:
كمينه:۱۲.۶۲°
بیشینه:۱۳.۷۹°
Updated in: ۰۹ فروردين ۱۴۰۳ - ۱۳:۱۴
مارکس و کینز در برلین

تمایز دیدگاه «مارکس» و« کینز» در خصوص سرمایه‌داری

اکنون 200 سال از زمانی که کارل مارکس‌زاده شد گذشته است. و درست بیش از صد سال از زمانی می‌گذرد که جان مینارد کینز، اقتصاددان بزرگ قرن بیستم در مورد جایگاه مارکس نوشت. کینز آن‌ زمان نوشت: «چه‌گونه می‌توانم این آموزه (کمونیستی) را بپذیرم که کتاب مقدس خود را برتر و فراسوی نقد جای می‌دهد؛ کتاب منسوخی که می‌دانم نه‌تنها به لحاظ علمی پرخطاست، بلکه هیچ توجه‌ای به دنیای مدرن یا کاربردی در آن ندارد.» فکر می‌کنم می‌توانیم ببینیم که کینز نیز نظر چندان خوبی درباره اندیشه‌های مارکس نداشت
کد خبر: ۱۲۹۹۷۲
تاریخ انتشار: ۰۲ بهمن ۱۳۹۷ - ۰۶:۴۶
اقتصاد گردان -  نوشته مایکل رابرتز | ترجمه: رسول قنبری|
می‌توانیم چرایی این موضوع را در این اظهارنظر کینز ببینیم. «چه‌طور می‌توانم اعتقادی را بپذیرم که گل‌ولای را به ماهی ترجیح می‌دهد، و پرولتاریای بی‌نزاکت را بالاتر از بورژوازی و روشنفکرانی می‌داند که با تمام خطاهایشان، گُل سرسبد زندگی هستند و به‌یقین حاملان جوانه‌های تمامی دستاوردهای بشری بوده‌اند.»

کینز پای حفظ سلطه سرمایه‌داری و طبقه حاکم‌اش، با وجود همه خطاهایشان، در برابر «پرولتاریای بی‌نزاکت» ایستاد. این بحث، آغاز سخنرانی من در کنفرانس مارکس 200 در برلین بود، که موسسه رزا لوکزامبورگ برگزار کرد. سخنرانی من، در ادامه درباره تفاوت‌های مارکس و کینز بود و اینکه چرا ایده‌های مارکس در تحلیل سرمایه‌داری و به عنوان مبنایی برای کنش سیاسی ارجحیت دارد. به باور من ضروری است که بر این تفاوت‌ها تأکید کنیم؛ چرا که تحلیل غالب سرمایه‌داری که در جنبش‌های کارگری اقتصادهای عمده سرمایه‌داری، به‌ویژه توسط رهبران آن جنبش‌ها، پذیرفته شده، نظریه و سیاست کینزی است، نه مارکس. در کل، مارکس یا نادیده گرفته شده یا انکار شده است.

با این حال، پروفسور « رادیکا دسای» در آن جلسه با من موافق نبود. به نظر وی، شباهت‌ها (توافق‌ها) ی بین کینز و مارکس بیش از تفاوت‌ها بود. این بحثی است که می‌توانستیم در مورد آن صحبت کنیم، چرا که به نظر من از میان برداشتن نفوذ کینز (طرفدار طبقه حاکم) از نفوذ چیره وی در جنبش کارگری، یک وظیفه مبرم است. تردیدی نیست که کینز مصمم بود تا نفوذ مارکس بر جنبش کارگری و نیز بر دانشجویان اقتصادش را از میان بردارد ـ چنان‌که نقل‌قول‌های بالا نشان می‌دهد.

