خیلی فرق داشت. هر یک از دوستان به مناسبت پایان دوره درمان من، برای من تولد گرفت. بارها این احساس را داشتم و با دیگران به اشتراک گذاشتم و اعلام کردم که دوباره متولد شدم و نیمه دوم عمرم را شروع کرده ام، اطرافیانم اشک شوق میریختند… من و افرادی که به این بیماری مبتلا شده اند، در این مسیرهر لحظه برای زندگی
میجنگیم تا ادامه بدیم، وقتی امید داری و زندگی را دوست داری خدا هم لبخند بر لب ما را یاری می دهد و ما را حفظ میکند… وقتی انتخاب کردی که امید داشته باشی هر غیر ممکنی ممکن می شود…. فقط به خدا اعتماد کن و باور داشته باش و اعتماد به نفس داشته باش و مطمئن باش که از این دوره عبور خواهی کرد…
در اين مسير دانستم كه تا خودمان راضي نباشيم، و از زندگي سير نباشيم، در دنياي ديگري متولد نَخواهيم شد، همين جا ميمانيم با ديدگاه  و انرژی و شور زندگی جديدتر و آگاهانه تر و متفاوت تر…
درمان فقط برای از بین بردن بیماری نیست
باید بدنت را به جای امنی برای زندگی تبدیل کنی، با جسم و جان خود زندگی کن و قدر دان سلامتی و تندرستی خود باش..
یا شافی - یا کافی
یا حی و یا قیوم
اينها ذكر هر روزم بود….
تسلیمم، پذیرا هستم هر آنچه را که او مقدر نموده، خدا بهترین را مقرر کرده و تجویز نموده… وقتي تسليم شدي خدا خودش بهت تحمل ميده، صبوري كن..
هشتم دي سال 1401 دوباره متولد شدم، جوانه زدم و از نو روييدم….
خدايا صد هزار بار شكرت..

دعوت مهمان ناخوانده من به تولد دوباره

اردیبهشت 1401 با احساس متفاوتی از زندگی مواجه شدم. احساس کردم که قوي ترين روح ها گاهی به تاريك ترين مكان ها فرستاده مي شوند تا شعله بزرگي از نور را در فضاي تاريك روشن كنند.
رنجی که می کشیم نباید ما را غمگین کند، رنج قرار است که مرا هوشیار کند، تا درک کنم که زندگی من نیاز به تغییر دارد، تغییری بزرگ و آگاهانه. رنج را نباید تحمل کرد، باید آن را درک کرد، درک برای بیداری و ایجاد تغییر مثبت و اثرگذار در زندگی خود و دیگران….
اون چیزی که قسمتمون هست از کنارمون گذر نمیکنه. بلکه ممکن است مانند مهمان ناخوانده ای به زندگی ما وارد شود و یا با دعوت خود ما مهمان شود.
برای بعضی دردها نه می توان گریه کرد و نه می توان فریاد زد، برای بعضی دردها فقط و فقط می توان نظاره گر بود و نگاه کرد که بیاید و برود…
مطمئن باشید که خدا هیچگاه دیر نمی کند، به خدا اعتماد کنیم و جلو برویم. زیرا او همی شود در کنار ماست و در فرصت مناسب دست ما را خواهد گرفت.
گاهی می توانیم سکوت کنیم تا صداها را بشنویم که قرار است زندگی چه بگوید، چون برخی دردها و رنج ها و اتفاقات و پیام های تغییر در زندگی، تنها در سکوت ما، با ما حرف می زنند و پیام می دهند ...
همراه با رنج ها، صبور باشیم زیرا پیام رسانی دردها و رنج ها به زمان نیاز دارد و زمان میبرد تا با ما حرف بزند. چون زندگی هیچ عجله ای برای صحبت‌هایش ندارد و ما منتظر می مانیم تا به وقت مناسب به ما پیام بدهد.
می توانیم اعتماد کنیم به روشی که زندگی با ما سخن میگوید، و با رابطه‌ها و موقعیت‌هایی که سر راهمان قرار میدهد، و به تدریج پیام تغییر را به ما منتقل می کند و...
زندگی روزمره آدم را متعجب نميكنه، ما هر لحظه منتظر شگفتی ها و اتفاقات و سورپرايزها هستیم، از تولد تا مرگ، از بیماری تا شادمانی و پیروزی، هر لحظه چالش و فراز و نشیبی تازه خلق می کند، و ما در عین حال زندگی را دوست داریم چون تمامي حس ها و شگفتی های آن زيباست و حتی مرگ، بیماری و رنج را هم طبیعی می دانیم و آغازی برای ادامه مرحله ای دیگر از زندگی…
سال گذشته، مثل هميشه سرگرم زندگی و چالش های آن بودم و مسير زندگي به صورت طبیعی در حال عبور بود. اما ناگهان متوجه تغییراتی در جسم و جان خود شدم و احساس کردم که زندگي منو برداشته و قرار است راهم را جدا کند و به این معنی است که تغییراتی در راه است. رنج و سختی و در عین حال امید و تلاش و ...
 بايد از اين بيراهه عبور ميكردم، مات و مبهوت به اين بيراهه نگاه ميكردم كه قرار است چه مسیری را عبور کنم؟ در اين مسير چه چيزهاي جديدي رو بايد تجربه كنم؟ در اين مسير چه تغييراتي ميكنم؟ آگاه ميشم؟ بزرگ ميشم؟ و يا اينكه گيج و گنگ ميمانم؟ و بي اطلاع بودم از رشدي كه قراره تو اين مسير پيدا كنم... نمی دانستم که این درد و رنج قرار است ظرف یکسال انسانی پخته و با تجربه و با نگاهی تازه به زندگی را تحویلم دهد. !
هيچ وقت نگوییم كه چرا؟ يا چرا من؟ براي خدا و زندگی و روزگار نباید چرا گفت. قانونمندی نظام هستی و خواست خدا چرا نداره…. مطمئنا بهترين رو برامون قرار داده…. پس سكوت كنيم و پذيرا باشيم تا از اين مرحله زندگي هم به راحتي عبور كنيم…