در ۴۰ سال اخیر به لحاظ کارشناسی، حدود ۲۰ سال دچار آشفتگی و گیجی بودیم. در ۲۰ سال دوم نظام کارشناسی به تدریج فهمیده چه باید بکند، مدیران هم کمکم فهمیدهاند، اما دو مشکل وجود دارد؛ یکی فساد که باید به وجود آن اذعان کرد، اما نباید در آن اغراق کرد. دوم اقتصاد سیاسی مساله است. هر کس به قدرت میرسد، میگوید نباید تصمیمی بگیرم که نظم سیاسی مختل شود. در حالی که بسیاری از تصمیمها مثل بازتخصیص، با مخالفتهایی از سوی جامعه همراه است و در نتیجه سیاستمداران به سمت آنها نمیروند.
خبراقتصادی - مصایب اقتصادی اصلیترین و مهمترین معضلات جامعه امروز ایران هستند. این مشکلات البته خاستگاهها و ریشههای متفاوتی دارند؛ از تحریمها و فشارهای خارجی گرفته تا فساد و رانتخواری و ناکارآمدی. برخی اقتصاددانها اما معتقدند که معضل اصلی فقدان اندیشه دقیق و روشن اقتصادی و آگاه نبودن به دانش اقتصاد به عنوان یک رشته علمی است
در همین روزهای اخیر در مناظرههای انتخاباتی شاهدیم که کاندیداها و نامزدهای مختلف، ضمن اظهارنظرهای مختلف درباره اقتصاد و ارائه وعدههای جذاب و فریبنده، هیچ برنامه منسجم و دقیق و روشنی ارائه نمیکنند. علی سرزعیم دانشآموخته اقتصاد از دانشگاه میلان معتقد است هر کسی که چنین وعدههای فریبندهای بدهد و مردم را به تنبلی فراخواند، یا هیچ از اقتصاد نمیداند، یا شارلاتان و دروغگوست.
این عضو هیات علمی دانشگاه علامه طباطبایی معتقد است که اقتصاد با سختیکشیدن درست میشود، یعنی وقتی مردم بهتر و بیشتر کار کنند، منابع بهتر تخصیص یابند، رقابت و خلاقیت بیشتر باشد و تنبلی کمتر باشد.
آنچه از دید غیرکاشناسان جالب است، دفاع این اقتصاددان از سیاستهای رفاهی و حتی ایده پرداخت نقدی یارانههاست، به خصوص که او نقدهای جدی به سیاستهای اقتصادی محمود احمدینژاد دارد که در کتاب مفصلی با عنوان پوپولیسم ایرانی منتشر شده است. سرزعیم معتقد است در ایران سیاستهای رفاهی با رشد اقتصادی همسو هستند و اتفاقا فاصله گرفتن از این سیاستها، به رانتخواری و فساد و افزایش نابرابری میانجامد.
علی سرزعیم به همراه مریم حاجیقربانیدولابی، اخیرا کتاب نظریه اقتصادی دولت: مبانی اقتصادی دولت رفاه نوشته نیکلاس بار را به فارسی ترجمه و نشر کرگدن آن را منتشر کرده است. به این مناسبت حسین شیخرضایی مدیر نشر پرسش و استاد فلسفه در یکی دیگر از گفتوگوهای اینستاگرامی چهارشنبههای نشر کرگدن با او گفتوگویی کرده است.
اولین تعارضها در دهه شصت در دولت مهندس موسوی بود که یک سمت چهرهای چون بهزاد نبوی از اقتصاد کوپنی و دخالت فعال دولت در تجارت خارجی و ... سخن میگفت و سمت دیگر چهرههایی چون احمد توکلی و مرتضی نبوی و آقای عسگراولادی و جناح بازار بودند که مخالف مداخله حداکثری دولت در اقتصاد بودند. بنابراین شکاف سیاسی در ایران در دهه ۶۰ به بحث حد مداخله دولت در اقتصاد ربط دارد. در هر صورت دیدگاه نخست در دهه شصت حاکم بود و بعد از جنگ و در دولت آقای رفسنجانی، دیدگاه دوم دست بالا را گرفت. دولت آقای خاتمی، با بدبینی هر چه بیشتر به اقتصاد بازار و با شعار عدالت اجتماعی کار خود را شروع کرد و گفت ما نمیخواهیم راه آقای هاشمی را ادامه بدهیم. ایشان نحلههای مختلف را گردهم میآورد و سعی میکرد میان آنها جمعبندی کند. اما از آنجا که شروع دولت ایشان با افت شدید قیمت نفت به علت بحران آسیای جنوب شرقی همراه بود، در عمل مجبور شد مسیر دولت آقای هاشمی را ادامه بدهد. در آن زمان این تلقی به نظر غلط وجود داشت که عدالت اجتماعی قربانی رشد شده و باید نگاه بدیلی بیاید. این پرچم را آقای احمدینژاد بلند کرد. محور انتخابات سال ۱۳۸۴ توزیع پول نفت و عدالت اجتماعی بود. این شعار سنتی چپهای اسلامی هم بود. بالاخره با این شعار، آقای احمدینژاد با برخورداری از منابع نفتی شدید، وارد عمل شد، اما جز یارانه نقدی اقدام موثر دیگری نداشت و تغییر جدی دیگری هم در شاخصهای ناظر به عدالت رخ نداد. بعد در دهه ۹۰ با تحریم و افت اقتصادی و رشد خیلی پایین سرمایهگذاری مواجه بودیم. به جایی رسیدیم که روند نزولی فقر، دوباره صعودی شده، بهبود بسیار اندک نابرابری که به علت یارانه نقدی بود، از دست رفت