اما اجازه دهید شباهت‌ها و تفاوت‌های بین این دو اقتصادسیاسی‌دان بزرگ 200 سال گذشته را به‌اختصار مرور کنیم. ابتدا توافقاتی را بیان می‌کنیم که معمولاً کسانی که آنها را می‌بینند، ارایه می‌کنند. هم مارکس و هم کینز فکر می‌کنند که سرمایه‌داری یک نقص اساسی دارد. هر دو دارای نظریه گرایش نزولی نرخ سودند. مارکس و کینز هر دو خواستار «اجتماعی‌شدن سرمایه‌گذاری» هستند. هم مارکس و هم کینز خواستار "مرگ آسان (اوتانازیا) رانت‌گیران " (به زبان کینز) بودند و انتظار این مرگ، یعنی ناپدید شدن سرمایه مالی، را داشتند.

ازاین‌رو، به نظر می‌رسد که با وجود انکار ناپخته مارکس توسط کینز، وی اشتراکات بسیار با تحلیل‌های مارکس دارد. اما به باور من، چنین نگرشی بسیار سطحی به نظر می‌رسد. در مقاله‌ای که برای جلسه کنفرانس آماده کرده بودم، در مورد اینکه چه‌گونه کینز نظریه ارزش کار (کلاسیک‌ها و مارکس، هردو) را رد کرده و در کنار مارژینالیست‌ها و نظریه مطلوبیت ایستاده نکات بسیاری را طرح کردم. نزد کینز، نظریه استثمار نیروی کار که ناشی از سود از محلِ کار بدون مزد طبقه کارگر است، محلی از اعراب ندارد. سود، ناشی از سرمایه‌گذاری «سرمایه» بود. کارگران درازای کار دستمزد می‌گرفتند؛ بانکداران بهره وام را و سرمایه‌داران نیز از سرمایه‌گذاری سود می‌بردند؛ هر کدام برحسب آورده خودشان. این همان نظریه جریان غالب درباره «عوامل تولید» است. بنابراین، کینز از همان ابتدا انکار می‌کند که در شیوه تولید سرمایه‌داری، چیزی به‌نام استثمار وجود دارد؛ بازار تصمیم‌گیرنده است و مبادله آزاد و عادلانه‌ وجود دارد: سود برای سرمایه، دستمزد برای کارگران.

البته اگر مقالات من را دنبال کرده باشید و ایده‌های مارکس را بخوانید، می‌دانید که این حرف کاملاً بی‌معنی و صرفاً توجیهی برای حکمرانی سرمایه است. در نظریه جریان غالب سود از کجا می‌آید؟ هیچ تبیینی وجود ندارد. کسی باید این سود را پرداخت کند و درعین‌حال مبادله آزاد و عادلانه کالاها در بازار وجود دارد – بنابراین هیچ سودی در بازار نمی‌تواند وجود داشته باشد، بلکه صرفاً نوعی مبادله ارزش (پول) هست. کینز و رویکرد جریان غالب، از طریق انکار این واقعیت که گروهی کوچک وسایل تولید را کنترل می‌کنند و باقی ما را ناگزیر می‌کنند برای تأمین معاش کار کنیم، در حقیقت حکمرانی سرمایه و به همین ترتیب نابرابری درآمد و ثروت را توجیه می‌کنند. در واقع، کینز گفت: "به سهم خودم، اعتقاد دارم که دلیل اجتماعی و روان‌شناختی برای نابرابری‌های بزرگ درآمد و ثروت وجود دارد، البته نه چنین نابرابری‌های عظیمی که امروز وجود دارد. فعالیت‌های انسانی ارزشمندی وجود دارد که بارآوری کامل آن، نیازمند انگیزه پول‌سازی و محیط مالکیت خصوصی ثروت است ".

در ادامه، نظریه نرخ سود مطرح می‌شود. کسانی که مارکس و کینز را در انتقاد از سرمایه‌داری هم‌پیمان می‌دانند، مایل‌اند تأکید کنند که کینز نیز همچون مارکس دارای نظریه نرخ نزولی سود است. در واقع، هردو نظریه نرخ نزولی سود دارند. اما نظریه کینز ربط چندانی به نظریه مارکس ندارد. کینز نوسان نرخ سود – یا به بیان خودش کارایی نهایی سرمایه (MEC) - را عامل اصلی تعیین‌کننده تغییرات در مراحل چرخه صنعتی می‌دید: " اکنون ما در تبیین «بحران» به تأکید بر گرایش فزاینده نرخ بهره تحت تأثیر تقاضای فزاینده برای پول، هم با هدف معاملاتی و هم سوداگرانه، عادت کرده‌ایم. گاهی این عامل قطعاً می‌تواند نقش وخیم‌کننده داشته و گاه شاید بخش آغازین باشد. اما به باور من تبیین نمونه‌وارتر و اغلب شایع بحران، اساساً نه افزایش نرخ بهره، بلکه سقوط ناگهانی کارایی نهایی سرمایه است ".

اما نظریه کارایی نهایی سرمایه در نزد کینز مبتنی بر کاهش «بهره‌وری نهایی " است که به سبب رشد «فراوانی سرمایه " و براساس انتظارات روان‌شناختی سرمایه‌داران از آینده به وجود می‌آید. همچنان‌که تکنولوژی بیشتر ارتقا می‌یابد، نرخ سود به‌تدریج کاهش خواهد یافت؛ هر چه سرمایه بیشتر شود، کم‌تر درخواست می‌شود و ازاین‌رو ارزش نهایی آن کاهش می‌یابد. این نظریه مارکس نیست. نظریه وی به گرایش مداوم سرمایه برای جایگزینی نیروی کار در تولید با ماشین‌آلات وابسته است. سرمایه‌داران منفرد با یکدیگر رقابت می‌کنند تا هزینه‌های خود را کاهش دهند و با این کار، ترکیب ارگانیک سرمایه را با بیروشن ریختن نیروی کار افزایش می‌دهند. از آن‌جایی که نیروی کار، تنها منبع سود است، نه سرمایه (مانند نظریه کینز)، نرخ سود گرایش به کاهش دارد. و این یک گرایش است.

با این حال، برای کینز، کارایی نهایی سرمایه به این دلیل سقوط نمی‌کند که ارزش کافی از نیروی کار استخراج نمی‌شود، بلکه ازآن‌رو سقوط می‌کند که سرمایه‌داران «بطور ناگهانی» میل خود برای سرمایه‌گذاری را از دست می‌دهند: «این کارایی نهایی سرمایه نه‌تنها به فراوانی یا کمبود کالاهای سرمایه‌ای و هزینه جاری تولید کالاهای سرمایه‌ای، بلکه به انتظارات فعلی نسبت به بازده آتی کالاهای سرمایه‌ای نیز بستگی دارد. بنابراین در مورد دارایی‌های بادوام، طبیعی و منطقی است که انتظارات از آینده باید در تعیین مقیاسی که سرمایه‌گذاری جدید معقول به نظر بیاید، نقش مهمی داشته باشد. اما، همانطور که مشاهده کرده‌ایم، مبنای چنین انتظاراتی بسیار متزلزل است. آنها بر مبنای شواهد متغیر و غیرقابل‌اتکا، در معرض تغییرات ناگهانی و تند قرار دارند ".

بنابراین کاهش نرخ سود در نزد کینز به دلیل دیدگاه‌های ذهنی سرمایه‌داران منفرد در مورد آینده (اعتماد) است، نه به دلیل یک تغییر عینی در شرایط انباشت سرمایه و تولید (دیدگاه مارکس) . همانطور که پل ماتیک پدر 50 سال پیش اظهار کرد: «چرا باید یک نظریه اقتصادی بسازیم که از همه مهم‌تر ادعا کند که برخی مسائل بنیادی سرمایه‌داری قرن بیستم را تبیین می‌کند، که بتواند تصریح کند که: بنابراین در برآورد چشم‌اندازهای سرمایه‌گذاری، باید به وضعیت روانی و هیستری و حتی گوارش و واکنش‌ها، توجه کنیم، و اینکه فعالیت خودجوش آنها تا حدود زیادی منوط به چنین عواملی است؟ "