یکی از مشکلات علم اقتصاد در ایران تولد بد آن است. تصور اولیه این بود که علم اقتصاد یک علم کمونیستی و ادامه مکتب کمونیسم و نظریه ارزش مارکس است. یعنی عمدتا کسانی وارد این علم شدند که آن دیدگاه را داشتند. بنابراین بخش بزرگی از استادان و فارغالتحصیلان اقتصاد چنین نگرشی داشتند. بعد هم فضا به شدت چپزده شد و نگاه به جریان اصلی اقتصاد، خیلی منفی شد. یعنی تا اوایل دهه ۸۰ جریان اصلی اقتصاد در دنیا حاکم بود و نحلههای دیگر حاشیه آن بودند، اما در ایران برعکس بود. یعنی جریان اصلی علم اقتصاد حاشیهای بود و نحلههای دیگر در مرکز توجه قرار داشتند. در چنین فضایی یک تفکر جدید حاکم میشود که میگوید کلا باید علم اقتصاد را تعطیل و علم جدیدی به نام اقتصاد اسلامی بنا کرد. سیاستمداران هم اصولا چنین گرایشی دارند و میگفتند ما نه میخواهیم چپگرا شویم، نه سرمایهداری. تفکر اقتصاد اسلامی ایشان را از علم اقتصاد دور کرده و آن آشفتگی ذهنی را تشدید کرده. بهتر بود مدافعان اقتصاد اسلامی، برنامهای مشخص و مدون برای نیل به اهداف خودشان مطرح میکردند، اتفاقا این کار بسیار مفیدی بود و هست و اصولا علم همینطور پیشرفت میکند. کما اینکه «سرمایهگذاری اسلامی» (Islamic Finance) را مسلمانان در سایر کشورها خارج از ایران راه انداختهاند و بانکداری اسلامی را ایجاد کردهاند. متاسفانه در داخل ادعا زیاد بود اما به جای یک برنامه پژوهشی از ابزار قدرت استفاده کرد، اما نتیجهای در بر نداشت و آشفتگی روی آشفتگی ایجاد کرد. همهجا مشکل از سیاستمداران نیست، یک مشکل فقدان یک جماعت منسجم (community) از اقتصاددانهاست که موجب میشود سیاستمداران گیج شوند، زیرا آنها که به علم اقتصاد آشنایی ندارند، مثلا آقای خاتمی میگفت من که با اقتصاد و روشهای مختلف آن آشنایی ندارم، بنابراین برای بخشهای مختلف، از اقتصاددانها با رویکردهای مختلف استفاده میکرد، نتیجه همین به چپ و راست زدنها و آشفتگی میشد.
فهم سیاستگذاری مسئولان ما، برگرفته از همین روزنامهها و مطبوعات است. الان که متاسفانه فضای مجازی جای آنها را هم گرفته است، یعنی پستهای کوچک خواندن! این اطلاعات ذهنیت منسجم ایجاد نمیکند، اما توهم دانایی پدید میآورد.
ما یک راه میانبر (shortcut) برای بهبود نداریم، هر کس بگوید من یکساله یا صد روزه تحول عجیب و غریب ایجاد میکنم، حرف بیراه زده است.
ما هیچ منابع معطل بزرگی نداریم که کسی بگوید جایی پول عظیم خفتهای هست و پیشینیان عقلشان نرسیده که از آن استفاده کنند. هر کس چنین بگوید، مردم را گول زده است.
هر کس هم بگوید راههای غیراقتصادی، مردم را فریب داده است. اقتصاد با سختیکشیدن درست میشود، یعنی وقتی مردم بهتر و بیشتر کار کنند، منابع بهتر تخصیص یابند، رقابت و خلاقیت بیشتر باشد و تنبلی کمتر باشد. هر کس وعدههایی در جهت تنبلی بدهد، مردم را فریب داده. کسی که میگوید سن بازنشستگی را کم میکند یا دستمزدها را افزایش میدهد، باید به چنین فردی گفت از کجا؟ البته بازتخصیص (Reallocation) منابع در ایران معنا دارد، یعنی تخصیص بهینه منابع. بازتخصیص منابع یعنی گرفتن یا کم کردن منابع از بخشی و دادن آن منابع یا افزودن سهم آنها به بخش دیگر. اگر کسی بگوید من راهحلی دارم که هیچ کس ناراحت نمیشود، مطمئن باشید که شارلاتان است. چنین راهحل و عصای موسایی در اقتصاد وجود ندارد. تنها راهحل اقتصاد، بازتخصیص بهینه منابع است، یعنی کم کردن بودجه بعضی بخشها و افزودن بودجه بخشهای دیگر.