«سقوط ناگهانی» کارایی نهایی سرمایه MEC موجب رکود شده است (چرا که اکنون نرخ بهره در مقایسه با نرخ سودآوری خیلی بالاست و مردم به جای سرمایه‌گذاری یا مصرف، پول را «احتکار» می‌کنند) . اما به محض اینکه بتوان بر این مشکل فائق شد، می‌توانیم به حالت «عادی» شیوه تولید سرمایه‌داری بازگردیم. «رفاه اقتصادی… به آن فضای سیاسی و اجتماعی وابسته است که با وضعیت میانگین تجار در تجانس باشد». باید تکرار کنم، که بیکاری از این رو وجود دارد که کارفرمایان از سود محروم شده‌اند. از دست دادن سود ممکن است به علل مختلف روی دهد. اما، بدون رفتن به سوی کمونیسم، هیچ راه ممکنی برای درمان بیکاری وجود ندارد، مگر اینکه حاشیه سود مناسب را برای کارفرمایان اعاده کنیم. "

سپس «اجتماعی شدن سرمایه‌گذاری» مطرح می‌شود. کینز این (عبارت مبهم) را به عنوان راه‌حل نهایی برای مشکل رکود در یک اقتصاد سرمایه‌داری مطرح می‌کند. اگر تسهیل پولی (کاهش نرخ بهره و تزریق پول توسط بانک‌های مرکزی) یا محرک‌های مالی (کاهش مالیات و افزایش مخارج دولتی) در احیای اقتصاد سرمایه‌داری و تحریک سرمایه‌داران برای سرمایه‌گذاری بیشتر کارگر نبود، آن‌گاه شاید لازم باشد دولت مستقیماً پا پیش بگذارد و صحنه را در دست بگیرد. با این حال روشن نیست که منظور کینز، هرگونه سلب مالکیت از صنعت و شرکت‌های سرمایه‌داری باشد – چیزی که از آن نفرت داشت. منظور او احتمالاً این بود که عملیات دولتی و حتی طرح‌هایی باید معرفی شوند – چیزی شبیه به پروژه نیودیل روزولت در دهه 1930 در ایالات متحده. و در هر صورت، واضح است که کینز «اجتماعی‌سازی سرمایه‌گذاری» را صرفاً سنجه‌ای موقت برای به حرکت درآوردن مجدد سرمایه‌داری می‌دید (شاید همچون کاری که در نهایت اقتصاد جنگی 45-1940 به انجام رسانید) . به محض اینکه بر «نقص فنی» (فقدان تقاضا) در شیوه تولید سرمایه‌داری غلبه شد، آن‌گاه می‌توانیم به بازارهای آزاد و سرمایه‌گذاری برای کسب سود بازگردیم و به «سرمایه‌گذاری اجتماعی‌شده» پایان دهیم.

کینز در یکی از آخرین مقالات خود در مورد اقتصاد سرمایه‌داری، هنگامی که رکود بزرگ پایان یافت و جنگ جهانی دوم شروع شد، اظهار می‌کند که «انتقاد ما از نظریه پذیرفته‌شده کلاسیک اقتصادی، بیش از آنکه در پی یافتن نقایص منطقی تحلیل آن باشد، بر مفروضات تلویحی آن تأکید دارد که به‌ندرت تأمین می‌شود یا اصلاً تأمین نمی‌شود، و ازاین‌رو نمی‌تواند مشکلات اقتصادی دنیای واقعی را حل کند. اما اگر کنترل‌های مرکزی ما در ایجاد حجم کل تولید که معادل اشتغال کامل است تا حد ممکن موفق باشد، تئوری کلاسیک از این نقطه به بعد دوباره وجهه خود را به دست خواهد آورد».