در ۴۰ سال اخیر به لحاظ کارشناسی، حدود ۲۰ سال دچار آشفتگی و گیجی بودیم. در ۲۰ سال دوم نظام کارشناسی به تدریج فهمیده چه باید بکند، مدیران هم کمکم فهمیدهاند، اما دو مشکل وجود دارد؛ یکی فساد که باید به وجود آن اذعان کرد، اما نباید در آن اغراق کرد. دوم اقتصاد سیاسی مساله است. هر کس به قدرت میرسد، میگوید نباید تصمیمی بگیرم که نظم سیاسی مختل شود. در حالی که بسیاری از تصمیمها مثل بازتخصیص، با مخالفتهایی از سوی جامعه همراه است و در نتیجه سیاستمداران به سمت آنها نمیروند.
به نظر من دولت روحانی بیش از آنکه قربانی ترامپ باشد، قربانی ترس از آسیبدیدن بخشهایی از جامعه است که در نتیجه بازتخصیص و سیاستگذاریها، فقیرتر میشوند و سر به شورش برمیدارند. اقتصاددانها باید این دغدغه مهم و فشار بر اقشار فرودست را درنظر بگیرند.
ما الان در اقتصادمان رانت داریم که نابرابری را تشدید کرده است. صدک بالای ثروت در ایران خیلی ثروتمند است و همرتبه پولداران امریکا و اروپاست و از وضع موجود منتفع میشود. بنابراین اگر دغدغه فقرا داریم، باید این نظم را بههم بزنیم. بههم زدن رانت ایجاد نمیکند. ما باید به سمت حذف رانت حرکت کنیم و همزمان با سیاستهای بازتوزیعی گره بزنیم. یعنی از قشری که منتفع از رانت هستند، بکنیم و به حوزههایی بدهیم که فقرا از آنها ذینفع شوند. البته درست است که کانالهای بازتوزیع ما مشکل دارد که درست است. ما تعدد نهادهای حمایتی داریم که ناکارآمد و همپوشان هستند. ویژگی اقتصاد ایران آن است که اگر این بازتوزیع صورت بگیرد، اتفاقا رشد و کارایی افزایش مییابد. یعنی ما در شرایطی هستیم که کارایی و بازتوزیع همسو هستند، زیرا وقتی پول به دهکهای برخوردار تخصیص مییابد، از طریق اختلالهای قیمتی نظام انگیزشی و کارکرد اقتصاد بههم ریخته میشود و انگیزه نوآوری و رقابت از میان میرود و خروج سرمایه و شوک ارزی پدید میآید. در حالی که توزیع پول خرید در طبقات فرودست خرید کالاهای داخلی و در نتیجه تقاضا برای تولید داخلی و رشد و اشتغال افزایش مییابد.
تنها کار درست احمدینژاد یارانه نقدی بود که اثرش را روی شاخصهای اقتصادی مثل ضریب جینی دیدیم. اما روشنفکران ما به دلیل تنفر از احمدینژاد این کار خوب او را هم ندیدند. دولت آقای روحانی قربانی این نگاه منفی شد، در حالی که این ایده در کل دنیا در حال فراگیر شدن است. الان در UBI (Universal Base Income) و IMF دائم در حال تولید مقاله در این زمینه هستند، یعنی به همه حداقلی بدهیم و در عوض سوبسیدها و یارانهها را حذف کنیم، زیرا رانت ایجاد میکنند. ظاهرا مرحوم جمشید پژویان در زمینه اجراییشدن این ایده خیلی موثر بود. البته شکل اجرای این ایده اشکال داشت.
این تفکر در میان برخی مدیران دولتی هست که اقتصاد اگر رشد کند، رفاه هم پدید میآید و نیازی به سیاست رفاهی نیست. تجربه بشر نشان داده این دیدگاه غلط است و همه چیز بستگی به ماهیت رشد دارد، رشد فراگیر از رشد غیرفراگیر متمایز است. ثانیا به لحاظ عملی نمیتوان نسبت به فقر و نابرابری بیتفاوت بود. ثالثا و از همه مهمتر در ایران برابری با رشد همسو است. کمتر کشوری اینطور است. فرزندان فقرا در ایران درست درس بخوانند و تغذیه کنند، در بلندمدت اثر بسیار مفیدی دارد. کمتر بیمار میشوند و هزینههای درمانی پایین میآید. این بچهها اگر به مدرسه بروند و درس بخوانند، کلی کارآفرین تولید میشود. رشد بلندمدت از سرمایه انسانی (human capital) و نوآوری میآید و اقتصادهای مدرن به سمت دانشبنیان (knowledge base) شدن پیش میروند. پس فقرزدایی در بلندمدت هم به سود ماست. حرکت به سمت حوزه رفاه در ایران هم در کوتاهمدت و هم در بلندمدت به رشد اقتصادی یاری میرساند. این یک فرصت بینظیر در ایران است.