بنابراین به محض اینکه اشتغال کامل به دست آمد، می‌توانیم برنامه‌ریزی و «سرمایه‌گذاری اجتماعی‌شده» را کنار بگذاریم و به بازارهای آزاد و جریان غالب سیاست و اقتصاد نئوکلاسیکی بازگردیم: «نتیجه پر کردن شکاف‌ها در نظریه کلاسیک این نیست که «نظام منچستری» (بازارهای «آزاد» – نگارنده) را براندازیم، بلکه این است که ماهیت محیطی را نشان دهیم که مستلزم بازی آزاد نیروهای اقتصادی است تا بتواند تمامی ظرفیت‌های تولید را محقق کند.»

کینز همه سیاست‌هایش را تمهیدی برای نجات سرمایه‌داری از خود و جلوگیری از بدیل وحشتناک سوسیالیسم می‌دانست. «اغلب، فکر می‌کنم که سرمایه‌داری، اگر هوشمندانه اداره شود، احتمالاً در نیل به اهداف اقتصادی از هر نظام بدیلی که در چشم‌انداز هست کارآمدتر خواهد بود، اما این نظام به خودی خود از بسیاری جهات به‌غایت محل ایراد است. مشکل ما این است که باید یک سازمان اجتماعی بسازیم که بدون آنکه برخلاف نظر ما در مورد شیوه مطلوب زندگی باشد، حتی‌الامکان کارآمد نیز باشد.» بنابراین «در مبارزه طبقاتی، من را در کنار بورژوازی فرهیخته خواهید یافت». ترس از انقلاب در کانون سیاست‌های کینزی بود. گفتن ندارد که نگرش مارکس ابداً چنین نبود.

در مورد «مرگ آسان رانت‌گیر» کیتز عقیده داشت که با گسترش سرمایه‌داری، به‌مدد فناوری‌های بیشتر، جهانِ فراوانی و رفاه خلق خواهد شد. به‌سبب این فراوانی، ، با کاهش کارایی نهایی سرمایه‌گذاری، بازده پول وام نسبت به سرمایه‌گذاری کاهش می‌یابد. بنابراین بانکداران و تأمین‌مالی‌کنندگان دیگر ضرورتی نخواهند داشت؛ آنان به‌تدریج از میان می‌روند. اما، به نظر نمی‌رسد چنین چیزی رخ داده باشد. در حقیقت همان کسانی که مدعی‌اند کنیز یک اقتصاددان «مترقی» است که شباهت‌های بسیار به مارکس دارند اکنون می‌گویند که سرمایه‌داری به‌سبب «مالی‌گرایی» و سرمایه مالی مختل شده است ـ و این است که دشمن حقیقی است. محو تدریجی مالیه در سرمایه‌داری متأخر در نزد کینز چه شد؟

در مقابل، نظریه سرمایه مالی مارکس حذف تدریجی نظام مالی را پیش‌بینی نمی‌کرد؛ برعکس، او نقش فزاینده اعتبار و مالیه را در تراکم و تمرکز سرمایه در سرمایه‌داری متأخر توصیف می‌کند. با این حال، همانطور که در نوشته دیگری عنوان کرده‌ام، وظایف مدیریت و سرمایه‌گذاری از سهام‌داران شرکت‌های بزرگ جدا شده است، اما این امر ماهیت جوهری تولید سرمایه‌داری را تغییر نمی‌دهد ـ و قطعاً معنایش این نیست که بورس‌بازان یا سوداگران در سرمایه‌گذاری مالی به‌تدریج ناپدید خواهند شد.

بنابراین معتقدم که این تفاوت‌ها (و نیز تفاوت‌های دیگری که در مقاله من هست) بین کینز و مارکس، تفاوت‌هایی بنیادی هستند و هرگونه شباهت‌های ظاهری، در مقام مقایسه بی‌اهمیت هستند. این مساله‌ای مهم است، چرا که اکنون پس از دویست سال از هنگام تولد مارکس، این ایده‌های کینزی هستند که بر جنبش کارگری چیره است، نه ایده‌های مارکس.